کلمه جو
صفحه اصلی

غیاث

فارسی به انگلیسی

help, rescue, redress, masculine proper name, redress of grievances

redress of grievances


فرهنگ اسم ها

اسم: غیاث (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qiyās) (فارسی: غياث) (انگلیسی: ghiyas)
معنی: فریادرس، از نامهای خداوند، فریادخواهی، از صفات و نام های خداوند

(تلفظ: qiyās) (عربی) (در قدیم) فریادرس ؛ فریادخواهی ؛ از صفات و نام‌های خداوند .


فرهنگ فارسی

فریادرسی، فریادرس، نامی ازنامهای خدای تعالیغیاث المستغیثین:فریادرس فریادخواهان
۱ - ( مصدر ) چیزی که بدان مخلصی یابند ۲ - فریادرس ۳ - نامی از نامهای خدای متعال ۴ - ( اسم ) فریادرسی اغاثه ۵ - فریاد خواهی پناه خواهی .
ادیب منشی و مترجم دارالترجمه خاصه بود او رساله اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی بفارسی در سال ۱۳٠۱ ه. ق . ترجمه کرده است .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) فریادرس ، از نام های خداوند.

لغت نامه دهخدا

غیاث . (اِخ ) ابن المسیر. رجوع به غیاث بن مسیر شود.


غیاث. ( ع اِ ) فریادرس. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). چیزی که بدان مخلصی یابند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آنچه خدای ترا بدان پناه دهد. ( از اقرب الموارد ). اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). غَوث. ثِمال :
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 287 ).
غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد.
خاقانی.
یا غیاثی عند کل کربة
یا معاذی عند کل شهوة.
مولوی ( مثنوی ).
|| ( اِمص ) فریادرسی.( منتهی الارب ). اغاثه. ( متن اللغة ). || فریادخواهی. ( منتهی الارب ). پناه و یاری خواستن. اسم مصدر است. ( از متن اللغة ).

غیاث. ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. فریادرس بندگان. ( مهذب الاسماء ). غیاث المستغیثین نیز گویند.

غیاث. ( اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه. مساکن آنان در حوف ، واقع در مصر بوده است. ( از اعلام زرکلی چ 1346 هَ. ق. ج 2 ص 761 ).

غیاث. ( اِخ ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب. ( فارسنامه ناصری ).

غیاث. ( اِخ ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی. از رواة حدیث و تابعی است. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور ( سومین خلیفه عباسی ) آمد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود.

غیاث. ( اِخ ) ابن ابراهیم نخعی. محدث است ضعیف.( منتهی الارب ). محدثی متروک است. ( از تاج العروس ).

غیاث. ( اِخ ) ابن ابی شیبة حبرانی. شیخی است از برای بشربن اسماعیل. ( از تاج العروس ).

غیاث. ( اِخ ) ابن المسیر. رجوع به غیاث بن مسیر شود.

غیاث. ( اِخ ) ابن جعفر. وی مستملی ابن عینیه بود. ( از تاج العروس ).

غیاث. ( اِخ ) ابن حَکَم. شیخی است از برای حرمی بن حفص. ( از تاج العروس ).

غیاث. ( اِخ ) ابن عبدالحمید. محدث است و از مطر وراق روایت کند. ( از تاج العروس ).

غیاث. ( اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک. رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود.

غیاث . (اِخ ) ابن نعمان . محدث است و از علی روایت کند. (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن هیاب بن غیاث انطاکی . محدث است واز ابن رفاعه ٔ فرضی روایت دارد. (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی . از رواة حدیث و تابعی است . رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور (سومین خلیفه ٔ عباسی ) آمد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود.


غیاث . (اِخ ) ابن ابراهیم نخعی . محدث است ضعیف .(منتهی الارب ). محدثی متروک است . (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن ابی شیبة حبرانی . شیخی است از برای بشربن اسماعیل . (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن جعفر. وی مستملی ابن عینیه بود. (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن حَکَم . شیخی است از برای حرمی بن حفص . (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن عبدالحمید. محدث است و از مطر وراق روایت کند. (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک . رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود.


غیاث . (اِخ ) ابن فارس بن ابی جود. وی مقری بود و به سال 605 هَ . ق . درگذشته است . (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن مُسَیَّر اسدی . متوفی 150 هَ . ق . مرد شجاعی از ذوی الطموح بود. در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 762).


غیاث . (اِخ ) ابن مثنی قشیری ، مکنی به ابوالمثنی . تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند.


غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن غیاث عقیلی . از ابن ریدة حدیث شنید. (از تاج العروس ).


غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث معدل ، مکنی به ابومحمد. وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود.


غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث . محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد. (از تاج العروس ). شاید همان غیاث بن محمدبن غیاث معدل باشد که در ماده ٔ بعدی آمده است .


غیاث . (اِخ ) ابن مقیم سلمی کوفی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور حافظ غیاث شود.


غیاث . (اِخ ) ادیب . منشی و مترجم دارالترجمه ٔخاصه بود، او رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هَ . ق . ترجمه کرده است .


غیاث . (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه . مساکن آنان در حوف ، واقع در مصر بوده است . (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ . ق . ج 2 ص 761).


غیاث . (اِخ ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).


غیاث . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.


غیاث . (ع اِ) فریادرس . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیزی که بدان مخلصی یابند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه خدای ترا بدان پناه دهد. (از اقرب الموارد). اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غَوث . ثِمال :
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287).


غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد.

خاقانی .


یا غیاثی عند کل کربة
یا معاذی عند کل شهوة.

مولوی (مثنوی ).


|| (اِمص ) فریادرسی .(منتهی الارب ). اغاثه . (متن اللغة). || فریادخواهی . (منتهی الارب ). پناه و یاری خواستن . اسم مصدر است . (از متن اللغة).

فرهنگ عمید

۱. فریادرسی.
۲. (اسم، صفت ) فریادرس.
۳. (اسم، صفت ) از نام های خدای تعالی.

دانشنامه عمومی

کوی غیاث یکی از کوی های مهم و قدیمی محله مارالان تبریز است که تقریبا در میانه های محله مارالان واقع است. مسجد و میدان غیاث همواره پر رونق بوده و نقش مهمی در وقایع مختلف سیاسی و اقتصادی تبریز داشته است.
در مورد نام میدان و کوی غیاث امین سبحانی می نویسد:
نام میدان، مسجد و مدرسه این محله که بعدها به دبیرستان دخترانه کوثر تغییر نام داد از اسم شخصی به نام خواجه غیاث الدین محمد گرفته شده است و به احتمال زیاد او فرزند خواجه رشید الدین فضل الله همدانی است که سلطان ابو سعید بهادرخان، او را به وزارت خود منصوب کرد.

پیشنهاد کاربران

فریادرس یکی از صفات خداوند

به داد کسی رسیدن


کلمات دیگر: