کلمه جو
صفحه اصلی

جانی


مترادف جانی : صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ، آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ، سلیم، بی آزار

متضاد جانی : دورنگ، دورو

برابر پارسی : تبهکار، خونی، آدمکش

فارسی به انگلیسی

malefactor, murderer, thug, vital, murderess, criminal, felon, sincerely devoted

sincerely devoted


criminal, murderer


malefactor, murderer, thug, vital


فارسی به عربی

سریر , مجرم , مدان , هلاک

فرهنگ اسم ها

اسم: جانی (پسر) (فارسی) (تلفظ: jani) (فارسی: جانی) (انگلیسی: jani)
معنی: جاندار

مترادف و متضاد

convict (اسم)
جانی، مجرم، محکوم، محبوس

bane (اسم)
قاتل، زهر، مایهء هلاکت، جانی

criminal (اسم)
جانی، مقصر، بزهکار، جنایت کار، خاطی

felon (اسم)
جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک

highbinder (اسم)
جانی، جاسوس یا مراقب دیگری

malefactor (اسم)
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار

صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ ≠ دورنگ، دورو


آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل


۱. صمیمی، عزیز، گرامی، یکرنگ
۲. آدمکش، تبهکار، جنایتکار، قاتل ≠ دورنگ، دورو،
۳. سلیم، بیآزار


فرهنگ فارسی

عزیزوگرامی مانندجان، یارمهربان، دوست عزیز، جنایتکار، گناهکار، تبهکار، مرتکب گناه شدن
( اسم ) آنکه مرتکب جنایت شود جنایتکار تبهکار. جمع : ( جنات ) .
میرزا جانی کهدر مشهد سکونت داشته

فرهنگ معین

(ص نسب . ) گرامی ، عزیز.
[ ع . ] (اِفا. ) جنایتکار.

(ص نسب .) گرامی ، عزیز.


[ ع . ] (اِفا.) جنایتکار.


لغت نامه دهخدا

جانی. ( ع ص ) چیننده میوه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). ج جُناة و جُنّاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). چیننده. چنانکه میوه از درخت.بازکننده. ( یادداشت مؤلف ). || گردآورنده : جنی الذهب ؛ جمعه من معدنه. ( المنجد ). || گناهکار ( از مصدر جنایة ). ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). آنکه جنایت کرده. جنایتکار. || جفاکننده. ستمگر. ستمکار. ظالم. ج ، اجناء. و فی المثل : اجنائها ابناؤها؛ ای الذین جنوا علی هذه الدار بالهدم هم الذین بنوها و قیل اصل المثل جناتها بناتها لان فاعلا لایجمع علی افعال و اما الاشهاد و الاصحاب فانهما جمع مشهد و صحب الا ان یکون هذا من النوادر.و این جمع از نوادر است. ( منتهی الارب ) :
و لکنی اصبر عنک نفسی
مخافة ان تعد من الجنات.
( تاریخ بیهقی ص 192 ).
جانی اگرچه زمانی مهلت یابد و مدتی مهمل ماند عاقبت در دام بلا و حباله عنا افتد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 379 ).

جانی. ( ص نسبی ) منسوب به جان. حیوانی. قلبی. ( ناظم الاطباء ). گرامی. عزیز. سخت محبوب. صمیمی. نهایت گرامی. هم اخت. هم خوی :
گرچه در تبریز دارم دوستان
دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
مشنو ار در سخنم فایده جانی نیست.
سعدی.
با حریفانی همه هم دستان و یکدل و هم دم و یارانی جانی همراز و محرم. نازنینانی پاکیزه تر ازقطره آب و آمیزنده تر از آب و شراب. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
- جانی جانی ؛ سخت دوست و یگانه. دوست هم سر.
- دشمن جانی ؛ سخت دشمن. دشمنی که قصد جان آدمی دارد.
- دوست جانی ؛ یار گرامی. یار عزیز. یار صمیمی :
گرچه در تبریز دارم دوستان
دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل بود بریدن.
حافظ.
- همدم جانی ؛ دوست خالص و مخلص. دوست یگانه و گرامی :
در ازل هر کو بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
- یار جانی ؛ دوست عزیز. دوست همسر. دوست گرامی و مهربان. دوست صمیمی : گفتم ای یار جانی ، دوست و یار جانی دادن جان را برای یار یادوست خود دریغ ندارد.

جانی. ( اِخ ) ( امرای... ) نام خاندانی است که حدود دو قرن بر بلخ و بخارا فرمانروائی داشتند. امرای جانی یا امرای هشترخانی ( از 1007 تا 1200 هَ.ق. / 1599 تا 1785 م. ) بر سرزمین مزبورحکومت میکردند. مؤلف طبقات سلاطین اسلام چنین آرد: موقعی که روسها بر خانات هشترخان دست یافتند یعنی در نیمه قرن یازدهم هجری دو نفر از رؤسای مخلوع : یارمحمد و پسرش جان به بخارا به پناه اسکندر شیبانی آمدند. اسکندر دختر خود را بزوجیت به جان داد. فرزندی که از این ازدواج بوجود آمد یعنی باقی محمد بعد از یک فاصله بجای خال خود عبداﷲ ثانی به امارت نشست و او و فرزندانش در قسمت عمده قرن یازدهم بر سمرقند و بخارا و فرغانه و بدخشان و بلخ حکومت داشتند ولی این ولایات گاهی نیز مستقل بودند. قدرت این سلسله بزودی رو بضعف گذاشت و امرای درانی افغانستان تمام ولایات زیر جیحون را از تصرف ایشان خارج کردند ( از 1166 ببعد ) بعلاوه در تاریخ 1112 هَ.ق. ( 1700 م. ) در خوقند فرغانه سلسله رقیبی جهت امرای مزبور وجود یافت و امرای جانی بالاخره در سال 1200 هَ.ق. ( 1785 م. ) بدست امرای منگیت که چند سال قبل از خلع ابوالغازی آخرین امیرجانی قدرت پیدا کرده بودند از میان رفتند. ( از طبقات سلاطین اسلام ص 245 ). اسامی این سلسله و مدت فرمانروائی آنان از روی سنه هجری و میلادی بترتیب زیر است.

جانی . (اِخ ) (امرای ...) نام خاندانی است که حدود دو قرن بر بلخ و بخارا فرمانروائی داشتند. امرای جانی یا امرای هشترخانی (از 1007 تا 1200 هَ .ق . / 1599 تا 1785 م .) بر سرزمین مزبورحکومت میکردند. مؤلف طبقات سلاطین اسلام چنین آرد: موقعی که روسها بر خانات هشترخان دست یافتند یعنی در نیمه ٔ قرن یازدهم هجری دو نفر از رؤسای مخلوع : یارمحمد و پسرش جان به بخارا به پناه اسکندر شیبانی آمدند. اسکندر دختر خود را بزوجیت به جان داد. فرزندی که از این ازدواج بوجود آمد یعنی باقی محمد بعد از یک فاصله بجای خال خود عبداﷲ ثانی به امارت نشست و او و فرزندانش در قسمت عمده ٔ قرن یازدهم بر سمرقند و بخارا و فرغانه و بدخشان و بلخ حکومت داشتند ولی این ولایات گاهی نیز مستقل بودند. قدرت این سلسله بزودی رو بضعف گذاشت و امرای درانی افغانستان تمام ولایات زیر جیحون را از تصرف ایشان خارج کردند (از 1166 ببعد) بعلاوه در تاریخ 1112 هَ .ق . (1700 م .) در خوقند فرغانه سلسله ٔ رقیبی جهت امرای مزبور وجود یافت و امرای جانی بالاخره در سال 1200 هَ .ق . (1785 م .) بدست امرای منگیت که چند سال قبل از خلع ابوالغازی آخرین امیرجانی قدرت پیدا کرده بودند از میان رفتند. (از طبقات سلاطین اسلام ص 245). اسامی این سلسله و مدت فرمانروائی آنان از روی سنه ٔ هجری و میلادی بترتیب زیر است .
اسامی سال هجری سال میلادی .
باقی محمد 1007 1599
ولی محمد 1014 1605
امامقلی 1017 1608
(شخص اخیر در 1060 هَ .ق . درگذشت ).
عبدالعزیز 1057 1647
نادرمحمد 1050 1640
(این امیر بسال 1061 هَ .ق . درگذشت ).
سبحان قلی 1091 1680
عبیداﷲ 1114 1702
ابوالفیض 1117 1705
محمدرحیم منگیت 1167 1753
ابوالغازی 1171-1200 1758-1785

(از طبقات سلاطین اسلام ص 246).


امرای جانی و منگیت
جان = زهراخانم شیبانی
امرای جانی
دین محمد 1 - باقی محمد 2 - ولی محمد
3 - امامقلی 4 - نادرمحمد
5 - عبدالعزیز 6 - سبحان قلی
7 - عبیداﷲ اول 8- ابوالفیض
11 - ابوالغازی
امرای منگیت 9 - عبدالمؤمن 10- عبیداﷲ ثانی
دانیال
دختر 1- امیر معصوم
2 - حیدر
3 - حسین 4 - عمر 5 - نصراﷲ
6 - مظفرالدین

جانی . (اِخ ) بخاری . از شعرای فارسی زبان است . مؤلف صبح گلشن آرد: از مستعدان روزگار صاحب عز و وقار و در کابل بدرگاه همایون پادشاه از امرای ذی اعتبار بود. غلام نمک بحرامش او را مسموم ساخت که بتأثیرش در سنه ٔ خمس و ثمانین و تسعمائه (985 هَ .ق .) جان شیرین باخت . از اوست :
دوش ماه عید بر شکل مصقل آشکار
کز بخار روزه بود آئینه ٔ دل را غبار
آن مه نو بود یا بنمود از ضعف بدن
استخوان پهلو لب تشنگان روزه دار
خویش را در سلک خدام تو میخواهد فلک
زان کمان حلقه آورده ست از بهر گذار
بلکه پیلکت بسته زنگ ویکه پر بر سر زده
میرود از روم تا آرد خبر از زنگبار.

(از صبح گلشن ص 100).



جانی . (اِخ ) جوزجانی (مولانا...). مؤلف مجالس النفائس آرد: از ولایت جوزجان است ، و اول ریحانی تخلص میکرد و بمناسبت مولدش تخلص جانی داده شد. یک نوع طبع دارد و این مطلع از اوست :
تا جلوه کرد خط و لب یار سبز و سرخ
آتش علم زد از دل افکار سبز و سرخ .

(از ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 72).


و در جای دیگر آرد: جوزجانیست و جنونی اندک در دماغ او هست ، یعنی در اصل خلقت و جبلت چنین بوده است . (از ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 242 و ذریعه ج 9190).

جانی . (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل است . محلی است جلگه ، گرم و معتدل . سکنه ٔ آن 300 تن و زبان آنان فارسی بلوچی است ، آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


جانی . (اِخ ) سبزواری یا اسفراینی ملامحمد. یکی از شعرای ایرانی است که تاریخ زندگانیش معلوم نیست و بیت زیر از اوست :
ای حریم حرمتت را عرش فرش آستان
وی ز رفعت آستانت هشتم هفت آسمان .

(از ریحانة الادب ج 1 ص 252).


و مؤلف آتشکده آرد: اسمش مولانا محمد است . جناب سام میرزا او را اهل سبزوار نوشته اما ارباب تذکره ٔ دیگر او را اسفراینی نوشته اند، چند شعری از قصیده ای که در مدح خواجه حبیب اﷲ ساوجی گفته نوشته شده . سپس چند شعری آورده که مطلع آن همان شعری است که در بالا ذکر شد.

جانی . (اِخ ) شیرازی . میرزاجانی که در مشهد سکونت داشته و همانجا درگذشته است . وی منشی اﷲوردیخان فرمانروای لار بود سپس توبه کرد. نسخه ٔ منتخب دیوان وی در کتابخانه ٔ دهخدا تحت شماره ٔ 1081 موجود است . نمونه هائی از اشعار وی در تذکره ٔ نصرآبادی و آتشکده و صبح گلشن و روز روشن آمده است . (از الذریعه ج 9 ص 715). و رجوع به کتب فوق شود.


جانی . (اِخ ) علاءالدین . رجوع به علاءالدین جانی شود.


جانی . (اِخ ) قراچه داغی . میرزا آقاجان که در قرن سیزده ٔ هجری میزیسته است . بیشتر اشعار وی بترکی است که در کتاب دانشمندان آذربایجان نمونه هائی از شعر او آمده و ید طولائی در هزل گوئی داشته است (از الذریعه ج 9 ص 190).


جانی . (اِخ ) مؤلف آتشکده ٔ آذر درباره ٔ وی چنین آرد: علی قلیخان لگزی در تذکره ٔ خود این شعر را به اسم او نوشته است :
اگر بیار من از من کسی دعا برساند
دعا کنم که خدایش بمدعا برساند.

(از تذکره ٔ آتشکده ٔ آذر ص 11).



جانی . (اِخ ) همدانی ، مولانا اسد. از شعرای همدانی است . مترجم مجمعالخواص آرد: از همدان است و جانی تخلص میکند. شخصی بسیار هموار و خلیق است و در همزبانی عاشقی نظیر ندارد. اقسام خط را خوب مینویسد. معمایی است و طبع خوبی هم دارد و این ابیات از اوست :
بسوی میکده هرگز من خراب نرفتم
که همچو شیشه ٔ می در خم شراب نرفتم .
میان اهل محبت نشان من گم باد
که نام مهر بعهد تو بیوفا بردم .
شد ز رسوائی ما شهر پر و طرفه که ما
تهمت آلود صلاحیم بدین رسوائی .
کشیدم پا بدامان چون دوید آوازه ٔ عشقم
نشستم بر زمین روزی که رسوای جهان گشتم .

(از ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).


وی از شعرای معماگو است و معمای زیر را کتاب فوق بدین عبارت در شرح حال او آورده : این معما هم که به اسم ادهم گفته بد نشده است :
صف کشید از بهر قتل من سپاه درد و غم
دود آهم سرکش است از سینه خواهد زد علم .

(از ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).



جانی . (اِخ )طهرانی . از ملازاده های طهران است . مطلع زیر ازوست :
شدعمرها که در ره جانان فتاده ام
بهر نثار بر کف خود جان نهاده ام .

(از تحفه ٔ سامی ص 162).



جانی . (ص نسبی ) منسوب به جان . حیوانی . قلبی . (ناظم الاطباء). گرامی . عزیز. سخت محبوب . صمیمی . نهایت گرامی . هم اخت . هم خوی :
گرچه در تبریز دارم دوستان
دوستی جانی مرا او بود و بس .

خاقانی .


یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد
مشنو ار در سخنم فایده ٔ جانی نیست .

سعدی .


با حریفانی همه هم دستان و یکدل و هم دم و یارانی جانی همراز و محرم . نازنینانی پاکیزه تر ازقطره ٔ آب و آمیزنده تر از آب و شراب . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- جانی جانی ؛ سخت دوست و یگانه . دوست هم سر.
- دشمن جانی ؛ سخت دشمن . دشمنی که قصد جان آدمی دارد.
- دوست جانی ؛ یار گرامی . یار عزیز. یار صمیمی :
گرچه در تبریز دارم دوستان
دوستی جانی مرا او بود و بس .

خاقانی .


از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل بود بریدن .

حافظ.


- همدم جانی ؛ دوست خالص و مخلص . دوست یگانه و گرامی :
در ازل هر کو بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.

حافظ.


- یار جانی ؛ دوست عزیز. دوست همسر. دوست گرامی و مهربان . دوست صمیمی : گفتم ای یار جانی ، دوست و یار جانی دادن جان را برای یار یادوست خود دریغ ندارد.

جانی . (ع ص ) چیننده ٔ میوه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (المنجد). ج جُناة و جُنّاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چیننده . چنانکه میوه از درخت .بازکننده . (یادداشت مؤلف ). || گردآورنده : جنی الذهب ؛ جمعه من معدنه . (المنجد). || گناهکار (از مصدر جنایة). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آنکه جنایت کرده . جنایتکار. || جفاکننده . ستمگر. ستمکار. ظالم . ج ، اجناء. و فی المثل : اجنائها ابناؤها؛ ای الذین جنوا علی هذه الدار بالهدم هم الذین بنوها و قیل اصل المثل جناتها بناتها لان فاعلا لایجمع علی افعال و اما الاشهاد و الاصحاب فانهما جمع مشهد و صحب الا ان یکون هذا من النوادر.و این جمع از نوادر است . (منتهی الارب ) :
و لکنی اصبر عنک نفسی
مخافة ان تعد من الجنات .

(تاریخ بیهقی ص 192).


جانی اگرچه زمانی مهلت یابد و مدتی مهمل ماند عاقبت در دام بلا و حباله ٔ عنا افتد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 379).

دانشنامه عمومی

جانی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جانی (روستا)
جانی (هیرمند)

جدول کلمات

جنایتکار

پیشنهاد کاربران

تبهکار

در فارسی اوستایی، کسی که جان گیرد. و عربی آنرا از پارسی وام گرفته است

از گور بر خواسته

آنکه جان می گیرد ، جنایتکار ، قاتل ، تبهه کار

دوست داشتنی ترین
شخصی که مانند تن شیرین است

با سپاس از سرکار اردشیر میرزاد که بالاتر فرمودند:
*در فارسی اوستایی، کسی که جان گیرد. و عربی آنرا از پارسی وام گرفته است*
می خواهم از ایشان خواهش کنم اگر گواه ( سند ) ای هم برای فرمایششان دارند، رو ( ارائه ) نمایند، دست کم برای بخش نخست که:
*جانی در فارسی اوستایی، کسی است که جان گیرد*
آیا چه گواه ( سند ) ای دارید که این واژه، فارسیِ اوستایی است؟


کلمات دیگر: