کلمه جو
صفحه اصلی

عمادالدین

فارسی به انگلیسی

pillar of the faith

Pillar of the faith


فرهنگ اسم ها

اسم: عمادالدین (پسر) (عربی) (تلفظ: emādoddin) (فارسی: عِمادالدين) (انگلیسی: emadoddin)
معنی: تکیه گاه و ستون دین، تکیه گاه کیش و آیین، ( اَعلام ) ) عمادالدین باکالیجار: شاه [، قمری] دیلمی فارس، که کرمان و بغداد را هم تصرف کرد، با طغرل صلح کرد و دختر خود را به او داد، ) عمادالدین پهلوان: اتابک لر بزرگ [، قمری]، ) عمادالدین دینار: ( = ملک دینار ) فرمانروای کرمان [، قمری] از فرماندهان ترکان غز، که قدرت را از دست سلجوقیان کرمان بیرون آورد، ) عمادالدین زنگی: اتابک موصل، [، قمری] و بنیانگذار سلسله ی اتابکان موصل، که شمال عراق و شام را متصرف شد، به دست غلامان خود کشته شد، فرمانروایان آل زنگی از اولاد و نوادگان او بودند، ) عمادالدین علی کرمانی: ( = عماد فقیه ) شاعر فارسی گوی ایرانی مقیم شیراز و از معاصران حافظ، مؤلف چندین مثنوی، از جمله: صفانامه، صحبت نامه، طریقت نامه، کتاب المعارف، محبت نامه، ) عمادالدین محمّد اصفهانی: ( = عماد کاتب ) [، قمری] ادیب و نویسنده ی ایرانی، که در شام اقامت گزید، از آثار اوست: خریدةالقَصر، در شرح حال شاعران عربی زبان قرن هجری، نصرةالفِتره، در تاریخ سلجوقیان عراق و برق الشامی، در تاریخ شام، همه به عربی

(تلفظ: emādoddin) (عربی) تکیه گاه کیش و آیین .


فرهنگ فارسی

( خواجه ) عمادالدین کرمانی متخلص به عماد فقیه و زاهد و شاعر معروف ( ف. ۷۷۳ ه.ق . ). وی در عهد امیر مبارزالدین و شاه شجاع در کرمان محترم میزیست و هر دو پادشاه نسبت باو اخحلاص وارادت داشتند . عماد درکرمان خانقاهی داشت و بسرودن شعر نیز می پرداخت . از آثار او دیوان غزل وی و پنج مثنوی ( صحبت نامه مونس الابرار صفانامه محبت نامه صاحبدلان طریقت نامه ) را باید نام برد. بعضی نوشته اند که وی گربه ای تربیت کرده بود بطوری که چون وی نماز میگزارد گربه بدو اقتدا میکرد و همین مورد توجه خلق و از جمله شاه شجاع بود و حافظ بتعریض اوست که میگوید : [ صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد آغاز مکر با فلک حقه باز کرد ] [ بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ] [ ای کبک خوشخرام کجا میروی ? بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد ]. ولی صحت این داستان مورد تردید فاضلانست چه در مدارک قدیم و معتبر این روایت نیامده و از سوی دیگر [ گربه عابد ] و [ گربه روزه دار ] ( یا گرله صائم ) مثل بوده است . بعضی غزلیات حافظ و عماد نزدیک بیکدیگرست .
مسعود سمنانی وزیر امیر تیمور گورکانی

لغت نامه دهخدا

عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) پهلوان بن هزاراسب ، ملقب به عمادالدین . سومین تن از اتابکان لر بزرگ . رجوع به عمادالدین اتابکی (پهلوان بن ...) شود.


عمادالدین . [ ع َ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعظیم حسنی قزوینی . رجوع به عمادالدین قزوینی (عبدالعظیم ...) شود.


عمادالدین . [ ع َ دُدْ دی ] (اِخ ) عثمان بن عادل ایوبی ، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز. رجوع به عمادالدین ایوبی (عثمان بن عادل ...) شود.


عمادالدین . [ ع َ دُدْ دی ] (اِخ ) عثمان بن یوسف ، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز، از ایوبیان مصر. رجوع به عمادالدین ایوبی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) محمود اصفهانی ، ملقب به عمادالدین . وزیر امیر نجم الدین ثانی . رجوع به عمادالدین اصفهانی شود.


عمادالدین. [ ع ِ دُدْ دی ] ( اِخ ) مکنی به ابوالبرکات. وزیر سلطان مسعودبن محمد سلجوقی. رجوع به عمادالدین درگزینی شود.

عمادالدین.[ ع ِ دْدْ دی ] ( اِخ ) ( سید... ) از مقاطعان فارس در دوره ایلخانی. در سال 678 هَ. ق. که سوغُنجاق یا سونجاق ، سردار مشهور مغول به امر اباقاخان ، برای ترمیم خرابیها و رفع تعدیات عمال دیوانی به شیراز آمد، پس از برخی اصلاحات که کرد، ترتیب مقاطعه بلاد را موقوف داشت و یکی از مقاطعان آنجا را یعنی خواجه نظام الدین که آبادی بلوکش از دیگران بیشتر بود به نیابت معین کرد و خود به اردوی اباقا مراجعت نمود. اما سیدعمادالدین که خود از مقاطعان فارس بود بر جاه و مقام خواجه نظام الدین رشک برده از خدمتگزاری نسبت به سوغنجاق سرپیچی کرد و سوغنجاق به نایب خود دستور داد تا وی را زندانی و در کشیدن حساب او سختگیری کردند. سیدعمادالدین پس از رهایی از بند با مخالفان سوغنجاق همداستان شد به اردوی اباقاخان رفت و شرحی از تعدیات عمال سوغنجاق بیان داشت و در نتیجه خود سیدعمادالدین به همراهی دو تن دیگر مأمور رسیدگی به حساب عمال فارس مخصوصاً خواجه نظام الدین شد. چندی بعد اباقاخان درگذشت و سلطان احمد به جای وی جلوس کرد و سیدعمادالدین از جانب او به وزارت مملکت فارس منصوب گشت. اما پس از گذشتن یک سال سلطان احمد فرمان حکومت شیراز را به نام اتابک ابش خاتون که آخرین بازمانده اتابکان سلغوری فارس بود، صادر کرد و ابش خاتون ، وزارت خود را به عهده خواجه نظام الدین گذارد. در این احوال تخت ایلخانی به دست ارغون خان افتاده بود و او حکومت بر و بحر فارس را به عهده سیدعمادالدین گذارد. لذا سیدعمادالدین در رمضان سال 683 هَ. ق. به شیراز آمد و به سرکوبی و تنبیه مخالفان خود پرداخت و برای خویش دستگاهی ملوکانه ترتیب داد و به ابش خاتون که نزد مردم شیراز سخت محترم بود اعتنائی نکرد. ابش خاتون از این رفتار سید رنجیده شد و از بزرگان شهر محضری گرفت بدین مضمون که چون سیدعمادالدین در حق مردم بداندیش بود جهت مصلحت ملک ، به قتل رسید. سرانجام در بیست ویکم شوال سال 683 هَ. ق. در حالی که سید سرگرم تهیه وسایل لشکرکشی برای دفع طایفه نکودری ( که از سیستان عزم غارت فارس کرده بودند ) بود، به دست کسان اتابک به قتل رسید. ابش خاتون و عمال او را به تبریز احضار کرد و آنان را به «یرغو» نشاند و محکوم به جریمه ای سنگین به مبلغ پنجاه تومان در حق ورثه سیدعمادالدین و کسان او کرد. ( از تاریخ مغول عباس اقبال صص 393 - 395 ).

عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) (قاضی ...) عبدالجباربن احمدبن عبدالجبار رازی ،ملقب به عمادالدین . امام معتزله . رجوع به عبدالجبار(ابن احمدبن عبدالجبار...) و عمادالدین رازی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی . نسب شناس قرن هشتم هَ . ق . رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود.


عمادالدین . [ ع َ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعزیز، ملقب به عمادالدین و مشهور به مولانازاده . رجوع به عمادالدین ابهری شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) محمود کاوان ، ملقب به عمادالدین و مشهور به خواجه جهان . وی در گلبرکه بود و سلطان حسین میرزا بایقرا، سید کاظمی را به رسالت نزد اوفرستاد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 334 شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) مسعود سمنانی ، وزیر امیر تیمور گورکانی . رجوع به عمادالدین سمنانی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) از شعرای نیمه ٔاول قرن سیزدهم هَ . ق . (1180 - 1249 هَ . ق .). تولد و وفات او در حمص بود و او را دیوان شعری است . (ازمعجم المؤلفین از اعلام الادب ادهم جندی ج 2 ص 66).


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ابن سلمه . هندوشاه نخجوانی نام او را جزء وزرای دولت سلجوقی آورده است و ذکری از اخبار و احوال وی نکرده است . رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال ص 282 شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ابن مشطوب . نام وی احمدبن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمدبن ابی السهیحأبن عبداﷲبن ابی خلیل بن مرزبان هکاری ، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس است . از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس . رجوع به ابن مشطوب شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمد زاکانی ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین زاکانی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم واسطی حنبلی ، ملقب به عمادالدین . از علمای اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هَ . ق . رجوع به احمد (ابن ابراهیم ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن امیر محمد، ملقب به عمادالدین . پنجمین از آل مظفر. رجوع به عمادالدین مظفری شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمدبن ابی الهیجأبن عبداﷲبن ابی خلیل بن مرزبان هکاری ، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس . از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس . رجوع به ابن مشطوب شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن علاءالدین ابی بکربن قماج ، ملقب به عمادالدین . وی صاحب قلعه ٔ ترمذ بود. در سال 551 هَ . ق . سلطان غیاث مسعودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی از نزد غزان گریخته و از جیحون عبور کرد و به قلعه ٔ ترمذنزد ابن عمادالدین احمد آمد و پس از چندی به واسطه حدوث برخی از وقایع ناچار به ترک آن قلعه گشت . رجوع به اخبار الدولة السلجوقیة چ لاهور ص 123 و 124 شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ادریس بن علی بن عبداﷲبن حسن بن حمزه ، مکنی به ابوموسی و ملقب به عمادالدین . وی از اهالی صنعاء و از اشراف و امرای یمن ، و شخصی ادیب و تاریخ دان و سوارکاری ماهر بود. او نزد مؤید رسولی صاحب یمن تقرب داشت و در سال 699 هَ. ق . به امارت «قمحة» رسید و مدتی نیز نامزد امامت زیدیة گردید. او راست : کنزالاخیار فی معرفة السیر و الاخبار؛ که خلاصه ای است از تاریخ ابن اثیر به اضافه اخبار عراق و مصر و شام تا سال 713 هَ . ق . و اخبار یمن تا سال 714 هَ . ق . وفات او در سال 714 هَ . ق . / 1314 م . بوده است . (از الاعلام زرکلی از العقود اللؤلؤیة ج 1 ص 324 و آداب اللغة العربیة ج 3 ص 204 و الدرر الکامنة ج 1 ص 345 و ملحق البدر الطالع ص 52).


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بخاری ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عماد بخاری شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن احمدبن سعید حلبی شافعی ، مشهور به ابن اثیر و ملقب به عمادالدین . متوفی به سال 699 هَ . ق . رجوع به اسماعیل (ابن احمدبن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن باطیش موصلی ، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالمجد و مشهوربه ابن باطیش . رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبةاﷲ ابن سعد...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی ) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن رضی الدین بابا افتخاری ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین افتخاری شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن عمربن کثیر قرشی بصری یا بصروی ، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء و مشهور به ابن کثیر. از علمای دمشق در قرن هشتم هَ . ق . رجوع به ابن کثیر (عمادالدین ...) و اسماعیل (ابن عمربن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن ناصربن قلاوون ، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک الصالح . هفدهمین از ممالیک بحری مصر. رجوع به صالح شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن هبةاﷲبن سعد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن باطیش . از علمای قرن هفتم هَ . ق . و معاصر ابن خلکان . رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبةاﷲبن ...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی ) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن علی بن محمدبن حسن طبرسی یا طبری مازندارنی ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن حسون مصری سخاوی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به عمادالدین و مشهور به قوی و سخاوی . رجوع به عمادالدین سخاوی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن محمد فقیه شافعی ، ملقب به عمادالدین . از علمای قرن هشتم هَ . ق . رجوع به حسین (ابن محمد شافعی ) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ذوالفقاربن مَعَدّ حسینی مروزی ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین مروزی (ذوالفقاربن محمدبن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ذوالفقاربن محمدبن معبدبن حسن حسنی مروزی ، مکنی به ابوالصمصام و ابوالوضاح و ملقب به عمادالدین معروف به سیدعمادالدین . رجوع به عمادالدین مروزی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ذوالفنون بن محمدبن گمشتکین بن دانشمند، ملقب به عمادالدین . چهارمین تن از امرای بنی دانشمند در «سیواس ». رجوع به عمادالدین دانشمندی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) زکریابن محمود (یا محمد)بن محمود انصاری قاضی قزوینی ، مکنی به ابویحیی یا ابوعبداﷲ و ملقب به جمال الدین و عمادالدین یا عمیدالدین و مشهور به عماد قزوینی . از ادبا و فقهای قرن هفتم هَ . ق . رجوع به قزوینی (زکریابن محمود...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) شاهفور (یا شهفور یا شاهپور)بن طاهربن محمد اسفرایینی شافعی ، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین اسفراینی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) شاهنشاه بن محمدبن زنگی بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، ملقب به عمادالدین . سومین تن از اتابکان سنجار. رجوع به عمادالدین زنگی (شاهنشاه بن محمدبن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) صاحب بلخ . رجوع به عمادالدین بلخی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمدبن محمد دشتی اسپهانی ، متخلص به جامی . شاعر و ادیب مشهور قرن نهم هَ . ق . لقب مشهورش نورالدین است . رجوع به جامی (نورالدین عبدالرحمان بن احمدبن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن شیخ الاسلام احمدبن ابی الحسن نامقی جامی ملقب به عمادالدین . وی یکی از چهارده فرزند شیخ الاسلام معین الدین ابونصر احمد نامقی بود که به صفت علم و عمل اتصاف داشت و نام او در تاریخ حبیب السیر مذکور است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 323 شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن عبدالملک بن ابی الغنائم بندنیجی ، ملقب به عمادالدین . فقیه و مورخ قرن هفتم هَ . ق . رجوع به علی بندنیجی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن علی استرآبادی مازندرانی ، ملقب به عمادالدین . فقیه قرن دهم هَ . ق . رجوع به علی استرآبادی (ابن علی ...) شود .


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمه ٔدوم قرن پنجم هَ . ق . رجوع به علی کیا هراسی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) علی بن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمدبن ابی زهران موصلی شافعی ، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابی زهران . قاری قرن هفتم هَ . ق . رجوع به علی موصلی (ابن یعقوب بن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) عمر قضوی ، ملقب به عمادالدین . رجوع به عمادالدین قضوی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) فضل اﷲ ابیوردی ، ملقب به عمادالدین (شیخ ...) رجوع به عمادالدین ابیوردی شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) فضل اﷲبن علاءالدین طوسی مشهدی ، ملقب به عمادالدین . از عرفای اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هَ . ق . رجوع به عمادالدین طوسی (فضل اﷲبن ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) قاوردبیک بن چغری بیک ، مشهور به قراارسلان و ملقب به عمادالدین یا عمادالدوله . نخستین تن از سلاجقه ٔ کرمان بود و از سال 423 تا 465 هَ . ق . سلطنت کرد. رجوع به قاورد (ابن چغری بیک ) و قراارسلان (عمادالدوله ...) شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن صفی الدین ابی الفرج محمدبن نفیس ابی الرجاء حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود اصفهانی ، مکنی به ابوعبداﷲ وملقب به عمادالدین و کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. فقیه اواخر قرن ششم هَ. ق . رجوع به کاتب اصفهانی و عمادالدین کاتب شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی بن حمزه ٔطوسی مشهدی ، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین ومشهور به عماد طوسی و ابن حمزه . از علمای امامیه ٔ قرن ششم هَ . ق . رجوع به عماد طوسی و ابن حمزه شود.


عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمدبن علی طبری آملی ، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین . از علمای شیعه ٔ قرن ششم هَ . ق . رجوع به عمادالدین طبری شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمادالدین (ابهام زدایی). عمادالدین ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • عمادالدین ابن حمزه، اِبْن ِ حَمْزه، عمادالدین ابوجعفر محمد بن علی بن حمزه طوسی، فقیه امامی سده ۵ -۶ ق/۱۱-۱۲ م و صاحب کتاب الوسیله• عمادالدین محمد بن مسعود، یکی از پزشکان دانشمند و مؤلفین پرکار کتب طبی در قرن دهم هجری و معاصر دوران سلطنت شاه طهماسب صفوی• عماد الدین اصفهانی، ابوعبدالله محمد عمادالدین کاتب اصفهانی قرن ۶، مورخ، ادیب و نویسنده. ملقب به عماد و کاتب اصفهانی. معروف به این اخی العزیز
...

پیشنهاد کاربران

عماد به معنی. تکیه گاه، ستون، وعمادالدین به معنی ستون دین


کلمات دیگر: