صمصام
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
شمشیر برنده شمشیری که هرگز خم نمیشود یکی از القاب منجی در ادیان قدیمی
معنی: شمشیر تیز و محکم، شمشیری که خم نگردد، شمشیر برّان
(تلفظ: samsām) (عربی) (در قدیم) شمشیر تیز و محکم .
فرهنگ فارسی
صمصامه:شمشیربران، تیغ برنده، شمشیری که خم نشود
( اسم ) شمشیر برنده تیغی که خم نگردد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صمصام . [ ص َ ] (اِخ ) نام شمشیر عمروبن معدیکرب . (منتهی الارب ). واثق بشمشیر عمروبن معدیکرب که صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 268). در عقد الفرید و تعلیقات البیان و التبیین نام این شمشیر صمصامة ضبط شده است . رجوع به صمصامة شود.
یکی صمصام اعداکش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
گیتی نگه داشته به صمصام.
ز آسمان صمصام تیز و ذوالفقار ای ناصبی.
توصاحب ذوالفقار و صمصامی.
هوااز خشم خون بارید در صمصام خندانش.
دل دانا و صمصام و کف راد.
چون خندان بر مغز و جگر گرید صمصام.
بعد از آن گفتش که ای صمصام زفت.
صمصام. [ ص َ ] ( اِخ ) نام شمشیر عمروبن معدیکرب. ( منتهی الارب ). واثق بشمشیر عمروبن معدیکرب که صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 268 ). در عقد الفرید و تعلیقات البیان و التبیین نام این شمشیر صمصامة ضبط شده است. رجوع به صمصامة شود.
صمصام. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن تاج الدولة جعفربن ثقةالدوله یوسف بن عبداﷲ کلبی. وی آخرین امیر از امرای کلبی در جزیره صقلیه است. بسال 417 هَ. ق.به ولایت رسید. در امارت و انقلاب ها و فتنه ها برخاست و او برابر مشکلات مقاومت کرد، لیکن شورشیان بر وی دست یافتند و او را خلع کردند و یکی از سران خود را ولایت دادند و او صمصامة را به قتل رسانید و با کشته شدن او دولت کلبیان پایان یافت. ( الاعلام زرکلی ص 435 ).
صمصام . [ ص َ ] (اِخ ) ابن تاج الدولة جعفربن ثقةالدوله یوسف بن عبداﷲ کلبی . وی آخرین امیر از امرای کلبی در جزیره ٔ صقلیه است . بسال 417 هَ . ق .به ولایت رسید. در امارت و انقلاب ها و فتنه ها برخاست و او برابر مشکلات مقاومت کرد، لیکن شورشیان بر وی دست یافتند و او را خلع کردند و یکی از سران خود را ولایت دادند و او صمصامة را به قتل رسانید و با کشته شدن او دولت کلبیان پایان یافت . (الاعلام زرکلی ص 435).
یکی صمصام اعداکش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی .
بر دوست داران دولت خویش
گیتی نگه داشته به صمصام .
فرخی .
ای دریغا چونکه نامد سوی بکر و زید و عمرو
ز آسمان صمصام تیز و ذوالفقار ای ناصبی .
ناصرخسرو.
من بر سر دشمنانت صمصامم
توصاحب ذوالفقار و صمصامی .
ناصرخسرو.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوااز خشم خون بارید در صمصام خندانش .
ناصرخسرو.
ازآن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.
ناصرخسرو.
چون گریان بر خود و زره خندد ناچخ
چون خندان بر مغز و جگر گرید صمصام .
مسعودسعد.
ساعتی بنشست تا خشمش برفت
بعد از آن گفتش که ای صمصام زفت .
مولوی .
|| (ص ) رجل صمصام و فرس صمصام ؛ گذرنده ٔ در کار و عزیمت . || درشت . || استوار. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. شمشیری که خم نشود.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
چهل امیر پسر صمصام پسر عالی احمد پسر عالی ویسی پسر تاجمیر پسر رستم پسر شاه منصور خان پسر خلیل خان پسر جهانگیر خان پسر شاه حسین خان پسر رستم خان بختیاروند
هیبت الله خان ( صمصا م ) در زمان نادرشاه افشار