مترادف جانی : صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ، سلیم، بی آزار
متضاد جانی : دورنگ، دورو
برابر پارسی : تبهکار، خونی، آدمکش
sincerely devoted
criminal, murderer
malefactor, murderer, thug, vital
صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ ≠ دورنگ، دورو
آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل
۱. صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ
۲. آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ≠ دورنگ، دورو،
۳. سلیم، بیآزار
(ص نسب .) گرامی ، عزیز.
[ ع . ] (اِفا.) جنایتکار.
(از طبقات سلاطین اسلام ص 246).
(از صبح گلشن ص 100).
(از ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 72).
جانی . (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل است . محلی است جلگه ، گرم و معتدل . سکنه ٔ آن 300 تن و زبان آنان فارسی بلوچی است ، آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
(از ریحانة الادب ج 1 ص 252).
جانی . (اِخ ) شیرازی . میرزاجانی که در مشهد سکونت داشته و همانجا درگذشته است . وی منشی اﷲوردیخان فرمانروای لار بود سپس توبه کرد. نسخه ٔ منتخب دیوان وی در کتابخانه ٔ دهخدا تحت شماره ٔ 1081 موجود است . نمونه هائی از اشعار وی در تذکره ٔ نصرآبادی و آتشکده و صبح گلشن و روز روشن آمده است . (از الذریعه ج 9 ص 715). و رجوع به کتب فوق شود.
جانی . (اِخ ) علاءالدین . رجوع به علاءالدین جانی شود.
جانی . (اِخ ) قراچه داغی . میرزا آقاجان که در قرن سیزده ٔ هجری میزیسته است . بیشتر اشعار وی بترکی است که در کتاب دانشمندان آذربایجان نمونه هائی از شعر او آمده و ید طولائی در هزل گوئی داشته است (از الذریعه ج 9 ص 190).
(از تذکره ٔ آتشکده ٔ آذر ص 11).
(از ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).
(از ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).
(از تحفه ٔ سامی ص 162).
خاقانی .
سعدی .
خاقانی .
حافظ.
حافظ.
(تاریخ بیهقی ص 192).