معنی: مونث ربیع، بهار، ( مؤنث ربیع ) ( اَعلام ) ربیعه از قبیله های بزرگ شمال عربستان در زمان ظهور اسلام که افرادش بیشتر مسیحی بودند، ( عربی ) ( مؤنث ربیع )، ربیع، مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
ربیعه
فرهنگ اسم ها
معنی: مونث ربیع، بهار، ( مؤنث ربیع ) ( اَعلام ) ربیعه از قبیله های بزرگ شمال عربستان در زمان ظهور اسلام که افرادش بیشتر مسیحی بودند، ( عربی ) ( مؤنث ربیع )، ربیع، مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
(تلفظ: rabiy‛e) (عربی) (مؤنث ربیع) ، ← ربیع .
فرهنگ فارسی
جرشی یا ابن عمرو یا ابن غاز بر حسب روایات مختلف وی از اصحاب حضرت رسول ص و از راویان بشمار می رفت یعقوب بن شبه گفته است .
لغت نامه دهخدا
ربیعة. [ رَع َ ] (اِخ ) شاخه ای از قبیله ٔ عدنانی معروف به بنی ابی ربیعة از ذهل بن شیبان . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة.[ رَ ع َ ] (اِخ ) پدر حیی (تیره ای ) از هوازن . و آن ربیعةبن عامربن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
ربیعة.[ رَ ع َ ] ( اِخ ) پدر حیی ( تیره ای ) از هوازن. و آن ربیعةبن عامربن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) از قبیله بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذة است. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) بخشی از قبیله بنی مالک است. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) از قبیله منطقه بغداد است و در حوالی معینة بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. ( از معجم القبایل ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) تیره ای از قبیله ثقیف در حجاز. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَع َ ] ( اِخ ) شاخه ای از قبیله عدنانی معروف به بنی ابی ربیعة از ذهل بن شیبان. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) قبیله ای از معاویةبن کلاب ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عیلان عدنانی. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) قبیله ای از بنی زید، از عبداﷲ، از دارم بن مالک. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] ( اِخ ) شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهة القلیب. ( از معجم قبایل العرب ج 3 ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن سکنة، مکنی به ابورویخة فزعی ... ابن حبان گفته که او درک حضورحضرت رسول می کرد و در فلسطین ساکن بود و در بیت جیرین درگذشت . دولابی گفته : حضرت رسول عَلَم سپیدی بر اوبست و فرمود ای ابورویخة بسوی قوم خود برو و آنان را فراخوان و بگو هر کس زیر رایت ابورویخة درآید در امان است و او نیز چنان کرد. (از الاصابة ج 1 قسم 1).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن فراس . او را فارسی نیز می گفتند. ابن لهیعة روایاتی بواسطه از وی نقل کرده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) ابن نیار. به گفته ٔ طبری و تحقیق ابن فتحون و جز وی در شمارصحابه ٔ حضرت رسول (ص ) است . (از الاصابة ج 1 قسم 1).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) از قبیله ٔ بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذة است . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) از قبیله ٔ منطقه ٔ بغداد است و در حوالی معینة بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) بخشی از قبیله ٔ بنی مالک است . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از قبیله ٔ ثقیف در حجاز. (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) جرشی یا ابن عمرو یا ابن غاز. برحسب روایات مختلف وی از اصحاب حضرت رسول (ص ) و از راویان بشمار میرفت . یعقوب بن شبة گفته است : او در شمار کسانی است که بسال 64هَ . ق . در مرج راهط کشته شدند. (از الاصابة ج 1 قسم 1). و رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1 و ابن عمرو... شود.
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) خادم حضرت رسول (ص ) بود. و ابوعمر او را ربیعةبن کعب خادم حضرت دانسته است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 4 شود.
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) دهی است به صعید مر بنی ریعة را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق . (از معجم البلدان ).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) سومین قبیله از ریشه ٔ اول از صف اول عرب عدنانی ، و آنان فرزندان ربیعةبن نزار میباشند که به ربیعة الفرس مشهورند. ربیعة دو تیره دارد و آن دو عبارتند از: «اسد» و «ضُبَیعة» و سرزمین آنها تا امروز در جزیره ٔ فراتیه است و دیار ربیعة نامیده میشود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337).و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 209 و تاریخ بخارای نرشخی ص 63 و تاریخ کرد ص 111 و نزهةالقلوب ج 3 ص 268 شود.
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهة القلیب . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای از بنی زید، از عبداﷲ، از دارم بن مالک . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای از معاویةبن کلاب ربیعةبن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عیلان عدنانی . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای معروف به ابوربیعة، از نهیک بن هلال بن عامربن صعصعةبن معاویةبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمةبن خصفةبن قیس بن عیلان عدنانی . (از معجم قبایل العرب ج 3).
ربیعة. [ رَ ع َ ] (اِخ )ابن کلام بن ... (85-62 قبل از هجرت ). یکی از سوارکاران بزرگ مضر در جاهلیت بود و داستانهای تاریخی دارد. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 جزو 3 ص 43 و بلوغ الارب آلوسی جزو 1 ص 144 و سمطاللاَّلی ص 910 و البیان و التبیین ج 1ص 208 و ج 2 ص 43 و عقدالفرید فهرست ج 1 و 3 و 6 شود.
ربیعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) سنگ زورآزمای . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سنگ که بدان زور آزمایند.(مهذب الاسماء). || خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء). || مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). روضة. (از اقرب الموارد). || توشه دان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). عتیدة یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد). || توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
ربیعة بن نزار بن معد از قبایل بزرگ عدنانی (شمالی). برخی مفسّران، نزول آیه 140 سوره انعام(6) را در شأن دو قبیله ربیعه و مُضر دانسته اند که از روی سفاهت، دخترانشان را به سبب ترس از فقر و ننگِ اسارت، زنده به گور می کردند. خداوند در این آیه، عمل جاهلانه آنان را نکوهش کرد.
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 376.