کلمه جو
صفحه اصلی

خرمن


مترادف خرمن : توده، حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول برداری، هاله

فارسی به انگلیسی

harvest, shock, stack


harvest, shock, stack, crop, heap, halo

stack, heap, harvest, halo


فارسی به عربی

حصاد , صدمة

فرهنگ اسم ها

اسم: خرمن (دختر) (فارسی)
معنی: توده غله درو شده، توده و مقدار انبوه از هر چیز

مترادف و متضاد

stack (اسم)
توده، دسته، بسته، پشته، دودکش، کومه، خرمن، قفسه کتابخانه

shock (اسم)
توده، تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی

harvest (اسم)
نتیجه، محصول، حاصل، خرمن، هنگام درو، وقت خرمن

۱. توده
۲. حاصل، حصاد، درو، محصول، محصولبرداری
۳. هاله


توده


حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول‌برداری


هاله


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - تود. هر چیز.۲ - محصول گندم یا جو که روی هم انباشته باشند تود. غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا نکرده باشند . ۳ - هاله ماه . ۴ - یا خرمن ماه . هال. ماه .

فرهنگ معین

(خَ مَ ) (اِ. ) ۱ - تودة هر چیز. ۲ - محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند، تودة غله که هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند. ۳ - هالة ماه .

لغت نامه دهخدا

خرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند. (فرهنگ جهانگیری ). توده ٔ غله ٔ مالیده و غیر آن با کاه آمیخته . (شرفنامه ٔ منیری ). توده ٔ غله ٔ مالیده و با کاه آمیخته یا توده ٔ غله ٔ صاف . (غیاث اللغات ).توده ٔ غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
که را سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.

ابوشکور بلخی .


تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.

رودکی .


نسوزد عشق را جز عشق خرمن
چنان چون بشکند آهن به آهن .

رودکی .


چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری .

منوچهری .


خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی .

منوچهری .


بهر باد خرمن نشاید فشاند.

اسدی .


گر آتش است چونکه از این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر.

ناصرخسرو.


نشاید کرد مر هشیاردل را
بباد بی خرد بر باد خرمن .

ناصرخسرو.


این خسان باد عذابند چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن .

ناصرخسرو.


وآنگه که تهی شدی ز فرزندان
چون پنبه شوی بکوه بر خرمن .

ناصرخسرو.


خواهد که خرمن تو بسوزند نیز
هر مدبری که سوخته شد خرمنش .

ناصرخسرو.


گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد
نبرد فردا جز باد در انبانم .

ناصرخسرو.


دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری
هادوریان کوی و گدایان خرمنند.

سنائی .


بیهده خر در خلاب قصه ٔ من رانده ای
کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت .

انوری .


آری چو ترا سوخته باشد خرمن
خواهی که بود سوخته هم خرمن من .

؟ (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).


هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا.

خاقانی .


ازکشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که بخرمن درآورم .

خاقانی .


صد ره جهان بباد برانداخت خرمنم
صد ره اجل بخاک فروبرد گوهرم .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313).


همان سودا گرفته دامنش را
همان آتش رسیده خرمنش را.

نظامی .


ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی ؟

مولوی (مثنوی ).


تو ز خرمن های ما آن دیده ای
که در آن دانه بجان پیچیده ای .

مولوی (مثنوی ).


صاحب خرمن همی گوید که هی
ای ز کوری پیش تو معدوم شی .

مولوی (مثنوی ).


گر مرا باران کند خرمن دهم
ور مرا ناوک کند در تن جهم .

مولوی (مثنوی ).


خداوند خرمن زیان می کند
که بر خوشه چین سر گران می کند.

سعدی (بوستان ).


هرکه مزروع خود بخورد بخوید
وقت خرمنْش خوشه باید چید.

سعدی (گلستان ).


گنج خواهی در طلب رنجی ببر
خرمنی می بایدت تخمی بکار.

سعدی .


چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
نه دون همت کند نعمت فراموش .

سعدی .


از چنین خرمن این چنین خوشه .

اوحدی .


هادی ؛ گاوی که در مرکز خرمن بندند او راوقت خرمن کوبی . درو؛ بر باد کرد خرمن را. (منتهی الارب ).
- امثال :
آتش بدو دست خویش در خرمن خویش
من خود زده ام چه نالم از دشمن خویش ؟
نظیر: خود کرده را چاره نیست .
خرمن سوخته را از برق چه هراس ؟ نظیر:
نیست از برق حذر مزرعه ٔ سوخته را.

صائب .


نظیر: پابرهنه از آب نمی ترسد.
سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد، نظیر :
خواهد که خرمن تو بسوزند نیز
هر مدبری که سوخته شد خرمنش .

ناصرخسرو.


در خرمن کائنات کردم چو نگاه
یک دانه محبت است باقی همه کاه .
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن .
- آتش در خرمن زدن ؛ نیست و نابود کردن . تباه کردن :
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش در این خرمن زنی ؟

مولوی (مثنوی ).


- خرمن گدا ؛ توده ٔ غله که خوشه چینان جمع کرده اند. (از ناظم الاطباء).
- سر خرمن ؛ وقت خرمن . موقع خرمن . هنگام خرمن :
آن نبینی که بر سر خرمن
دانه بر زیر و کاه بر زبر است ؟

خاقانی .


- سوخته خرمن ؛ آنکه خرمن او سوخته است . کنایه از سرمایه رفته . خرمن سوخته . دلسوخته :
بر بستر هجرانت ببینند و نپرسندم
کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی ؟

سعدی (طیبات ).


هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 685).


عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.

سعدی (ترجیعات ).


سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد. (قرةالعیون ).
- مترس سر خرمن ؛ سر چهارپایی که بر روی چوبی گذارند و در خرمنها نصب کنند تا پرندگان بترسند و از خرمن دانه برنچینند.
- وعده ٔ سر خرمن ؛ وعده های توخالی . وعده هایی که وفا نمیشود.
|| توده ٔهر چیز را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). مطلق توده . (غیاث اللغات ). هر توده چون خرمن گل . خرمن آتش . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء). تل از هر چیز. (یادداشت بخط مؤلف ) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم .

شهید بلخی .


دل پیل تیغش همی چاک زد
ز خون خرمن لاله بر خاک زد.

فردوسی .


چون برون آیم از این باغ مرا باشد
مجلس خواجه و از گل بزده خرمن .

فرخی .


زلف تو از مشک ناب چنبرچنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن .

فرخی .


سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بر بیدبنان افشانند.

منوچهری .


زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی ببستانها بزنبرها.

منوچهری .


باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین .

منوچهری .


بینی آن قامت چون سرو خرامان در خواب
که کند خرمن گل دست طبیعت بر سیم .

ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490).


بتل زرّ و در ریخته زیر گام
بخرمن برافروخته عود خام .

اسدی .


بخرمن فروریخت مهراج زر
بخروار دیبا ودرّ و گهر.

اسدی .


خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن می کند.

خاقانی .


نعل آن نقره خنگ او از برق
بر جهان خرمن زر افشانده ست .

خاقانی .


پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد؟

خاقانی .


گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه
جای شکر است که چون دانه بجاییدهمه .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 409).


یک دسته گل دماغ پرور
از خرمن صد گیاه بهتر.

نظامی .


حامله ؛ زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن . (منتهی الارب ). || هاله . داره . شادروان . (السامی فی الاسامی ). شایورد. حلقه ٔ نور بر گرد ماه . شادورد. (یادداشت بخط مؤلف ) :
وز پرده چو سر برون زند گویی
چون ماه بر آسمان زندخرمن .

عسجدی .


همچنانک خرمن و گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان آید. (التفهیم بیرونی ).
چو زین درگه نشیند گرد بر من
زند بختم بگرد ماه خرمن .

(ویس و رامین ).


تا تیر گشاید شهاب سوزان
تا ماه ز خرمن حصار دارد.

مسعودسعد.


اگر در روستا باشی عجب نیست
که جرم ماه در خرمن بیفزود.

خاقانی .


ای کرده گردماه ز شب خرمن
گریان ز حسرت تو چو باران من
آری دلیل قوت باران است
آنجا که گرد ماه بود خرمن .

ظهیر فاریابی .


- خرمن ماه ؛ هاله ٔ ماه :
کنیزان و غلامان گرد خرگاه
ثریاوار گرد خرمن ماه .

نظامی .


چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.

حافظ.


- خرمن مه ؛ هاله ٔ ماه :
خوی برخ چون گل و نسرین شده
خرمن مه خوشه ٔ پروین شده .

نظامی .


فتنه ٔ آن ماه قصب دوخته
خرمن مه را چو قصب سوخته .

نظامی .


آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه ٔ پروین بدو جو.

حافظ.


|| حلقه ٔ نور بر گرد سر پیامبران وامامان . (یادداشت بخط مؤلف ). || اکلیل نور. (یادداشت بخط مؤلف ). || خط عذار خوبان . (از ناظم الاطباء).

خرمن. [ خ َ / خ ِ م َ ] ( اِ ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. ( نسخه ای از اسدی ). قبه غله و گل و خاک بود. ( نسخه ای از اسدی ). توده گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. ( صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند. ( فرهنگ جهانگیری ). توده غله مالیده و غیر آن با کاه آمیخته. ( شرفنامه منیری ). توده غله مالیده و با کاه آمیخته یا توده غله صاف. ( غیاث اللغات ).توده غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
که را سوخت خرمن چه خواهد مگر
جهان را همه سوخته سربسر.
ابوشکور بلخی.
تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی.
نسوزد عشق را جز عشق خرمن
چنان چون بشکند آهن به آهن.
رودکی.
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری.
منوچهری.
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی.
منوچهری.
بهر باد خرمن نشاید فشاند.
اسدی.
گر آتش است چونکه از این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر.
ناصرخسرو.
نشاید کرد مر هشیاردل را
بباد بی خرد بر باد خرمن.
ناصرخسرو.
این خسان باد عذابند چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن.
ناصرخسرو.
وآنگه که تهی شدی ز فرزندان
چون پنبه شوی بکوه بر خرمن.
ناصرخسرو.
خواهد که خرمن تو بسوزند نیز
هر مدبری که سوخته شد خرمنش.
ناصرخسرو.
گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد
نبرد فردا جز باد در انبانم.
ناصرخسرو.
دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری
هادوریان کوی و گدایان خرمنند.
سنائی.
بیهده خر در خلاب قصه من رانده ای
کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت.
انوری.
آری چو ترا سوخته باشد خرمن
خواهی که بود سوخته هم خرمن من.
؟ ( از تاریخ سلاجقه کرمان ).
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا.
خاقانی.
ازکشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست

فرهنگ عمید

۱. (کشاورزی ) محصول دروشده و روی هم ریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکرده اند.
۲. [مجاز] تودۀ چیزی.
* خرمن ماه (مه ): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴ ).

۱. (کشاورزی) محصول دروشده و روی‌هم‌ریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکرده‌اند.
۲. [مجاز] تودۀ چیزی.
⟨ خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴).


دانشنامه عمومی

خرمن به فرایند جمع آوری محصولات رسیده شده از زمین کشاورزی گفته می شود که به طور معمول با داس یا با کمباین و دیگر ابزارآلات در اواخر فصل زراعی برداشت می شود و به عمل برداشت دانه ها و محصولات درو کردن گقته می شود درمزارع مکانیزه، برداشت با بهره گیری از گران قیمت ترین و پیچیده ترین ماشین آلات کشاورزی صورت می پذیرد.

دانشنامه آزاد فارسی

خَرمَن (corona)
خَرمَن
هاله ای کم فروغ، داغ، و نازک، با دمای حدود ۲میلیون درجۀ سانتی گراد بر گرد خورشید. این هاله از سطح خورشید می جوشد. خرمن در هنگام گرفت خورشیدی۱ یا به کمک خرمن نگار۲، که وسیله ای برای جلوگیری از دیدن نور قرص تابان خورشید است، مشاهده می شود. گازی که از خرمن روبه بیرون جاری است باد خورشیدی۳ را پدید می آورد.
eclipsescoronagraphsolar wind

نقل قول ها

خرمن محصول گندم یا جو یا برنج و دیگر غلات که روی هم انباشته باشند و هنوز آن را نکوفته و جدا نکرده باشند را گویند.
• «کار هر بز نیست خرمن کوفتن / گاو نر می خواهد و مرد کهن»• «هم دانه امید به خرمن ماند / هم باغ و سرای بی تو و من ماند» -> خیام
• «زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست» -> حافظ
• «آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع / آتش آن است که در خرمن پروانه زدند» -> حافظ
• «ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته / هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا» -> مولوی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به تودۀ غله درو شده خرمن می گویند و از آن در باب تجارت سخن گفته اند.
فروختن کالای پیمانه ای، وزنی یا شمارشی در صورت جهل به مقدار آن صحیح نیست، حتی اگر پیش از معامله دیده شود. از این رو، فروختن خرمن گندم یا جو و مانند آن جز در صورت معلوم بودن مقدار آن صحیح نیست و در صورت معلوم بودن، فروختن بخشی مشاع از آن، مانند یک سوم یا فروختن همه آن به صورت هر پیمانه به مبلغی معیّن و نیز فروختن پیمانه ای از آن به مبلغی معیّن صحیح است؛ لیکن در صورت مجهول بودن، فروختن بخشی مشاع از آن یا فروختن هر پیمانه از آن به مبلغی معیّن، صحیح نیست. از برخی قدما صحت آن نقل شده است.
فروختن خرمن همجنس به مساوی
فروختن خرمنی از گندم در برابر خرمنی از همان جنس یا از غیر آن جنس به صورت مساوی صحیح نیست؛ هر چند در واقع، مقدار آن، دو برابر باشد، مگر آنکه هنگام معامله به مقدار آن دو عالم باشند. برخی قدما گفته اند: معامله مطلقا صحیح است؛ خواه در برابر همجنس فروخته شود یا غیر همجنس؛ لیکن در صورت اوّل، اگر پس از وزن کردن، افزون بودن یکی بر دیگری معلوم شود، معامله به جهت ربایی بودن باطل است و در صورت دوم، اگر شرط تساوی نشده باشد، معامله مطلقا صحیح است و در صورت شرط تساوی، اگر پس از وزن کردن معلوم شود که هر دو برابرند؛ معامله صحیح است
همچنین است اگر یکی بیشتر باشد و صاحب خرمنِ بیشتر مقدار اضافی را به صاحب خرمن کمتر بر می گرداند و یا آنکه صاحب خرمن کمتر به نقصان راضی شود و در غیر این صورت معامله به هم می خورد.


گویش اصفهانی

تکیه ای: xarmen
طاری: âxun
طامه ای: xarman
طرقی: âxun
کشه ای: xarman
نطنزی: âxun


گویش مازنی

/Kharmen/ محل کوبیدن خرمن در زمین هموار و دایره شکل - محل ویژه ای که دام ها برحسب عادت به آن جا روند ۳محل جمع آوری محصول برنج

۱محل کوبیدن خرمن در زمین هموار و دایره شکل ۲محل ویژه ای که ...


واژه نامه بختیاریکا

وقت خرمنکوبی؛ معادل اردیبهشت ماه قشلاق و مرداد ماه ییلاق

جدول کلمات

بنو, هاله ماه

پیشنهاد کاربران

محل انباشته شدن کاه و گندم و جو
زد بر خرمن ما آتش محبت او

خرمن : گیاه بی ارزش و زیاد

توده
توده ی هرچیز


توده چیزی

جایگاهی پر از گندم ، جو ، کاه و چیز های مزرعه ای است

جایی که جو ، گندم و کاه انباشته شده است

مقدار انبوه از هر چیز


کلمات دیگر: