کلمه جو
صفحه اصلی

چالاک


مترادف چالاک : آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد

فارسی به انگلیسی

agile, dapper, dexterous, nimble, sharp


agile, dapper, dexterous, nimble, sharp, qulck, zippy

nimble, quick


فارسی به عربی

اجل , بارع , داهیة , زیبقی , مرح , مفید , وجبة خفیفة

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: čālāk) دارای سرعت و مهارت در عمل ، چابک ؛ (در قدیم) بلند ، آراسته ، بزرگوار.


اسم: چالاک (پسر) (فارسی) (تلفظ: čālāk) (فارسی: چالاک) (انگلیسی: chalak)
معنی: چابک، تند و تیز، سریع، دارای سرعت و مهارت در عمل، ( در قدیم ) بلند، آراسته، بزرگوار

مترادف و متضاد

۱. آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابکدست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق
۲. بلند، موزون، زیبا
۳. جای بلند، مکان مرتفع
۴. دزد


snack (اسم)
چالاک، خوراک مختصر، خوراک سرپایی، ته بندی

nifty (صفت)
جذاب، زیرک، چالاک، نکته دان

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

smart (صفت)
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

dexterous (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل

adroit (صفت)
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست

deft (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان

dextrous (صفت)
ماهر، زبردست، چیره دست، چالاک

mercurial (صفت)
تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار

peppy (صفت)
فعال، چالاک، سرحال، پر نیرو

brisk (صفت)
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش

spry (صفت)
زرنگ، چابک، چالاک، فرز، سریع، با هوش، دانا، قشنگ

nippy (صفت)
زننده، چالاک، تند و تیز

pawky (صفت)
زرنگ، چالاک، محیل، اب زیر کاه

sprightly (صفت)
چالاک، سرزنده، خوشحال، سرحال، شنگول، با نشاط

natty (صفت)
ماهر، چالاک، اراسته، پاکیزه، قشنگتر

frisky (صفت)
چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان

prompt (صفت)
اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل

lissom (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی

lissome (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی

lithesome (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، بنرمی

آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک‌دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق


بلند، موزون، زیبا


جای بلند، مکان مرتفع


دزد


فرهنگ فارسی

چست وچابک، جلد، رنگ، بلندوجای بلندهم گفته اند
( صفت ) ۱- چست چابک جلد زرنگ . ۲- جای بنلد محل مرتفع .
چابک . جلد . چست . تیز . جلد کار . تند . فرز . سبک . قیچاق . قچاق .

فرهنگ معین

(ص . ) چست ، جلد، زرنگ .

لغت نامه دهخدا

چالاک . (ص ) چابک . (فرهنگ اسدی ). (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) جَلد. (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام ). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز. سبک . قیچاق . قچاق :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک .

منوچهری .


آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ٔ ما متاز چندین .

خاقانی .


بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب .

خاقانی .


ز آن جمله ٔ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک .

نظامی .


چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک .

نظامی .


جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.

سعدی (بوستان ).


|| دزد مردکش . (فرهنگ اسدی ). دزد و خونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دزد و راهزن و خونی . (ناظم الاطباء). دزد آدم کش . (فرهنگ نظام ) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


|| جای بلند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). بمعنی جای بلند. (برهان ) (ناظم الاطباء). منزل مرتفع. (ناظم الاطباء). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع :
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود.

اسدی (از فرهنگ اسدی ).


بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام .

خاقانی .


ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.

خاقانی .


جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک .

نظامی .


شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک .

نظامی .


ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است .

سعدی (بدایع).


ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت .

سعدی .


صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید.

دانش (از آنندراج ).


|| مرد بزرگوار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام ) :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .

عنصری (از فرهنگ نظام ).


|| در اردو بمعنی «فریب دهنده » است که از این معنی فارسی گرفته شده . (فرهنگ نظام ). فریبا. زیبا :
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران .

خاقانی .


گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک .

نظامی .


بس میوه ٔ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک .

نظامی .


|| سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است :
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک .

سعدی (ترجیعات ).


|| زیرک و هوشیار و آگاه . تیزفهم . || با جد و جهد. زحمتکش . || خودرای . (ناظم الاطباء). و رجوع به چست و فرز و جَلد شود.

چالاک. ( ص ) چابک. ( فرهنگ اسدی ). ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) جَلد. ( فرهنگ اسدی ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چست. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). تیز. ( ناظم الاطباء ). تند در کار. ( فرهنگ نظام ). جَلد کار. ( ناظم الاطباء ). تند. فرز. سبک. قیچاق. قچاق :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک.
منوچهری.
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ما متاز چندین.
خاقانی.
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب.
خاقانی.
ز آن جمله آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک.
نظامی.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک.
نظامی.
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی ( بوستان ).
|| دزد مردکش. ( فرهنگ اسدی ). دزد و خونی. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دزد و راهزن و خونی. ( ناظم الاطباء ). دزد آدم کش. ( فرهنگ نظام ) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
|| جای بلند. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ). بمعنی جای بلند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). منزل مرتفع. ( ناظم الاطباء ). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع :
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود.
اسدی ( از فرهنگ اسدی ).
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام.
خاقانی.
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.
خاقانی.
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک.
نظامی.
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک.
نظامی.
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است.
سعدی ( بدایع ).
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. چست وچابک، جلد، زرنگ: آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲ ).
۲. [قدیمی] بلند: بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغت نامه: چالاک ).

پیشنهاد کاربران

زرنگ تند سریع

زبردست

تند ، چالاک ، متغیر

به زبان سنگسری جلد به منعی زرنگ


کلمات دیگر: