غیاث
فارسی به انگلیسی
redress of grievances
فرهنگ اسم ها
معنی: فریادرس، از نامهای خداوند، فریادخواهی، از صفات و نام های خداوند
(تلفظ: qiyās) (عربی) (در قدیم) فریادرس ؛ فریادخواهی ؛ از صفات و نامهای خداوند .
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) چیزی که بدان مخلصی یابند ۲ - فریادرس ۳ - نامی از نامهای خدای متعال ۴ - ( اسم ) فریادرسی اغاثه ۵ - فریاد خواهی پناه خواهی .
ادیب منشی و مترجم دارالترجمه خاصه بود او رساله اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی بفارسی در سال ۱۳٠۱ ه. ق . ترجمه کرده است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غیاث . (اِخ ) ابن المسیر. رجوع به غیاث بن مسیر شود.
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
که بحر دستش زرین بخار میسازد.
یا معاذی عند کل شهوة.
غیاث. ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. فریادرس بندگان. ( مهذب الاسماء ). غیاث المستغیثین نیز گویند.
غیاث. ( اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه. مساکن آنان در حوف ، واقع در مصر بوده است. ( از اعلام زرکلی چ 1346 هَ. ق. ج 2 ص 761 ).
غیاث. ( اِخ ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب. ( فارسنامه ناصری ).
غیاث. ( اِخ ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی. از رواة حدیث و تابعی است. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور ( سومین خلیفه عباسی ) آمد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود.
غیاث. ( اِخ ) ابن ابراهیم نخعی. محدث است ضعیف.( منتهی الارب ). محدثی متروک است. ( از تاج العروس ).
غیاث. ( اِخ ) ابن ابی شیبة حبرانی. شیخی است از برای بشربن اسماعیل. ( از تاج العروس ).
غیاث. ( اِخ ) ابن المسیر. رجوع به غیاث بن مسیر شود.
غیاث. ( اِخ ) ابن جعفر. وی مستملی ابن عینیه بود. ( از تاج العروس ).
غیاث. ( اِخ ) ابن حَکَم. شیخی است از برای حرمی بن حفص. ( از تاج العروس ).
غیاث. ( اِخ ) ابن عبدالحمید. محدث است و از مطر وراق روایت کند. ( از تاج العروس ).
غیاث. ( اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک. رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود.
غیاث . (اِخ ) ابن نعمان . محدث است و از علی روایت کند. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن هیاب بن غیاث انطاکی . محدث است واز ابن رفاعه ٔ فرضی روایت دارد. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی . از رواة حدیث و تابعی است . رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور (سومین خلیفه ٔ عباسی ) آمد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود.
غیاث . (اِخ ) ابن ابراهیم نخعی . محدث است ضعیف .(منتهی الارب ). محدثی متروک است . (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن ابی شیبة حبرانی . شیخی است از برای بشربن اسماعیل . (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن جعفر. وی مستملی ابن عینیه بود. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن حَکَم . شیخی است از برای حرمی بن حفص . (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن عبدالحمید. محدث است و از مطر وراق روایت کند. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک . رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود.
غیاث . (اِخ ) ابن فارس بن ابی جود. وی مقری بود و به سال 605 هَ . ق . درگذشته است . (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن مُسَیَّر اسدی . متوفی 150 هَ . ق . مرد شجاعی از ذوی الطموح بود. در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 762).
غیاث . (اِخ ) ابن مثنی قشیری ، مکنی به ابوالمثنی . تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند.
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن غیاث عقیلی . از ابن ریدة حدیث شنید. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث معدل ، مکنی به ابومحمد. وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود.
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث . محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد. (از تاج العروس ). شاید همان غیاث بن محمدبن غیاث معدل باشد که در ماده ٔ بعدی آمده است .
غیاث . (اِخ ) ابن مقیم سلمی کوفی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور حافظ غیاث شود.
غیاث . (اِخ ) ادیب . منشی و مترجم دارالترجمه ٔخاصه بود، او رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هَ . ق . ترجمه کرده است .
غیاث . (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه . مساکن آنان در حوف ، واقع در مصر بوده است . (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ . ق . ج 2 ص 761).
غیاث . (اِخ ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).
غیاث . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287).
غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد.
خاقانی .
یا غیاثی عند کل کربة
یا معاذی عند کل شهوة.
مولوی (مثنوی ).
|| (اِمص ) فریادرسی .(منتهی الارب ). اغاثه . (متن اللغة). || فریادخواهی . (منتهی الارب ). پناه و یاری خواستن . اسم مصدر است . (از متن اللغة).
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) فریادرس.
۳. (اسم، صفت ) از نام های خدای تعالی.
دانشنامه عمومی
در مورد نام میدان و کوی غیاث امین سبحانی می نویسد:
نام میدان، مسجد و مدرسه این محله که بعدها به دبیرستان دخترانه کوثر تغییر نام داد از اسم شخصی به نام خواجه غیاث الدین محمد گرفته شده است و به احتمال زیاد او فرزند خواجه رشید الدین فضل الله همدانی است که سلطان ابو سعید بهادرخان، او را به وزارت خود منصوب کرد.