کلمه جو
صفحه اصلی

تافته


مترادف تافته : تابیده، گداخته، تابناک، درخشنده، روشن، بافته، پارچه، آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده خاطر، سوزان، گرم ، سرد، خسته، کوفته

متضاد تافته : خشک

فارسی به انگلیسی

[adj.] twisted, spun, set in a glow, [n.] taffeta

twisted, spun, set in a glow, [n.] taffeta


plait


فرهنگ اسم ها

اسم: تافته (دختر) (فارسی) (تلفظ: tāfte) (فارسی: تافته) (انگلیسی: tafte)
معنی: گداخته، پیچیده، درخشنده و تابناک، روشن، نوعی پارچه ابریشمی

(تلفظ: tāfte) گداخته ؛ (در قدیم) درخشنده و تابناک ، روشن .


مترادف و متضاد

۱. تابیده، گداخته
۲. تابناک، درخشنده، روشن
۳. بافته، پارچه
۴. آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزردهخاطر
۵. سوزان، گرم ≠ خشک
۶. سرد
۷. خسته، کوفته


wreathy (صفت)
پیچیده، حلقه حلقه شده، تافته، دور هم انداخته

صفت ≠ خشک


تابیده، گداخته ≠ سرد


تابناک، درخشنده، روشن


بافته، پارچه


آزرده، دلگیر، مکدر، ملول، آزرده‌خاطر


سوزان، گرم ≠ خسته، کوفته


فرهنگ فارسی

نوعی پارچه ابریشمی که دریزدبادست میبافند
( اسم ) ۱- پیچیده تاب داده.۲- بافته. ۳- آزرده مکدر.

فرهنگ معین

(تِ ) (ص مف . ) ۱ - برافروخته ، روشن شده . ۲ - گداخته ، گرم شده . ۳ - آسیب دیده ، کوفته . ۴ - رنجیده ، آزرده . ۵ - پیچیده شده ، تاب داده .
( ~. ) (اِ. ) نوعی پارچة ابریشمی .

(تِ) (ص مف .) 1 - برافروخته ، روشن شده . 2 - گداخته ، گرم شده . 3 - آسیب دیده ، کوفته . 4 - رنجیده ، آزرده . 5 - پیچیده شده ، تاب داده .


( ~.) (اِ.) نوعی پارچة ابریشمی .


لغت نامه دهخدا

تافته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) تابیده. ( فرهنگ رشیدی ). روشن. ( فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). پرتواندازنده مانند آفتاب و ماه و ستاره و چراغ و آتش. ( ناظم الاطباء ) :
سه من تافته باده سالخورد
به رنگ گل نار یا زرّ زرد.
فردوسی.
بیا ساقی آن زیبق تافته
بشنگرف کاری عمل یافته.
نظامی.
|| برفروخته. ( فرهنگ رشیدی ). برافروخته از حرارت آفتاب و تابش آتش. ( از برهان ). گرم شدن چیزی از حرارت آفتاب و آتش. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . گرم شده. ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف ) : امیّه دست و پای بلال بسته بود و سنگ تافته بر شکم او نهاده بود و گفت مسلمان نباید شدن و بلال همی گفت : اﷲ احد، اﷲ احد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چو باران نبودی جگرتافته
بدندی لب از تشنگی کافته.
اسدی.
گر بترسی ز تافته دوزخ
از ره طاعت خدای متاب.
ناصرخسرو.
در سایه دین رو که جهان تافته ریگی است
با شمع خرد باش که عالم شب تار است.
ناصرخسرو.
|| برافروخته و گرم شده بسبب قهر و غضب. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). گرم شدن بسبب قهر و غضب. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || گرم شده بسبب تب. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || آزرده از غم و اندوه و جز آن. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). کوفته غم و اندوه. ( فرهنگ رشیدی ). آزرده. ( شرفنامه منیری ). مکدر. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). مغموم و اندوهگین و مکدرشده. ( ناظم الاطباء ): اول آیتی که از عیسی پیدا آمدآن بود که آن دهقان را دزدی کردند و دینار بسیار ازوی ببردند و او ندانست که این دینارها که برد و تافته شد و شب بخانه وی جز درویشان نبودندی ندانست تا کرا تهمت کند و مردمان نیز تافته شدند و عیسی چون مردمان را تافته دید گفت چه بوده است... ( ترجمه طبری بلعمی ).
به خواب و به بیداری و رنج و ناز
از این بارگه کس مگردید باز
مگر آرزوها همه یافته
مخسبید یک تن ز ما تافته.
فردوسی.
عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان.
فرخی.
دل تافته مدار و بر ابرو گره مزن
از بهر بوسه ای که ز تو خواهم ای نگار.
فرخی.

تافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب و ماه و ستاره و چراغ و آتش . (ناظم الاطباء) :
سه من تافته باده ٔ سالخورد
به رنگ گل نار یا زرّ زرد.

فردوسی .


بیا ساقی آن زیبق تافته
بشنگرف کاری عمل یافته .

نظامی .


|| برفروخته . (فرهنگ رشیدی ). برافروخته از حرارت آفتاب و تابش آتش . (از برهان ). گرم شدن چیزی از حرارت آفتاب و آتش . (آنندراج ) (انجمن آرا) . گرم شده . (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) : امیّه دست و پای بلال بسته بود و سنگ تافته بر شکم او نهاده بود و گفت مسلمان نباید شدن و بلال همی گفت : اﷲ احد، اﷲ احد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو باران نبودی جگرتافته
بدندی لب از تشنگی کافته .

اسدی .


گر بترسی ز تافته ٔ دوزخ
از ره طاعت خدای متاب .

ناصرخسرو.


در سایه ٔ دین رو که جهان تافته ریگی است
با شمع خرد باش که عالم شب تار است .

ناصرخسرو.


|| برافروخته و گرم شده بسبب قهر و غضب . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). گرم شدن بسبب قهر و غضب . (آنندراج ) (انجمن آرا). || گرم شده بسبب تب . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). || آزرده از غم و اندوه و جز آن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). کوفته ٔ غم و اندوه . (فرهنگ رشیدی ). آزرده . (شرفنامه ٔ منیری ). مکدر. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). مغموم و اندوهگین و مکدرشده . (ناظم الاطباء): اول آیتی که از عیسی پیدا آمدآن بود که آن دهقان را دزدی کردند و دینار بسیار ازوی ببردند و او ندانست که این دینارها که برد و تافته شد و شب بخانه ٔ وی جز درویشان نبودندی ندانست تا کرا تهمت کند و مردمان نیز تافته شدند و عیسی چون مردمان را تافته دید گفت چه بوده است ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
به خواب و به بیداری و رنج و ناز
از این بارگه کس مگردید باز
مگر آرزوها همه یافته
مخسبید یک تن ز ما تافته .

فردوسی .


عذرها سازی و آن را همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان .

فرخی .


دل تافته مدار و بر ابرو گره مزن
از بهر بوسه ای که ز تو خواهم ای نگار.

فرخی .


|| آزرده از کوفت راه و سواری . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). کوفته ٔ راه . (فرهنگ رشیدی ) :
همه خسته و مانده و تافته
ز بس تشنگی کام برتافته .

اسدی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| برگشته . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء). برگردیده . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). روی گردانیده . بعربی معطوف . (برهان ) (ناظم الاطباء) :
گر بمثل جا کند در پس آئینه شخص
بیند تمثال خویش تافته رو بر قفا.

حسین ثنائی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| پیچیده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا)(فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء). || موی زلف و گیسو و ریسمان و امثال آن را گویندکه تاب داده باشند. (فرهنگ جهانگیری ). موی زلف و گیسو و ریسمان و ابریشم و هر چیز که آن را تابیده باشند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زلف و ریسمان تاب داده . (فرهنگ رشیدی ). ریسمان تاب داده یعنی تابیده را نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
حلقه ٔ جعدش پر تاب و گره
حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر.

فرخی .


دمش چون تافته بند بریشم
سمش چون ز آهن و پولادهاون .

منوچهری .


تنم از اشک به زررشته ٔ خونین ماند
هیچ زررشته از این تافته تر، کس را نی .

خاقانی .


بموی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب .

سعدی .


رجوع به تافته شود. || نوعی از بافته ٔ ابریشمین است . (فرهنگ جهانگیری ). نوعی از بافته و پارچه ٔ ابریشمی . (از فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). پارچه ٔ ابریشمی که از آن لباس کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا). یک قسم پارچه ٔ لطیف ابریشمی . (فرهنگ نظام ). قماش ابریشمی . (غیاث اللغات ). قز که آن جامه ٔ ابریشمین است . (شرفنامه ٔ منیری ). محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: گورانی «تافته » ، گیلکی «تفته » معرب آن «تفتا» ودر مصر «تفته » :
نگشتی کسی از گدا تافته
زر و سیم دادیش و هم تافته .

(مؤلف شرفنامه ٔ منیری ).


آسمان خرگه و زیلوست زمین خارا کوه
اطلس و تافته دان مهر و مه پرانوار.

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 11).


یک زمان نرمدست گشت و حریر
یک زمان تافته شد و والا.

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 21).


از جیب تافته چون لؤلوی دکمه تابد
گویم مگر ثریا در ماه کرده منزل .

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 31).


|| جامه ای را گویند که از کتان بافته باشند. (برهان )(ناظم الاطباء). رجوع به تافتن و تابیدن و ترکیبات آنها شود.

فرهنگ عمید

۱. پیچیده، تاب داده.
۲. (اسم ) نوعی پارچۀ ابریشمی دست بافت.
۳. (صفت فاعلی ) [قدیمی، مجاز] افسرده، ناراحت.
۱. گداخته، تفته، حرارت دیده.
۲. (صفت فاعلی ) [قدیمی] تابناک.

۱. پیچیده؛ تاب‌داده.
۲. (اسم) نوعی پارچۀ ابریشمی دست‌بافت.
۳. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] افسرده؛ ناراحت.


۱. گداخته؛ تفته؛ حرارت‌دیده.
۲. (صفت فاعلی) [قدیمی] تابناک.


پیشنهاد کاربران

. t‛a - ten ، ( = ) – dan4 ( = ) *dap، tap - tan ، قالیچه های پشمی. این بافته در Wei lio از سده سوم میلادی محصولی از خاور پیشین ( تا تسین ( Ta Ts‛in /5 و در سالنامه هان محصولی از هند شمرده شده است. 6 در سالنامه سوئی در شمار محصولات ایران آمده است. 7 شاوان بجا توضیحات تخیلی را که در فرهنگ Ši min آمده و تنها پایه اش جناس سازی است پذیرا نیست. راست اینکه آوانگاشتی است همبرابر با واژه ای در فارسی میانه که با ریشه ( ’’تابیدن‘‘ ) ارتباط دارد: بسنجید با واژه فارسی تافتن، tāftan ( ’’پیچاندن، تابیدن‘‘ ) ، tābaδ ( ’’او می تابد‘‘ ) ، تافته، tāfte ( لباس کتانی، نوعی پارچه ابریشمین، همان taffeta در انگلیسی ) . واژه یونانی و ( که بارها در پاپیروسها یافت می شود؛ ، ’’قالی بافان‘‘ ) سربسر وام از فارسی اند. 8 همین واژه به صورت جدیدتر در یونانی آتنی هست. صورت فارسی میانه ای که در زبان چینی آوانگاری شده احتمالاً *tāptān، tāpetān بوده که ān ـ پایانه جمع است. taffeta در انگلیسی از همین واژه فارسی آمده است ( taffata در لاتینی سده های میانه، taffeta در ایتالیایی، tafetan’ در اسپانیولی ) .

حالتی که عشق بر دل سنگینی غالب می کند، چه گرمایی که آن را برافروزد وآب کند و چه به قصد تسخیر پیچ و تاب دهد و افسار دل را به دست گیرد.


تافته : تافته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) تابیده. ( فرهنگ رشیدی ) . روشن. ( فرهنگ نظام ) . پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . پرتواندازنده مانند آفتاب و ماه و ستاره و چراغ و آتش.

تافته : /tāfte/ تافته 1 - گداخته؛ 2 - ( در قدیم ) درخشنده و تابناک، روشن.

اسم تافته مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .

تافته ، tafteh ، تفت دیده ، شهر بابکی ها به نوعی از غذا که از روعن وآرد درست می شود می گویند ، کاچی


کلمات دیگر: