کلمه جو
صفحه اصلی

راویه

فرهنگ اسم ها

اسم: راویه (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: rāviye) (فارسی: راويه) (انگلیسی: raviye)
معنی: نقل کننده خبر و سخن از کسی، خبرگزار، چارپایی که مشک آب را بر آن حمل کنند، ( در قدیم ) بسیار روایت کننده، راوی

(تلفظ: rāviye) (عربی) (در قدیم) بسیار روایت کننده ، راوی . ← راوی .


فرهنگ فارسی

نقل کننده سخن وخبرازکسی، توشه دان ومشک یادلو
( اسم ) ۱ - مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل میکنند . ۲ - چارپایی که مشک آب را بر آن حمل کنند .
حماد بن ابی لیلی شاپور بن مبارک بنی عبیده دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل و معروف به راویه .

فرهنگ معین

(یَ یا یِ ) [ ع . راویة ] (اِ. ) ۱ - مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند. ۲ - چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند.

لغت نامه دهخدا

( راویة ) راویة. [ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث راوی. رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظرف آب از چرم. ( از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. ( لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج ، روایا. ( یادداشت مؤلف ) :
صد هزاران خلق اندر بادیه
سر چو کویی بی عصا و راویه.
مولوی.
بنده ای میشد سیه با یک شتر
راویه از آب صافی کرده پر.
مولوی.
|| ستور آبکش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتر آبکش. ( غیاث اللغات ). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج ، روایا. ( یادداشت مؤلف ). || راوی. بازگوینده سخن از کسی ( و تاء آخر کلمه برای مبالغه است ). ( از منتهی الارب ). روایت کننده. ( لغت محلی شوشتر ).مرد یا زنی بسیارروایت. ( یادداشت مؤلف ). راوی. بازگوینده شعر از کسی ( و تاء آخر کلمه برای مبالغه است ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : آورده اند که راویة جریر و راویة نصیب و راویة کثیر و راویة جمیل وراویة احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست... ( از موشح ص 159 ).

راویة. [ ی َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در غوطه دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است. و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است. ( از معجم البلدان ).

راویة. [ ی َ ] ( اِخ ) حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیدة دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل ، و معروف به راویة. رجوع به حمادبن میسرةبن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود.

راویة. [ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است . و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است . (از معجم البلدان ).


راویة. [ ی َ ] (اِخ ) حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیدة دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل ، و معروف به راویة. رجوع به حمادبن میسرةبن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود.


راویة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راوی . رجوع به راوی شود. || توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظرف آب از چرم . (از غیاث اللغات ). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. (لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج ، روایا. (یادداشت مؤلف ) :
صد هزاران خلق اندر بادیه
سر چو کویی بی عصا و راویه .

مولوی .


بنده ای میشد سیه با یک شتر
راویه از آب صافی کرده پر.

مولوی .


|| ستور آبکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر آبکش . (غیاث اللغات ). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج ، روایا. (یادداشت مؤلف ). || راوی . بازگوینده ٔ سخن از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است ). (از منتهی الارب ). روایت کننده . (لغت محلی شوشتر).مرد یا زنی بسیارروایت . (یادداشت مؤلف ). راوی . بازگوینده ٔ شعر از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است ). (منتهی الارب ) (آنندراج ) : آورده اند که راویة جریر و راویة نصیب و راویة کثیر و راویة جمیل وراویة احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست ... (از موشح ص 159).

فرهنگ عمید

۱. نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی.
۲. (اسم ) توشه دان.
۳. (اسم ) مشک یا دلو بزرگ آبکشی.

پیشنهاد کاربران

مشک آب

بانوی روایت کننده

راوی ه آخر
درواقع همون راوی ؛ ولی مونث . .


کلمات دیگر: