کلمه جو
صفحه اصلی

استاد


مترادف استاد : آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر، کارفرما، صنعتگر، دانا، عالم، رئیس، سرکرده، مهتر

متضاد استاد : شاگرد، ناشی

برابر پارسی : آموزگار

فارسی به انگلیسی

professor, master, head-artisan, master-workman, skilled, expert, don, swell, maestro, educator, past master, masterful, technician, wizard, head

professor, master, head, artisan, master - workman


educator, master, past master, masterful, professor, technician, wizard


فارسی به عربی

استاذ , بارع , سید

مترادف و متضاد

adept (اسم)
استاد، مرد زبردست

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

professor (اسم)
استاد، مدرس، پرفسور، معلم دبیرستان یا دانشکده

maestro (اسم)
استاد، رهبر ارکستر

wright (اسم)
استاد، نجار، فریور، کارگر سازنده

آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، ≠ شاگرد، ناشی


خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر


کارفرما


صنعتگر


دانا، عالم


رئیس، سرکرده، مهتر


۱. آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد،
۲. خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر
۳. کارفرما،
۴. صنعتگر،
۵. دانا، عالم،
۶. رئیس، سرکرده، مهتر ≠ شاگرد، ناشی


فرهنگ فارسی

( اسم ) نزد یونانیان مقیاس طول بوده است برابر ۶٠٠ گام یونانی و معادل ۱۸۵ گز
نقاش با اسلوب و شیوه هلندی

عنوانی بسیار احترام‌آمیز در عالم موسیقی که عمدتاً برای رهبران سازگان/ ارکستر، و نیز آهنگسازان و نوازندگان و مدرسان برجسته به کار می‌رود


فرهنگ معین

( اُ ) [ په . ] (اِ. ص . ) = اوستاد. اوستا. استا: ۱ - آموزنده ، معلم ، آموزگار. ۲ - مدرس دانشگاه ها. ۳ - حاذق ، ماهر، سررشته دار در کاری ، چیره دست . ،~ علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ، ~چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. ۴ - خط یا نق

( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده ، معلم ، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق ، ماهر، سررشته دار در کاری ، چیره دست . ؛~ علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ ~چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط یا نقطه یا سطحی که آن را مأخذ کار قرار دهند، الگو، دلیل . 5 - مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب می شود. 6 - عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی .


لغت نامه دهخدا

استاد. [ اُ ] ( ص ) ( معرب آن نیز استاد و استاذ ) اوستاد. اُستا. اوستا ( مخفف اوستاد ) . ماهر. بامهارت. صاحب مهارت. حاذق. ( دهار ) ( ربنجنی ) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان.
سوزنی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
حاذق ؛ سخت استاد. ( ربنجنی ).
- استاد شدن ؛ ماهر شدن. حذق. حذاق. ثقف.
- استاد کردن ؛ ماهر کردن.
|| علیم. نیک دان. دانا و عالم علمی یا فنی. داننده صنعتی از امور کلیه و جزئیه. ( برهان ) : و هر کسی که خواب داند گزاردن و استاد بود چون کسی او را خوابی پرسد اگر آن خواب بد بود او خاموش بود و نگزارد. ( ترجمه بلعمی از طبری ).
ز روم و ز هند آنکه استاد بود
وز استاد خویشش هنر یاد بود.
فردوسی.
هزار و صد و شصت استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود
یکی دیگ رویین ببار اندرون
که استاد بود او بکار اندرون.
فردوسی.
جوان رفت و آورد خامه دویست
به استاد گفت ای گرامی مأیست.
فردوسی.
فرستاد کس نزد آهنگران
هر آنکس که استاد بود اندر آن.
فردوسی.
ز دیوار گرهم ز آهنگران
هر آنکس که استاد بد اندر آن.
فردوسی.
وز ایشان هر آنکس که استاد بود
زخشت و ز گل در دلش یاد بود.
فردوسی.
ز هر کشوری مردم پیش بین
که استاد یابی بدین برگزین.
فردوسی.
به استاد گفت این شکار من است
گزاریدن خواب کار من است
فرستاد و رفتند از ایوان شاه
گرانمایه استاد با نیکخواه.
فردوسی.
سخت خوب آمد این دو بیت مرا
که شنیدم ز شاعری استاد.
فرخی.
کاتب نیکست و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.
منوچهری.
هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند.
( ویس و رامین ).
گفتم [ عبدالغفار ] زندگانی خداوند دراز باد بر آنجمله که خداوند نبشته است هیچ دبیر استاد نتواند نبشت. ( تاریخ بیهقی ص 131 ). بفرمود تا هر امیری صد مرد استاد جمع کردند. ( قصص الانبیاء ص 151 ). گفت این مال ازدزدی جمع شده است که در آن کار استاد بود. ( کلیله ودمنه ).
مگر میرفت استاد مهینه

استاد. [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی ستادین ) نزد یونانیان مقیاس طول به اندازه ٔ 600 گام یونانی . استاد یونانی معادل 185 گز (متر) بود. (ایران باستان ص 593 و 843).


استاد. [ اِ ] (فعل ) این فعل در زبان پهلوی مورد استعمال داشته است و در فارسی نادر آمده است : [ ابومسلم ] به حلوان شد، باز خلعتها آوردند، بنهروان شدو سپاهها رسیدن استاد به استقبال وی ، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزی ببغداد اندر شد. (تاریخ سیستان ص 138). یعنی رسیدن گرفت . (ایضاً همان صفحه ح 3).


استاد. [ اُ ] (اِخ ) ادرین وان . نقاش به اسلوب و شیوه ٔ هلندی ، مولد وی لوبِک بسال 1610 م . و وفات در آمستردام بسال 1685. وی در پرداختن صحنه های زندگانی داخلی استاد بود و چند پرده ٔ نقاشی او در موزه های لوور و آمستردام و لاهه و برلن و غیره مضبوط است . || برادر نقاش فوق موسوم به اسحاق وان استاد نیز بسبک هلندی نقاشی میکرد. مولد وی نیز لوبک بسال 1621 و وفات در آمستردام بسال 1657م . او نیز به نقاشی صحنه های داخلی و صحنه های عمومی و غیره پرداخته است . پرده های نقاشی او در موزه های آمستردام و بروکسل و وین و مادرید و لوور مضبوط است .


استاد. [ اُ ] (اِخ ) لقب ابوالبرکات ، طبیب ، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد.


استاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) :
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادتر از وی همه این یافه درایان .

سوزنی .


ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.

نظامی .


حاذق ؛ سخت استاد. (ربنجنی ).
- استاد شدن ؛ ماهر شدن . حذق . حذاق . ثقف .
- استاد کردن ؛ ماهر کردن .
|| علیم . نیک دان . دانا و عالم علمی یا فنی . داننده ٔ صنعتی از امور کلیه و جزئیه . (برهان ) : و هر کسی که خواب داند گزاردن و استاد بود چون کسی او را خوابی پرسد اگر آن خواب بد بود او خاموش بود و نگزارد. (ترجمه ٔ بلعمی از طبری ).
ز روم و ز هند آنکه استاد بود
وز استاد خویشش هنر یاد بود.

فردوسی .


هزار و صد و شصت استاد بود
که کردار آن تختشان یاد بود
یکی دیگ رویین ببار اندرون
که استاد بود او بکار اندرون .

فردوسی .


جوان رفت و آورد خامه دویست
به استاد گفت ای گرامی مأیست .

فردوسی .


فرستاد کس نزد آهنگران
هر آنکس که استاد بود اندر آن .

فردوسی .


ز دیوار گرهم ز آهنگران
هر آنکس که استاد بد اندر آن .

فردوسی .


وز ایشان هر آنکس که استاد بود
زخشت و ز گل در دلش یاد بود.

فردوسی .


ز هر کشوری مردم پیش بین
که استاد یابی بدین برگزین .

فردوسی .


به استاد گفت این شکار من است
گزاریدن خواب کار من است
فرستاد و رفتند از ایوان شاه
گرانمایه استاد با نیکخواه .

فردوسی .


سخت خوب آمد این دو بیت مرا
که شنیدم ز شاعری استاد.

فرخی .


کاتب نیکست و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.

منوچهری .


هنر در پارسی گفتن نمودند
کجا در پارسی استاد بودند.

(ویس و رامین ).


گفتم [ عبدالغفار ] زندگانی خداوند دراز باد بر آنجمله که خداوند نبشته است هیچ دبیر استاد نتواند نبشت . (تاریخ بیهقی ص 131). بفرمود تا هر امیری صد مرد استاد جمع کردند. (قصص الانبیاء ص 151). گفت این مال ازدزدی جمع شده است که در آن کار استاد بود. (کلیله ودمنه ).
مگر میرفت استاد مهینه
خری می برد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .

عطار.


|| سرور. رئیس (در طبقه ٔ شعرا و دانشمندان و محتشمان ) :
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی پرگست .

کسائی .


استاد این سرای بآئین همی بود
رای رئیس سید ابوسهل حمدوی .

فرخی .


استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند. (تاریخ بیهقی ص 276). اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد و پادشاهی طبع او را به نیکوکاری مدد دهد چنانکه یافتند استادان عصرها... در سخن موئی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281). || رئیس و سَر کاری ، چون استاد در دکان نجار نسبت به شاگردان . || امام . راهنما. پیشوا. دلیل :
براندیش و از نام خود یاد کن
خرد را بدین کار استاد کن .

فردوسی .


سخن های نکو را یاد می دار
وزآن در پیش خویش استاد میدار.

ناصرخسرو.


|| خواجه سرا. خِصی . خادم . (تاج العروس ). آغا. رجوع به استاذ شود. || آموزنده . (مؤید الفضلاء). معلم اطفال و جز آن . مُکتِب . مدرس . آموزگار. آموزاننده . (برهان ). مقابل شاگرد و تلمیذ و میلاو. ج ، اساتید، اساتذه :
میلاو منی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو .

رودکی .


هم آنکس که استاد طلحند بود
بفرزانگان بر خردمند بود.

فردوسی .


زآنکه استاد تو اندر همه کاری پدر است
چون پدر گشتی اندر همه کاری استاد.

فرخی .


بحیله ساختن استاد بخردان زمین
بحرب کردن شاگرد پادشاه زمان .

فرخی .


خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی [ بوسهل زوزنی ] گزافگوی است جز استادم [ ابونصر مشکان ] که وی را فرو نتوانست برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). استادم [ ابونصر مشکان ] بمن [ ابوالفضل بیهقی ] رسید اشارتی کرد سوی من ، پیش رفتم . (تاریخ بیهقی ص 166). من بازگشتم و هرچه دیده بودم با استادم بگفتم . (تاریخ بیهقی ص 228). مردی بزرگ بود این استادم . (تاریخ بیهقی ص 615). جواب استادم نبشته بود هم بمخاطبه ٔ معتاد. (تاریخ بیهقی ص 379). امیر گفت شاگردان بددل و بسته کار باشند چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. (تاریخ بیهقی ص 342). دیگر روز چون بار بگسست وزیر را بازگرفت با استادم ابونصر. (تاریخ بیهقی ص 394). بخلیفه و وزیر خلیفه نامه ها استادم بپرداخت . (تاریخ بیهقی ص 363).
مر استاد او را بر خویش خواند
ز بیگانگان جای پردخت ماند.

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد ادیب .

ناصرخسرو.


دگر گفتند هرگز کس بدین در
نه شاگردی نه استادی نه استاد.

ناصرخسرو.


با هر مرد استاد هزار شاگرد و سیصد هزار مرد جمع آمدند. (قصص الانبیاء ص 151).
با دل گفتم چو در حضر شاد نه ای
وز بند زمانه یک دم آزاد نه ای
در تجربه های دهر استادان را
شاگردی کن کنون که استاد نه ای .

(از مقامات حمیدی ).


جرم ز شاگرد و پس عتاب بر استاد
اینت به استاد اصدقای صفاهان .

خاقانی .


شاگردخادمان در اوست روزگار
کاستاد بحر دست جواهرفشان اوست .

خاقانی .


ز کس بدهر خجل نیستم بحمداﷲ
مگر ز ایزد و استاد صدر احرارم .

خاقانی .


تمتعی که من از فضل در جهان دیدم
همین جفای پدر بود و سیلی استاد.

ظهیر فاریابی .


صدمه های عشق را کی بوالهوس دارد قبول
کی شناسد طفل قدر سیلی استاد را.

ظهیرفاریابی .


پادشاهی پسر بمکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته بزر
جور استاد به ز مهر پدر.

سعدی .


سعی نابرده در این راه بجائی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.

حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 170).


- استاد معلم ؛ آموزگار. آموزنده :
استاد معلم چو بود کم آزار
خرسک بازند کودکان در بازار.

سعدی .


|| در اصطلاح کنونی معلمین مدارس عالیه را به سه قسمت تقسیم کنند: استاد (بالاترین درجه )، دانشیار، دبیر. || مأمور وصول مالیات : بمن [ ابومحمد کاتب ] چنین رسانیدند از بعضی از ایشان [ مردم قم ] که شاخهای کوچک تر از درخت می گرفتندو پسران خُرد خود را به روی درمی انداختند، و بدان چوبها ایشان را می زدند، و در زبان ایشان می نهادند که بگوئید: اﷲ اﷲ ایها الاستاذ تأمّل حالی ، فقد وقع الیرقان علی غلّتی فأفسدها، و وقع الدّود علی قطنی فأکله و احتاج (و اجتاح ؟) الجراد و القمل سائر مابقی ؛ یعنی اﷲ اﷲ ای استاد اندیشه کن در حال من بحقیقت که زنگار در غلّه ٔ من افتاد و آنرا تباه گردانید و کرم واقع شد در پنبه زار من و آنرا بخورد و آنچه باقی ماند ملخ بکلی بخورد... (تاریخ قم ). رجوع به امثال و حکم «میخ قمی » ص 1772 شود. || دلاّک (در تداول عوام ).
- استاد برَسان کردن ؛ تعبیری مثلی است و معنی آن ، با کمی و نارسائی پارچه وقماش ، بسختی و صعوبت از آن جامه ای کردن . رجوع به استاذ شود.

استاد. [ اُ ](اِخ ) یکی از نامداران ایران به زمان خسرو پرویز.


فرهنگ عمید

۱. کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده.
۲. دانا و توانا در علم یا هنری.
۳. معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار.
۴. سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی.
۵. رئیس در برخی از بازی های کودکان.
* استادِسرا: [قدیمی] از مناصب عهد خلفای عباسی که مٲمور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل، و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای.
* استادِدار: [قدیمی] = استادِسرا

۱. کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می‌دهد؛ آموزگار؛ آموزنده.
۲. دانا و توانا در علم یا هنری.
۳. معلم عالی‌رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار.
۴. سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی.
۵. رئیس در برخی از بازی‌های کودکان.
⟨ استادِسرا: [قدیمی] از مناصب عهد خلفای عباسی که مٲمور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل، و وظایف و جیرۀ حواشی بوده؛ متصدی دخل‌و‌خرج سرای.
⟨ استادِدار: [قدیمی] = استادِسرا


دانشنامه عمومی

استاد یا پروفسور (به لاتین: Professor) یکی از درجه های علمی برای اعضای هیئت علمی دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی است که بالاترین درجهٔ علمی در بین مدرسان دانشگاه به شمار می آید.
دستیار آموزشی
آموزگار (معلم)
در ایران مطابق با سیستم آموزشی دانشگاهی یک استاد در یک نظام ارتقای سلسله مراتبی، بالاتر از درجات مربی (Instructor)، استادیار (Assistant Professor) و دانشیار (Associate Professor) و پایین تر از رتبه استاد ممتاز (Academic tenure) قرار می گیرد.
در برخی از موارد به کسانیکه رتبه استادی را در دانشگاه دارند استاد تمام (Full Professor) گفته می شود.
استاد (فاروج). استاد، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان فاروج در استان خراسان شمالی ایران.
این روستا در دهستان شاه جهان قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ۴۳۵نفر (۱۳۳خانوار) بوده است.
این روستا با مختصات جغرافیایی ۵۸ درجه طول شرقی و ۳۷ درجه و ۱۰ دقیقه عرض شمالی، در ۳۰ کیلومتری جنوب غربی شهر فاروج و ۹۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر بجنورد قرار دارد. این روستا از شرق به کوه برج خان، از جنوب شرقی به کوه پیش کمر محدود می شود و ۱۴۵۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد.رودخانه خسرویه- استاد در شرق روستا جریان دارد.
آب و هوای آن معتدل کوهستانی است. میانگین بارندگی سالانه آن ۲۶۵ میلی متر گزارش شده است. توضیحات بیشتر:

استاد (فیلم ۱۹۸۵). استاد (به هندی: Masterji) فیلمی محصول سال ۱۹۸۵ و به کارگردانی کی راغواندرا رائو است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، سری دوی، آنیتا راج، قادرخان، شاکتی کاپور، آسرانی، آریونا ایرانی، شیاما، جایشری گادکار ایفای نقش کرده اند.
۳۱ مه ۱۹۸۵ (۱۹۸۵-05-۳۱)

استاد (فیلم ۱۹۸۹). استاد (به انگلیسی: The Master) عنوان فیلمی رزمی، اکشن محصول کشور هنگ کنگ به کارگردانی تسوی هارک می باشد. بازیگر نقش اصلی این فیلم جت لی است. این فیلم در ایران به استاد اژدها معروف است. این فیلم در سال ۱۹۸۹ فیلمبرداری شد اما اکرانش عقب افتاد و سرانجام در سال ۱۹۹۲ عرضه شد.
۲۸ مه ۱۹۹۲ (۱۹۹۲-05-۲۸)
جت (جت لی) برای دیدن استاد خود تاک (یوئن واه) از هنگ کنگ به آمریکا سفر می کند. ارو در بدو ورود مورد حمله دزدان قرار می گیرد و...

استاد (فیلم ۲۰۱۲). استاد (به انگلیسی: The Master) فیلمی در ژانر درام و ساخته کارگردان آمریکایی پل تامس اندرسن است. در این فیلم واکین فینیکس، فیلیپ سیمور هافمن و امی آدامز نقش آفرینی کرده اند.
۱ سپتامبر ۲۰۱۲ (۲۰۱۲-09-۰۱) (جشنواره فیلم ونیز)
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۲ (۲۰۱۲-09-۱۴) (ایالات متحده)
فیلم داستان یک سرباز سابق نیروی دریایی به نام فردی کوئل را روایت می کند که بعد از جنگ جهانی دوم به خانه باز می گردد و خود را درگیر مشکلات روانی خود می بیند، فردی به دلیل اختلالات روانی خود از جامعه گریزان و با شخصی به نام «لنکستر داد» آشنا می شود، لنکستر به عنوان استاد فردی، سعی می کند او را با روش های متافیزیکی مخصوص خود درمان کند...
فیلم استاد به طور کلی به بررسی روابط و تقابل بین قوه عقل و غریزه در انسان، می پردازد، فیلم همچنین دارای اشارات مستقیمی به فرقه ساینتولوژی می باشد.
موسیقی فیلم نیز ساخت جانی گرینوود از نوازندگان گروه راک ریدیوهد می باشد که قبلاً در فیلم خون به پا خواهد شد هم با اندرسن همکاری کرده بود.

استاد (گناباد). استاد (گناباد)، روستایی از توابع بخش کاخک شهرستان گناباد در استان خراسان رضوی ایران است.
این روستا در دهستان کاخک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰۳ نفر (۱۰۹خانوار) بوده است.

استاد (لقب). استاد در اصطلاح به کسی گفته می شود که در انجام کاری مهارت زیادی داشته باشد. این کلمه به عنوان شاخص به کار می رود و پیش از اسم اصلی می آید. همچنین این کلمه به صورت مخفف شده اوستا و یا اوسا نیز به کار برده می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{maestro (it. )} [موسیقی] عنوانی بسیار احترام آمیز در عالم موسیقی که عمدتاً برای رهبران سازگان/ ارکستر، و نیز آهنگسازان و نوازندگان و مدرسان برجسته به کار می رود

جدول کلمات

ماهر

پیشنهاد کاربران

Adept
Virtuoso

این کلمه باید ترکی باشد که از دو قسمت تشکیل شده ( اوز ) ( آد ) اوز درترکی به معنای ( ماهر ) می باشد و ( آد ) یعنی ( اسم ) با این قاعده ( اوزآد ) شده >اوس آد به خاطرنزدیکی مخرج ( س ) و ( ز ) وبعد>اوستاد ( درترکی ) ودرفارسی استاد شده است

Master

استاد کلمه ی معرب است. ایا جمع مکسرِ اساتید درسته یا استادها بهتره؟

استاد واژه ای فارسی ناب بوده عربها این راهم بردند عربی کردند جمعش را اساتیدنامیدند که همه گمان کنند از ریشه عربی است

استاد، اِ سْ ( بن واژه کوتاه = مصدرمرخم از استادن. ) پایداری. مقاومت. ایستاده گی || ایستادن. || گونه ی گذشته ی ساده از بن واژه ی استادن.
ثنـا گفـت بـرکار و استادشان
ز مرهم بها خون بها دادشان هاتفی

ایست کرد

دانشور ( دارای درجه استادی )

دوستی که میگی استاد ترکی اگه ترکیه چرا آذربایجان و ترکیه بهش میگن پروفسور این واژه فارسی است و به نادرستی عربی پنداشته می شود .

استاد، بە ماهیت و دایره سیمنتکی و راستیت خویش، کسی است که به واپسین و آخرین درجه ( فرزانگی ) رسیده باشد، همانا کە در چهارچوب زبانشناسی و ریشه شناسی از این فرزانگی برخوردار باشد!
واژه ( ٱستاد ) واژه از زبان پروتوایرانیک ( avā_stāt ) به معنی ( رسیده، گرفتە شدە، جایگزین ) بە معنای دقیق، کسی کە چیزی بهش رسیدە باشد و گرفتە باشد و پا برجا دانش خویش را جایگزین کند، این واژە در پَهلویک ( awestād ) ، کُردیک ( ustād, wastā, māmōstā ) ، فارس ( ostād ) ، این واژه بە عربیک با فُرم ( ōstāz ) با همگونسازی واج ( d ) بە ( z ) ، بەشیوە وامواژه گرفته شده، این واژه هم چو صدها واژه مشترک بین تمام زنجیره زبانهای ایرانیک بدور از هر گونه زبان و لهجه این درخت زبانی، بە شکل زنده بازمانده و سرزنده است.

استاد شکل تغییر یافته ی اوستا است. اوستا نیز برگرفته از واژه ی پهلوی اَوِستا است. اَوِستا یعنی آگاهی
استاد به معنای آگاه است و به کسی گفته می شود که به آگاهی دست یافته و دانشمندی حقیقی است. درعمل و کردار و منش؛ ارتباطی به مدرک و کاغذ هم ندارد. به وجود فرد مربوط است.

واژه ( ( اُستاد ) ) واژه کهن پارسی است که به شکلهای زیر در پهلوی ( پارسی میانه ) و پیش از آن بکار می رفته است:
اوستات= ustat استاد
اوستات مَرت= ustat mart استاد مرد
اَوِستاد= avestad استاد
و سپس این واژه به زبانهای دیگر همچون عربی راه یافته است.


استاد یک واژه عربی است که اعراب به آن استاذُ می گویند اصلا هم ترکی نیست و در پارسی شکل استاد گرفته و همچنین به زبان های ترکی و اردو هم راه پیدا کرده


کلمات دیگر: