مترادف خرمن : توده، حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول برداری، هاله
خرمن
مترادف خرمن : توده، حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول برداری، هاله
فارسی به انگلیسی
harvest, shock, stack
stack, heap, harvest, halo
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز
مترادف و متضاد
۱. توده
۲. حاصل، حصاد، درو، محصول، محصولبرداری
۳. هاله
توده
حاصل، حصاد، درو، محصول، محصولبرداری
هاله
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
که را سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.
ابوشکور بلخی .
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی .
نسوزد عشق را جز عشق خرمن
چنان چون بشکند آهن به آهن .
رودکی .
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری .
منوچهری .
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی .
منوچهری .
بهر باد خرمن نشاید فشاند.
اسدی .
گر آتش است چونکه از این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر.
ناصرخسرو.
نشاید کرد مر هشیاردل را
بباد بی خرد بر باد خرمن .
ناصرخسرو.
این خسان باد عذابند چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن .
ناصرخسرو.
وآنگه که تهی شدی ز فرزندان
چون پنبه شوی بکوه بر خرمن .
ناصرخسرو.
خواهد که خرمن تو بسوزند نیز
هر مدبری که سوخته شد خرمنش .
ناصرخسرو.
گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد
نبرد فردا جز باد در انبانم .
ناصرخسرو.
دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری
هادوریان کوی و گدایان خرمنند.
سنائی .
بیهده خر در خلاب قصه ٔ من رانده ای
کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت .
انوری .
آری چو ترا سوخته باشد خرمن
خواهی که بود سوخته هم خرمن من .
؟ (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا.
خاقانی .
ازکشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که بخرمن درآورم .
خاقانی .
صد ره جهان بباد برانداخت خرمنم
صد ره اجل بخاک فروبرد گوهرم .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313).
همان سودا گرفته دامنش را
همان آتش رسیده خرمنش را.
نظامی .
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی ؟
مولوی (مثنوی ).
تو ز خرمن های ما آن دیده ای
که در آن دانه بجان پیچیده ای .
مولوی (مثنوی ).
صاحب خرمن همی گوید که هی
ای ز کوری پیش تو معدوم شی .
مولوی (مثنوی ).
گر مرا باران کند خرمن دهم
ور مرا ناوک کند در تن جهم .
مولوی (مثنوی ).
خداوند خرمن زیان می کند
که بر خوشه چین سر گران می کند.
سعدی (بوستان ).
هرکه مزروع خود بخورد بخوید
وقت خرمنْش خوشه باید چید.
سعدی (گلستان ).
گنج خواهی در طلب رنجی ببر
خرمنی می بایدت تخمی بکار.
سعدی .
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
نه دون همت کند نعمت فراموش .
سعدی .
از چنین خرمن این چنین خوشه .
اوحدی .
هادی ؛ گاوی که در مرکز خرمن بندند او راوقت خرمن کوبی . درو؛ بر باد کرد خرمن را. (منتهی الارب ).
- امثال :
آتش بدو دست خویش در خرمن خویش
من خود زده ام چه نالم از دشمن خویش ؟
نظیر: خود کرده را چاره نیست .
خرمن سوخته را از برق چه هراس ؟ نظیر:
نیست از برق حذر مزرعه ٔ سوخته را.
صائب .
نظیر: پابرهنه از آب نمی ترسد.
سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد، نظیر :
خواهد که خرمن تو بسوزند نیز
هر مدبری که سوخته شد خرمنش .
ناصرخسرو.
در خرمن کائنات کردم چو نگاه
یک دانه محبت است باقی همه کاه .
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن .
- آتش در خرمن زدن ؛ نیست و نابود کردن . تباه کردن :
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی ؟
مولوی (مثنوی ).
- خرمن گدا ؛ توده ٔ غله که خوشه چینان جمع کرده اند. (از ناظم الاطباء).
- سر خرمن ؛ وقت خرمن . موقع خرمن . هنگام خرمن :
آن نبینی که بر سر خرمن
دانه بر زیر و کاه بر زبر است ؟
خاقانی .
- سوخته خرمن ؛ آنکه خرمن او سوخته است . کنایه از سرمایه رفته . خرمن سوخته . دلسوخته :
بر بستر هجرانت ببینند و نپرسندم
کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی ؟
سعدی (طیبات ).
هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست .
سعدی (دیوان چ مصفا ص 685).
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
سعدی (ترجیعات ).
سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد. (قرةالعیون ).
- مترس سر خرمن ؛ سر چهارپایی که بر روی چوبی گذارند و در خرمنها نصب کنند تا پرندگان بترسند و از خرمن دانه برنچینند.
- وعده ٔ سر خرمن ؛ وعده های توخالی . وعده هایی که وفا نمیشود.
|| توده ٔهر چیز را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). مطلق توده . (غیاث اللغات ). هر توده چون خرمن گل . خرمن آتش . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء). تل از هر چیز. (یادداشت بخط مؤلف ) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم .
شهید بلخی .
دل پیل تیغش همی چاک زد
ز خون خرمن لاله بر خاک زد.
فردوسی .
چون برون آیم از این باغ مرا باشد
مجلس خواجه و از گل بزده خرمن .
فرخی .
زلف تو از مشک ناب چنبرچنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن .
فرخی .
سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بر بیدبنان افشانند.
منوچهری .
زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی ببستانها بزنبرها.
منوچهری .
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین .
منوچهری .
بینی آن قامت چون سرو خرامان در خواب
که کند خرمن گل دست طبیعت بر سیم .
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490).
بتل زرّ و در ریخته زیر گام
بخرمن برافروخته عود خام .
اسدی .
بخرمن فروریخت مهراج زر
بخروار دیبا ودرّ و گهر.
اسدی .
خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن می کند.
خاقانی .
نعل آن نقره خنگ او از برق
بر جهان خرمن زر افشانده ست .
خاقانی .
پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد؟
خاقانی .
گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه
جای شکر است که چون دانه بجاییدهمه .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 409).
یک دسته گل دماغ پرور
از خرمن صد گیاه بهتر.
نظامی .
حامله ؛ زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن . (منتهی الارب ). || هاله . داره . شادروان . (السامی فی الاسامی ). شایورد. حلقه ٔ نور بر گرد ماه . شادورد. (یادداشت بخط مؤلف ) :
وز پرده چو سر برون زند گویی
چون ماه بر آسمان زندخرمن .
عسجدی .
همچنانک خرمن و گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان آید. (التفهیم بیرونی ).
چو زین درگه نشیند گرد بر من
زند بختم بگرد ماه خرمن .
(ویس و رامین ).
تا تیر گشاید شهاب سوزان
تا ماه ز خرمن حصار دارد.
مسعودسعد.
اگر در روستا باشی عجب نیست
که جرم ماه در خرمن بیفزود.
خاقانی .
ای کرده گردماه ز شب خرمن
گریان ز حسرت تو چو باران من
آری دلیل قوت باران است
آنجا که گرد ماه بود خرمن .
ظهیر فاریابی .
- خرمن ماه ؛ هاله ٔ ماه :
کنیزان و غلامان گرد خرگاه
ثریاوار گرد خرمن ماه .
نظامی .
چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.
- خرمن مه ؛ هاله ٔ ماه :
خوی برخ چون گل و نسرین شده
خرمن مه خوشه ٔ پروین شده .
نظامی .
فتنه ٔ آن ماه قصب دوخته
خرمن مه را چو قصب سوخته .
نظامی .
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه ٔ پروین بدو جو.
حافظ.
|| حلقه ٔ نور بر گرد سر پیامبران وامامان . (یادداشت بخط مؤلف ). || اکلیل نور. (یادداشت بخط مؤلف ). || خط عذار خوبان . (از ناظم الاطباء).
که را سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
چنان چون بشکند آهن به آهن.
چه بیشی ز یک حرف در دفتری.
ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی.
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر.
بباد بی خرد بر باد خرمن.
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن.
چون پنبه شوی بکوه بر خرمن.
هر مدبری که سوخته شد خرمنش.
نبرد فردا جز باد در انبانم.
هادوریان کوی و گدایان خرمنند.
کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت.
خواهی که بود سوخته هم خرمن من.
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] تودۀ چیزی.
* خرمن ماه (مه ): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴ ).
۱. (کشاورزی) محصول دروشده و رویهمریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکردهاند.
۲. [مجاز] تودۀ چیزی.
〈 خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴).
دانشنامه عمومی
۲۹ اکتبر ۱۹۳۷ (۱۹۳۷-10-۲۹)
۱۹ اکتبر ۲۰۱۳ (۲۰۱۳-10-۱۹) (جشنواره فیلم بین المللی شیکاگو)
دانشنامه آزاد فارسی
خَرمَن
هاله ای کم فروغ، داغ، و نازک، با دمای حدود ۲میلیون درجۀ سانتی گراد بر گرد خورشید. این هاله از سطح خورشید می جوشد. خرمن در هنگام گرفت خورشیدی۱ یا به کمک خرمن نگار۲، که وسیله ای برای جلوگیری از دیدن نور قرص تابان خورشید است، مشاهده می شود. گازی که از خرمن روبه بیرون جاری است باد خورشیدی۳ را پدید می آورد.
eclipsescoronagraphsolar wind
نقل قول ها
• «کار هر بز نیست خرمن کوفتن / گاو نر می خواهد و مرد کهن»• «هم دانه امید به خرمن ماند / هم باغ و سرای بی تو و من ماند» -> خیام
• «زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست» -> حافظ
• «آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع / آتش آن است که در خرمن پروانه زدند» -> حافظ
• «ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته / هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا» -> مولوی
دانشنامه اسلامی
فروختن کالای پیمانه ای، وزنی یا شمارشی در صورت جهل به مقدار آن صحیح نیست، حتی اگر پیش از معامله دیده شود. از این رو، فروختن خرمن گندم یا جو و مانند آن جز در صورت معلوم بودن مقدار آن صحیح نیست و در صورت معلوم بودن، فروختن بخشی مشاع از آن، مانند یک سوم یا فروختن همه آن به صورت هر پیمانه به مبلغی معیّن و نیز فروختن پیمانه ای از آن به مبلغی معیّن صحیح است؛ لیکن در صورت مجهول بودن، فروختن بخشی مشاع از آن یا فروختن هر پیمانه از آن به مبلغی معیّن، صحیح نیست. از برخی قدما صحت آن نقل شده است.
فروختن خرمن همجنس به مساوی
فروختن خرمنی از گندم در برابر خرمنی از همان جنس یا از غیر آن جنس به صورت مساوی صحیح نیست؛ هر چند در واقع، مقدار آن، دو برابر باشد، مگر آنکه هنگام معامله به مقدار آن دو عالم باشند. برخی قدما گفته اند: معامله مطلقا صحیح است؛ خواه در برابر همجنس فروخته شود یا غیر همجنس؛ لیکن در صورت اوّل، اگر پس از وزن کردن، افزون بودن یکی بر دیگری معلوم شود، معامله به جهت ربایی بودن باطل است و در صورت دوم، اگر شرط تساوی نشده باشد، معامله مطلقا صحیح است و در صورت شرط تساوی، اگر پس از وزن کردن معلوم شود که هر دو برابرند؛ معامله صحیح است
همچنین است اگر یکی بیشتر باشد و صاحب خرمنِ بیشتر مقدار اضافی را به صاحب خرمن کمتر بر می گرداند و یا آنکه صاحب خرمن کمتر به نقصان راضی شود و در غیر این صورت معامله به هم می خورد.
گویش اصفهانی
تکیه ای: xarmen
طاری: âxun
طامه ای: xarman
طرقی: âxun
کشه ای: xarman
نطنزی: âxun
گویش مازنی
۱محل کوبیدن خرمن در زمین هموار و دایره شکل ۲محل ویژه ای که ...
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
زد بر خرمن ما آتش محبت او
توده ی هرچیز