کلمه جو
صفحه اصلی

زاور

فارسی به انگلیسی

helper, server

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: zāve(a)r) ظاهراً از برخاسته‌های فرقه آذر کیوان است و معنای متعددی برای آن آورده‌اند از جمله دلیری و یارایی .


اسم: زاور (پسر) (فارسی، کردی) (تلفظ: zāve (a) r) (فارسی: زاور) (انگلیسی: zaver)
معنی: دلیری و یارایی، جرئت، ظاهراً از برخاسته های فرقه آذر کیوان است و معنای متعددی برای آن آورده اند از جمله دلیری و یارایی

فرهنگ فارسی

زوار، خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار
( اسم ) زهره ناهید .
قریه ای است از قرائ اشتیخن در صغد

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) حیوان سواری و بارکش ، راحله .


( ~.) (اِ.) علتی است که آن را آب سیاه گویند.


(وَ) (ص فا.) = زواره : خادم ، خدمتکار.


( ~. ) (اِ. ) زهره ، ناهید.
( ~. ) (اِ. ) حیوان سواری و بارکش ، راحله .
( ~. ) (اِ. ) علتی است که آن را آب سیاه گویند.
(وَ ) (ص فا. ) = زواره : خادم ، خدمتکار.

( ~.) (اِ.) زهره ، ناهید.


لغت نامه دهخدا

زاور. [ وَ ] ( ص ، اِ ) خادم و خدمتگار باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). چاکر و خادم. و بدین معنی از ریشه زور است. ( فرهنگ نظام ) :
چیست چندین آب و گل را پیروی کردن ز حرص
آب و گل خود مر ترا بسته میان زاوری.
سنائی.
و رجوع به زاوری شود. || و بمعنی زنده است. ( شرفنامه از ادات الفضلاء ). زنده و سلامت را نیز گفته اند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || ژنده بود یعنی بزرگ و قوی هیکل و توانا. ( برهان قاطع ). ژنده و بزرگ و قوی هیکل و توانا. ( ناظم الاطباء ). || قوت و زور. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). قوت و زورو ریشه این لفظ و زور یکی است که در اوستا زاوره بوده است. ( فرهنگ نظام ). در فارسی زاور بمعنی زور، قوت ، نیرو، توانائی. ( حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع،زور ). و رجوع به زور شود. || سیاه. ( شرفنامه منیری از زفان گویا ). رنگ ولون سیاه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). در بعضی از فرهنگها بمعنی رنگ سیاه مرقوم است. ( فرهنگ نظام ). || بمعنی آب سیاه هم آمده است و آن علتی باشد مشهور. ( برهان قاطع ). بیمارئی که آن را آب سیاه گویند. ( ناظم الاطباء ). || و بعضی عضوی که آب سیاه آورده باشد گویند: زاور شده است. ( برهان قاطع ). هر عضوی که مبتلا به آب سیاه شده باشد. ( ناظم الاطباء ). در بعضی از فرهنگها بمعنی عضوی که آب سیاه آورده باشد نوشته اند. ( فرهنگ نظام ). || بمعنی چاروای سواری هم آمده است که بعربی راحله خوانند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). حیوان سواری و بارکش در سفر که لفظ عربیش راحله است و بدین معنی نیز از ریشه زور است. ( فرهنگ نظام ). حیوانی را گویند که بر آن سوار شوند و بتازی راحله گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ). زاور راحله بود :
مگر بستگانند و بیچارگان
و بی توشگانند و بی زاورا .
رودکی ( لغت فرس اسدی ص 129 از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ).
|| ( اِخ ) ستاره ای است سیاره در آسمان سوم که کشور پنجم منسوب است بدو. خانه او برج ثور و جوزا است و او را مطربه و دفافه فلک نامند. و آن را بیدخت و ناهید میخوانند و منجمان سعد اکبرش گویند و بتازی زهره نامند. ( شرفنامه منیری ). نام ستاره زهره است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). زاور زهره باشد. ( لغت فرس اسدی ص 129 از حاشیه دکتر معین بر برهان ). || ( اِ ) و بمعنی زَهره که کنایه از دلیری و یارائی باشد. ( برهان قاطع ). و کنایه از دلیری و یارائی بود. ( ناظم الاطباء ). بمعنی زهره و یارا نیز گفته اند و شمس فخری بهمین معنی گوید:

زاور. [ وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء اشتیخن در صغد. (ازانساب سمعانی ). یاقوت آرد: ابوسعد (سمعانی ) گوید: زاور قریه ای است در اشتیخن صغد. (از معجم البلدان ).


زاور. [ وَ ] (ص ، اِ) خادم و خدمتگار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چاکر و خادم . و بدین معنی از ریشه ٔ زور است . (فرهنگ نظام ) :
چیست چندین آب و گل را پیروی کردن ز حرص
آب و گل خود مر ترا بسته میان زاوری .

سنائی .


و رجوع به زاوری شود. || و بمعنی زنده است . (شرفنامه از ادات الفضلاء). زنده و سلامت را نیز گفته اند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || ژنده بود یعنی بزرگ و قوی هیکل و توانا. (برهان قاطع). ژنده و بزرگ و قوی هیکل و توانا. (ناظم الاطباء). || قوت و زور. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). قوت و زورو ریشه ٔ این لفظ و زور یکی است که در اوستا زاوره بوده است . (فرهنگ نظام ). در فارسی زاور بمعنی زور، قوت ، نیرو، توانائی . (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع،زور). و رجوع به زور شود. || سیاه . (شرفنامه ٔ منیری از زفان گویا). رنگ ولون سیاه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در بعضی از فرهنگها بمعنی رنگ سیاه مرقوم است . (فرهنگ نظام ). || بمعنی آب سیاه هم آمده است و آن علتی باشد مشهور. (برهان قاطع). بیمارئی که آن را آب سیاه گویند. (ناظم الاطباء). || و بعضی عضوی که آب سیاه آورده باشد گویند: زاور شده است . (برهان قاطع). هر عضوی که مبتلا به آب سیاه شده باشد. (ناظم الاطباء). در بعضی از فرهنگها بمعنی عضوی که آب سیاه آورده باشد نوشته اند. (فرهنگ نظام ). || بمعنی چاروای سواری هم آمده است که بعربی راحله خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). حیوان سواری و بارکش در سفر که لفظ عربیش راحله است و بدین معنی نیز از ریشه ٔ زور است . (فرهنگ نظام ). حیوانی را گویند که بر آن سوار شوند و بتازی راحله گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). زاور راحله بود :
مگر بستگانند و بیچارگان
و بی توشگانند و بی زاورا .
رودکی (لغت فرس اسدی ص 129 از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).
|| (اِخ ) ستاره ای است سیاره در آسمان سوم که کشور پنجم منسوب است بدو. خانه ٔ او برج ثور و جوزا است و او را مطربه و دفافه ٔ فلک نامند. و آن را بیدخت و ناهید میخوانند و منجمان سعد اکبرش گویند و بتازی زهره نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام ستاره ٔ زهره است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). زاور زهره باشد. (لغت فرس اسدی ص 129 از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان ). || (اِ) و بمعنی زَهره که کنایه از دلیری و یارائی باشد. (برهان قاطع). و کنایه از دلیری و یارائی بود. (ناظم الاطباء). بمعنی زهره و یارا نیز گفته اند و شمس فخری بهمین معنی گوید:
آنکه نبود خلاف فرمانش
انجم و آفتاب را زاور.
و ظاهراً زهره را که اسم کوکبی است زهره بفتح راء خوانده و این بیت را گفته واﷲ اعلم . (فرهنگ رشیدی ). || (ص ) ممسک و بخیل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). زفت بخیل را گویند. (فرهنگ نظام ). || ممتنع که برابر ممکن باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).

زاور. [ وَ ](اِخ ) قریه ای است در عراق و بدانجا منسوب است نهر زاور که متصل به عکبرا است و این سخن از نصر است . (ازمعجم البلدان ). و در همان کتاب آمده : قریه ٔ زاور درکنار نهر زاور است . (از معجم البلدان ، نهر زاور).


زاور.[ وَ ] (اِخ ) نهر... نهری است متصل به عکبرا و قریه ٔ زاور کنار آن است . (از معجم البلدان ، نهر زاور).


فرهنگ عمید

زور، قوه، قدرت، یارا، توانایی.
خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار: جگرتشنگانند و بی توشگان / که بیچارگانند و بی زاوران (رودکی: ۵۴۳ ).

زور؛ قوه؛ قدرت؛ یارا؛ توانایی.


خادم؛ خدمتکار؛ چاکر؛ پرستار: ◻︎ جگرتشنگانند و بی‌توشگان / که بیچارگانند و بی‌زاوران (رودکی: ۵۴۳).


جدول کلمات

یارا ، توانایی


کلمات دیگر: