کلمه جو
صفحه اصلی

خرم بهار

فرهنگ اسم ها

اسم: خرم بهار (دختر) (فارسی)
معنی: آن که چون بهار خرم و با طراوت است، نام دختر فتحعلی شاه قاجار

فرهنگ فارسی

نام محلی بوده است

لغت نامه دهخدا

خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] ( اِ مرکب ) بهار سرسبز. بهارباطراوت. کنایه از طراوت و سرسبزی است :
بیاراست بزمی چو خرم بهار
ز بس شادمانی گو نامدار.
فردوسی.
چو دستان که پروردگار من است
تهمتن که خرم بهار من است.
فردوسی.
بیاراست او را چو خرم بهار
فرستاد در شب بر شهریار.
فردوسی.
ز روی او که بد خرم بهاری
شد آن آتشکده چون لاله زاری.
نظامی.

خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] ( اِخ ) نام محلی بوده است. ( ناظم الاطباء ) :
نهادندسر سوی خرم بهار
سپهدار و آن لشکر نامدار.
فردوسی.
رسیدم ببلخ و بخرم بهار
همان شادمان بودم از روزگار.
فردوسی.

خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) بهار سرسبز. بهارباطراوت . کنایه از طراوت و سرسبزی است :
بیاراست بزمی چو خرم بهار
ز بس شادمانی گو نامدار.

فردوسی .


چو دستان که پروردگار من است
تهمتن که خرم بهار من است .

فردوسی .


بیاراست او را چو خرم بهار
فرستاد در شب بر شهریار.

فردوسی .


ز روی او که بد خرم بهاری
شد آن آتشکده چون لاله زاری .

نظامی .



خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] (اِخ ) نام محلی بوده است . (ناظم الاطباء) :
نهادندسر سوی خرم بهار
سپهدار و آن لشکر نامدار.

فردوسی .


رسیدم ببلخ و بخرم بهار
همان شادمان بودم از روزگار.

فردوسی .




کلمات دیگر: