کلمه جو
صفحه اصلی

درا


مترادف درا : جلاجل، درای، زنگ، ناقوس

فرهنگ اسم ها

اسم: درا (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: dor®ā) (فارسی: درا) (انگلیسی: dora)
معنی: منسوب به در، ( مجاز ) قیمتی و گران قیمت، ( در = مروارید، لؤلؤ، ا ( پسوند نسبت ) )، ( عربی ـ فارسی ) ( دُر = مروارید، لؤلؤ + ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به دُر، مربوط به دُر، به ضم دال، قیمتی گرانقمیت، دختر زیبا و ارزشمند

(تلفظ: dor®ā) (عربی ـ فارسی) (دُر = مروارید ، لؤلؤ + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به دُر ؛ مربوط به دُر ؛(به مجاز) قیمتی و گران قیمت .


مترادف و متضاد

جلاجل، درای، زنگ، ناقوس


فرهنگ فارسی

زنگ، جرس، زنگ بزرگ که برگردن چهارپایان ببندند
( اسم ) دری درخشنده ها ( مانند در ) دراز . ( صفت ) طولانی طویل کشیده مقابل کوتاه .
از اعلام است

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) نک درای .

لغت نامه دهخدا

درا. [ دَ ] ( اِ ) درای. ( غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ. جلجل. زنگله. ژنگله. زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ که با کاروانیان بود. درای کاروان. هر چیز که آواز دهد از زنگ و جز آن. برنگ. ( برهان ) :
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.
منوچهری.
درای هجو درآویختم ز گردن خر
که تا شود خر خمخانه استر عللو.
سوزنی.
سر بریدن واجب آمد مرغ را
کو بغیر وقت جنباند درا.
مولوی.
اشتران مصر را رو سوی ماست
بشنوید ای طوطیان بانگ دراست.
مولوی.
و فی کل مدینة شی یدعی الدرا و هو جرس علی رأس ملک تلک المدینة مربوط بخیط... فاذا حرک الخیط الممدود تحرک الجرس. ( اخبار الصین و الهند چ ژان مالی ).
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد براه.
نظامی.
ز حلقوم دراهای درفشان
مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی.
دراهای روسی درآمد بجوش
چو هندوی بیماربرزد خروش.
نظامی.
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا بگوش دلم آواز درا بازآمد.
حافظ.
چو اشتر و چو درا ژاژخای و یاوه درای
نیم اگرچه مرا اشتر و درا نبود.
سپاهانی.
بدگو ندارد آنکه بود رهنمای خلق
هرگز کسی سخن ز زبان درا نساخت.
وحید قزوینی.
|| درای. ( برهان ). مرادف طبل :
چو بانگ درا آمد از بارگاه
بشد مرد بینا بگفت این بشاه.
فردوسی.
چون نزدیک دروازه رسید نعره ها برآوردند و کوس و دهل و بوق بزدند و درا و طبل فروکوفتند. ( اسکندرنامه ).

درا. [ دَ ] ( نف مرخم ) مخفف دراینده. و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.

درا. [ دَ ] ( فعل امر ) امر به داخل شدن. ( برهان ). فرمان بدرون آمدن. درآ.

درا. [ ] ( اِخ ) جزیره کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی. ( فارسنامه ناصری ص 315 ).

درا. [ دُ] ( هندی ، اِ ) در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند تا از اسم ماه دوازدهم ممتازشود، بدین توضیح که در تقویم هندوان قدیم برای اینکه حساب ماههای قمری در سالهای شمسی نظمی بگیرد، مقدار اضافی ماه قمری را در طول سالیان چون بیک ماه تمام می رسد، به سال می افزودند و آن سال سیزده ماه می یافت ، در این حالت ماه دوازدهم هر اسمی داشت همان اسم رابه ماه سیزدهم می دادند؛ منتهی برای امتیاز لفظ «درا» به اول آن می افزودند. ( از ماللهند بیرونی ص 212 ).

درا. [ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).


درا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ که با کاروانیان بود. درای کاروان . هر چیز که آواز دهد از زنگ و جز آن . برنگ . (برهان ) :
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.

منوچهری .


درای هجو درآویختم ز گردن خر
که تا شود خر خمخانه استر عللو.

سوزنی .


سر بریدن واجب آمد مرغ را
کو بغیر وقت جنباند درا.

مولوی .


اشتران مصر را رو سوی ماست
بشنوید ای طوطیان بانگ دراست .

مولوی .


و فی کل مدینة شی ٔ یدعی الدرا و هو جرس علی رأس ملک تلک المدینة مربوط بخیط... فاذا حرک الخیط الممدود تحرک الجرس . (اخبار الصین و الهند چ ژان مالی ).
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.

خاقانی .


درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد براه .

نظامی .


ز حلقوم دراهای درفشان
مشبکهای زرین عنبرافشان .

نظامی .


دراهای روسی درآمد بجوش
چو هندوی بیماربرزد خروش .

نظامی .


چشم من در ره این قافله ٔ راه بماند
تا بگوش دلم آواز درا بازآمد.

حافظ.


چو اشتر و چو درا ژاژخای و یاوه درای
نیم اگرچه مرا اشتر و درا نبود.

سپاهانی .


بدگو ندارد آنکه بود رهنمای خلق
هرگز کسی سخن ز زبان درا نساخت .

وحید قزوینی .


|| درای . (برهان ). مرادف طبل :
چو بانگ درا آمد از بارگاه
بشد مرد بینا بگفت این بشاه .

فردوسی .


چون نزدیک دروازه رسید نعره ها برآوردند و کوس و دهل و بوق بزدند و درا و طبل فروکوفتند. (اسکندرنامه ).

درا. [ دَ ] (فعل امر) امر به داخل شدن . (برهان ). فرمان بدرون آمدن . درآ.


درا. [ دَ ] (نف مرخم ) مخفف دراینده . و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.


درا. [ دَرْ را / دِرْ را ] (نف ) درنده . که درد. درا دوزا. راتق و فاتق . رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود.


درا. [ دُ] (هندی ، اِ) در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند تا از اسم ماه دوازدهم ممتازشود، بدین توضیح که در تقویم هندوان قدیم برای اینکه حساب ماههای قمری در سالهای شمسی نظمی بگیرد، مقدار اضافی ماه قمری را در طول سالیان چون بیک ماه تمام می رسد، به سال می افزودند و آن سال سیزده ماه می یافت ، در این حالت ماه دوازدهم هر اسمی داشت همان اسم رابه ماه سیزدهم می دادند؛ منتهی برای امتیاز لفظ «درا» به اول آن می افزودند. (از ماللهند بیرونی ص 212).


فرهنگ عمید

۱. زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند، جرس: درآینده هر سو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پُر (نظامی۵: ۸۰۴ ).
۲. پتک.

دانشنامه عمومی

درا (قلعه گنج). درا (قلعه گنج)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان قلعه گنج در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان قلعه گنج قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵ نفر (۴خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

( درّا ) ( ● ) ؛ درنده
( درّا ) ( ● ) ؛ درنده؛ پاره کننده
( درّا ) ( ● ) ؛ قیچی

جدول کلمات

صدای زنگ

پیشنهاد کاربران

دفع کردن، برطرف کردن

درا dorra :دختر زیبا و ارزشمند ، مانند در


کلمات دیگر: