کلمه جو
صفحه اصلی

جاودانه


مترادف جاودانه : ابدی، پایا، جاویدان، مخلد، مستمر، همیشگی، دایماً، همواره

متضاد جاودانه : موقت

فارسی به انگلیسی

abiding, ageless, eternal, everlasting, forever

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: jāv(e)dāne) (= جاویدان) ، ← جاویدان .


اسم: جاودانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: jāv(e)dāne) (فارسی: جاودانه) (انگلیسی: javdane)
معنی: پاینده، پایدار، همیشگی، ابدی، ( قید ) تا همیشه، ( = جاویدان )، جاویدان

مترادف و متضاد

ابدی، پایا، جاویدان، مخلد، مستمر، همیشگی ≠ موقت


دایماً، همواره


۱. ابدی، پایا، جاویدان، مخلد، مستمر، همیشگی
۲. دایماً، همواره ≠ موقت


فرهنگ فارسی

همیشه، جاویدانه، دائم، دائمی، ابدی، جاودانه
( مصدر ) ( جاوید جاود خواهد جاوید بجاو جاونده جاویده ) جویدن مضغ کردن .

فرهنگ معین

(وِ نِ ) (ص مر. ) جاویدان .

لغت نامه دهخدا

جاودانه. [ وِ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) همیشه. ( شرفنامه منیری ). مخفف جاویدانه است که دائم و همیشه و ابد باشد. ( برهان ). در پهلوی جاویتانک . ( از حاشیه برهان چ معین ). همواره. دائم. باقی. پیوسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جاود. جاودان. جاوید. جاویدان. ( از آنندراج )( انجمن آرا ). دائمی. سرمدی. ابدی. مؤبد. خالد. ( ربنجنی ). باقی. مخلد. آبِد. ( منتهی الارب ) :
اگر غم را چو آتش دودبودی
جهان تاریک بودی جاودانه.
شهید بلخی.
ابرهه بسوی نجاشی نامه کرد که بعرب اندر بمکه یکی خانه است و گویند خانه خدای است و مردمان آنجا حج کنند و گرد آن طواف کنند و این کلیسیا که من کردم از آن صدهزار بار نیکوتر است و من نیز اهل یمن را بفرمایم تا این کلیسیا راحج کنند و عرب را بفرمایم تا حج خویش از آن خانه اندر آرند تا فخر آن جاودانه ملک را بود. نجاشی بدین سخن شاد شد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
اگر مرد گنجی وگر مرد رنج
نه رنجت بود جاودانه نه گنج.
فردوسی.
بیزدان چنین گفت کای رهنمای
همیشه توئی جاودانه بجای.
فردوسی.
کس اندر جهان جاودانه نماند
ز گردون مرا خود بهانه نماند.
فردوسی.
اگر جاودانه نمانی بجای
همان نام به زین سپنجی سرای.
فردوسی.
جاودانه بجای خواهد بود
همچنین شهرگیر و قلعه ستان.
فرخی.
عید فرخ باد بر شاه جهان
جاودانه شادمان و کامران.
فرخی.
اگر آن شاه جاودانه نزیست
این خداوند جاودانه زیاد.
فرخی.
همواره باش مهتر و میباش جاودان
مه باش جاودانه و همواره باش حی.
منوچهری.
سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور
برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی.
منوچهری.
ز ما ماند در این گیتی فسانه
در آن گیتی جزای جاودانه.
( ویس و رامین ).
جهان اینکار دارد جاودانه
خوشی برد بشمشیر زمانه.
( ویس و رامین ).
جهان جاودانه نماند بکس
همین جاودان نام نیک است و بس.
اسدی.
هیچ کس را از مخلوقات بقاء جادوانه و عمر بی کرانه مسلم نیست. ( قصص الانبیاء ص 239 ).
تنت همچون گور خاکست ای پسر مپسند هیچ
جانت را در خاک تیره جاودانه مستقر.

جاودانه . [ وِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همیشه . (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف جاویدانه است که دائم و همیشه و ابد باشد. (برهان ). در پهلوی جاویتانک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). همواره . دائم . باقی . پیوسته . (آنندراج ) (انجمن آرا). جاود. جاودان . جاوید. جاویدان . (از آنندراج )(انجمن آرا). دائمی . سرمدی . ابدی . مؤبد. خالد. (ربنجنی ). باقی . مخلد. آبِد. (منتهی الارب ) :
اگر غم را چو آتش دودبودی
جهان تاریک بودی جاودانه .

شهید بلخی .


ابرهه بسوی نجاشی نامه کرد که بعرب اندر بمکه یکی خانه است و گویند خانه ٔ خدای است و مردمان آنجا حج کنند و گرد آن طواف کنند و این کلیسیا که من کردم از آن صدهزار بار نیکوتر است و من نیز اهل یمن را بفرمایم تا این کلیسیا راحج کنند و عرب را بفرمایم تا حج خویش از آن خانه اندر آرند تا فخر آن جاودانه ملک را بود. نجاشی بدین سخن شاد شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
اگر مرد گنجی وگر مرد رنج
نه رنجت بود جاودانه نه گنج .

فردوسی .


بیزدان چنین گفت کای رهنمای
همیشه توئی جاودانه بجای .

فردوسی .


کس اندر جهان جاودانه نماند
ز گردون مرا خود بهانه نماند.

فردوسی .


اگر جاودانه نمانی بجای
همان نام به زین سپنجی سرای .

فردوسی .


جاودانه بجای خواهد بود
همچنین شهرگیر و قلعه ستان .

فرخی .


عید فرخ باد بر شاه جهان
جاودانه شادمان و کامران .

فرخی .


اگر آن شاه جاودانه نزیست
این خداوند جاودانه زیاد.

فرخی .


همواره باش مهتر و میباش جاودان
مه باش جاودانه و همواره باش حی .

منوچهری .


سبوی بگزین تا گردی از مکاره دور
برو بر آن ره تا جاودانه شاد بوی .

منوچهری .


ز ما ماند در این گیتی فسانه
در آن گیتی جزای جاودانه .

(ویس و رامین ).


جهان اینکار دارد جاودانه
خوشی برد بشمشیر زمانه .

(ویس و رامین ).


جهان جاودانه نماند بکس
همین جاودان نام نیک است و بس .

اسدی .


هیچ کس را از مخلوقات بقاء جادوانه و عمر بی کرانه مسلم نیست . (قصص الانبیاء ص 239).
تنت همچون گور خاکست ای پسر مپسند هیچ
جانت را در خاک تیره جاودانه مستقر.

ناصرخسرو.


چو خانه بماند و برفتند ایشان
نخواهی تو ماندن همی جاودانه .

ناصرخسرو.


آن است گمانش کنونش این است
او را وطن و جای جاودانه .

ناصرخسرو.


اگر پیری بماندی جاودانه
چه انده بودی از هجر جوانی .

مسعودسعد.


تو جاودانه بادی و بر تخت مملکت
بزم تو خلد و قصر تو دارالقرار باد.

مسعودسعد.


چه گفت گفت خلیفه چنان دعا کردت
که شاه عادل در ملک جاودانه زیاد.

مسعودسعد.


دیر زی در نشاط و لهو و لعب
دیر زی دیر جاودانه ممیر.

سوزنی .


جاودان باد کاعتماد جهان
همه بر عمر جاودانه ٔ او است .

خاقانی .


هفتصد هزار سال بطاعت گذاشتم
امید من ز خلق برین جاودانه بود.

خاقانی .


بر سر روزی ارچه درخوابم
من غم خواب جاودانه خورم .

خاقانی .


گر نقش تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه برجاست .

نظامی .


و آن جان که لب تواش خزانه است
گنجینه ٔ عمر جاودانه است .

نظامی .


چه خرم کاخ شد کاخ زمانه
گرش بودی اساس جاودانه .

نظامی .


زبان بگشاد و میگفت این زمانه
شب است این یا بلائی جاودانه .

نظامی .


صلتی جاودانه بخشیدی
ایزدت ملک جاودان بخشاد.

؟


- جاودانه شدن ؛ اُیود. (منتهی الارب ).
- جاودانه کردن ؛ تَأیید. (منتهی الارب ). تخلید. (دهار).

فرهنگ عمید

۱. پاینده، پایدار، همیشگی: اگر مرد رنجی ا گر مرد گنج / نه گنجت بُوَد جاودانه نه رنج (فردوسی: ۸/۳۹۶ حاشیه ).
۲. (قید ) تا همیشه: اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۶ ).

دانشنامه عمومی

جاودانه (به اسپانیایی: El inmortal) داستان کوتاهی از خورخه لوئیس بورخس نویسنده آرژانتینی است که در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. در این داستان خاطرات شخصی که به جاودانگی رسیده و به شهر جاودانگان سفر کرده نقل شده و پیامدهای تجربه جاودانگی تشریح می شود.
کتابخانه بابل، خورخه لوئیس بورخس، ترجمه کاوه سیدحسینی

جدول کلمات

ابد

پیشنهاد کاربران

همیشگی
ابدی
جاودان

جاودانه: در پهلوی یاوتانگ yāwetānag بوده است .
( ( چنین داد پاسخ فریدون که تخت
نماند به کس جاودانه نه بخت‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 313. )


ازلی


کلمات دیگر: