کلمه جو
صفحه اصلی

جاودان


مترادف جاودان : پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام

متضاد جاودان : فانی

فارسی به انگلیسی

deathless, enduring, immortal, imperishable, monumental, timeless

فرهنگ اسم ها

اسم: جاودان (پسر) (فارسی) (تلفظ: jāv(e)dān) (فارسی: جاودان) (انگلیسی: javdan)
معنی: همیشگی، جاویدان، ابدی، پایدار، ( = جاویدان )

(تلفظ: jāv(e)dān) (= جاویدان) ، ← جاویدان .


مترادف و متضاد

پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام ≠ فانی


living (صفت)
در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان، حی

eternal (صفت)
بی پایان، پیوسته، جاوید، دائمی، همیشگی، ابدی، جاودان، ازلی، لایزال، خالد، بدون سرانجام و سراغاز، سرمد، فنا ناپذیر

everlasting (صفت)
ابدی، جاودان، ازلی، سرمد

sempiternal (صفت)
ابدی، جاودان، رخ دهنده دو مرتبه در هفته

self-perpetuating (صفت)
جاودان

فرهنگ فارسی

همیشه، دائم، پایدار، همیشگی، ابدی
( مصدر ) ( جاوید جاود خواهد جاوید بجاو جاونده جاویده ) جویدن مضغ کردن .
همیشه و دائم

فرهنگ معین

(وِ ) (ص مر. ) جاویدان .

لغت نامه دهخدا

جاودان. [ وِ ] ( ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است. ( برهان ). همیشه. دایم. ( برهان ) ( آنندراج ). همواره. باقی. پیوسته. ( آنندراج ). همیشگی. ( شرفنامه ). جاوید.جاویدان. جاودانه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی. پاینده. مخلد. خالد. جاودانی. پایدار :
همه نیکویی پیشه کن گر توان
که بر کس نماند جهان جاودان.
فردوسی.
چو گشتاسب می خورد بر پای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
بشاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد.
فردوسی.
که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد.
فردوسی.
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و ز غم گشته آزاد دل.
فردوسی.
بشادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهان دار تا جاودان.
فرخی.
همی تا جاودان را نام در تازی ابد باشد
ملک محمود را شادی و شاهی جاودان باشد.
فرخی ( از آنندراج ).
سخنگوی جان جاودان بودنی است
نه گیرد تباهی نه فرسودنی است.
اسدی.
بدست آور از آب حیوان نشان
بخور زو و پس شاد زی جاودان.
اسدی.
در این فانی اگرنیکی گزینی
از این فانی برآید جاودانت.
ناصرخسرو.
باد چون جان جاودان عمرش که من
جان بر او هم جاودان خواهم فشاند.
خاقانی.
تا طراز ملک را نام است نامش باد و بس
بر طراز ملک نقش جاودان انگیخته.
خاقانی.
خفته بودم همتم بیدار کرد
این ریاضت جاودان خواهم گزید.
خاقانی.
نیست جهانم بکار بی در میمون تو
ور بودم فی المثل عمر در اوجاودان.
خاقانی.
بر دیده خویش چون کبوتر
جز نام تو جاودان مبینام.
خاقانی.
ندارد جاودان طالع یکی خوی
نماند آب دایم دریکی جوی.
نظامی.
تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم و گر نه باک از آن نیست.
نظامی.
تا بتوانی خسته مگردان کس را
بر آتش خشم خویش منشان کس را
گر راحت جاودان طمع میداری
میرنج همیشه و مرنجان کس را.
عطار.
فقر از اینرو فخر آمد جاودان
که بتقوی ماند دستش نارسان.
مولوی ( مثنوی ).

جاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جاویدان . جاودانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی . پاینده . مخلد. خالد. جاودانی . پایدار :
همه نیکویی پیشه کن گر توان
که بر کس نماند جهان جاودان .

فردوسی .


چو گشتاسب می خورد بر پای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
بشاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد.

فردوسی .


که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد.

فردوسی .


ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و ز غم گشته آزاد دل .

فردوسی .


بشادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهان دار تا جاودان .

فرخی .


همی تا جاودان را نام در تازی ابد باشد
ملک محمود را شادی و شاهی جاودان باشد.

فرخی (از آنندراج ).


سخنگوی جان جاودان بودنی است
نه گیرد تباهی نه فرسودنی است .

اسدی .


بدست آور از آب حیوان نشان
بخور زو و پس شاد زی جاودان .

اسدی .


در این فانی اگرنیکی گزینی
از این فانی برآید جاودانت .

ناصرخسرو.


باد چون جان جاودان عمرش که من
جان بر او هم جاودان خواهم فشاند.

خاقانی .


تا طراز ملک را نام است نامش باد و بس
بر طراز ملک نقش جاودان انگیخته .

خاقانی .


خفته بودم همتم بیدار کرد
این ریاضت جاودان خواهم گزید.

خاقانی .


نیست جهانم بکار بی در میمون تو
ور بودم فی المثل عمر در اوجاودان .

خاقانی .


بر دیده ٔ خویش چون کبوتر
جز نام تو جاودان مبینام .

خاقانی .


ندارد جاودان طالع یکی خوی
نماند آب دایم دریکی جوی .

نظامی .


تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم و گر نه باک از آن نیست .

نظامی .


تا بتوانی خسته مگردان کس را
بر آتش خشم خویش منشان کس را
گر راحت جاودان طمع میداری
میرنج همیشه و مرنجان کس را.

عطار.


فقر از اینرو فخر آمد جاودان
که بتقوی ماند دستش نارسان .

مولوی (مثنوی ).


جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیر همای .

سعدی .


زانکه از عمر جاودان با پیر
با جوانیش یک نفس خوشتر.

ابن یمین .


وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به .

حافظ.


دلا دایم گدای کوی او باش
بحکم آنکه دولت جاودان به .

حافظ.


|| (اصطلاح فلسفه ) اسپینوزا در میان فلاسفه ٔ قائل به ماوراءالطبیعه بصورت قاطعی اندیشه ٔ «جاودانی » را به اندیشه ٔ «وجود مطلق » یا «کون جامع» که خود با اندیشه ٔ «خدا» مربوط است پیوسته می داند. بنظر او کون جامع فارغ و خارج از زمان میباشد و «جاودانی » مظهریست از مظاهر «مدت » . جهان اگر بدینصورت نگریسته شود مسأله ٔ «جاودانی » قابل بحث است . «فنومنیست های عقل گرای » چون «رنوویه » معتقدند که جهان را نباید یک «جاودانی » نامعقول انگاشت . فنومنیست های تجربی » چون «استوارت میل » معتقدند که فرض یک زمان لایتناهی غیرقبال پذیرش نیست . (از لاروس ). || آن جهان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. پاینده، پایدار، همیشگی: وصال او ز عمر جاودان بِه / خداوندا مرا آن دِه که آن بِه (حافظ: ۸۳۸ ).
۲. (قید ) تا همیشه.
۳. (قید ) از مدت ها پیش. * جاویدان

جدول کلمات

خالد

پیشنهاد کاربران

سرمدی. . . نمیرا. . . عدن. . . . خالد. . . پایدار. . . ابدی. . . . همیشگی. . . جاوید. . .

ابدی، جاوید، پایا، نمیرا، خالد، سرمدی

Eternal

جاودان به معنی همیشه وابدی

خالد، پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام، ابدی

عدن

ابدی

پایدار


کلمات دیگر: