کلمه جو
صفحه اصلی

ربیع


مترادف ربیع : بهار، بهاران ، خریف

متضاد ربیع : تموز

فارسی به انگلیسی

spring

عربی به فارسی

بهار , چشمه , سرچشمه , فنر , انبرک , جست وخيز , حالت فنري , حالت ارتجاعي فنر , پريدن , جهش کردن , جهيدن , قابل ارتجاع بودن , حالت فنري داشتن , ظاهر شدن


فرهنگ اسم ها

اسم: ربیع (پسر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: rabi‛) (فارسی: ربيع) (انگلیسی: rabi)
معنی: بهار، نام دو ماه از سال قمری، فصل اول سال، ( در تصوف ) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک، ( اَعلام ) ابن احمد اخوینی ( یا اجوینی ) نجاری مکنی [کنیه او] به ابوبکر یا ابو حکیم، شاگرد ابوبکر محمّد ابن زکریای رازی و مؤلف هدایه المتعلهین فی طب، شاگرد ابوبکر محمدبن زکریای رازی و مؤلف هدایه المتعلهین فی طب

(تلفظ: rabi‛) (عربی) فصل اول سال، بهار ؛ (در گاه شماری) نام دو ماه از سال قمری ؛ (در تصوف) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک ؛ (در اعلام) ابن احمد اخوینی (یا اجوینی) نجاری مکنی [کنیه او] به ابوبکر یا ابو حکیم ، شاگرد ابوبکر محمدبن زکریای رازی و مؤلف هدایه المتعلهین فی طب.


مترادف و متضاد

بهار، بهاران ≠ تموز


۱. بهار، بهاران ≠ تموز
۲. خریف


فرهنگ فارسی

ابن احمد اخوینی (یا اجوینی ) بخاری مکنی به ابو بکر یا ابو حکیم شاگرد ابو بکر محمد بن زکریای رازی و مولف هدایه المتعلمین فی الطب ( ه. م. ) است .
بهار، فصل بهار، بهاری، ماه سوم سال قمری
( اسم ) ۱ - بهار فصل بهار . ۲ - ( تصوف ) مقام بسلطنت در قطع مسافت سلوک . ۳ - نام دو ماه از ماههای قمری . یا ربیع اول ماه سوم سال قمری پس از صفر و پیش از ربیعالاخر . یا ربیع الاخر ( ربیع الثانی ) ماه چهارم سال قمری پس از ربیع الاول و پیش از جمادی الاولی .
کوهی است یا مناره خرد

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) فصل بهار.

لغت نامه دهخدا

ربیع. [ رَ ] (اِخ ) فرعی است از دو تیره از قبیله ٔ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3).


ربیع. [ رَ ] (اِخ ) از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3).


ربیع.[ رَ ] ( ع اِ ) بهار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). فصل بهار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). موسم بهار. ( غیاث اللغات ). بهارگاه. ( دهار ). فصلی از چهار فصل سال است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21 حزیران. ج ، اَرْبِعة، رِباع ، اَرْبِعاء. ( از المنجد ). یکی از چهار فصل سال است از فروردین تا آخر خرداد :
وین هدهد بدیع درین اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجایی نیابی.
خاقانی.
درربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم زآمین که دانم مستجابست این دعا.
خاقانی.
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا.
خاقانی.
خوان ساخته برسم کیان اهل مکه را
رسم کیان ربیع دل مکیان شده.
خاقانی.
نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 261 ).
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی.
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
اندرآمد جوحی و گفت ای حریف
وی وبالم در ربیع و در خریف.
مولوی.
اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. ( گلستان ). در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده. ( گلستان ).
- ربیع رابع ؛ مبالغه است ( منتهی الارب )، یعنی بهار بسیار فراخ با ارزانی. ( آنندراج ). مخصب. ج ، اَرْبِعاء، رُبعان. ( المنجد ).
- ابوالربیع ؛ هدهد. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).
- یوم الربیع ؛ از جنگهای اوس و خزرج است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
|| باران بهاری. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باران بهاری. ج ، اَرْبِعة. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || بهره ای از آب مر زمین را، گویند: فلانی را از این آب ربیعی است. ( از منتهی الارب ). || آنچه از سبزی چهارپایان خورند. ج ، اربعة. ( از اقرب الموارد ). || نهر خرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). جوی خرد. ( مهذب الاسماء ). بخشی از آب در زمین. ج ، رُبُع. ( از المنجد ). || چهاریک. ج ، اَرْبِعاء.( مهذب الاسماء ). چهاریک. ج ، رُبُع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک چهارم. || نام دو ماه از ماههای قمری ، و الربیع ربیعان ، ربیعالشهور و ربیعالازمنه فربیعالشهور شهران بعد صفر و لایقال فیه الاشهر ربیعالاول و شهر ربیعالاَّخر و اما ربیعالازمنة فربیعان الربیعالاول الذی یأتی فیه النور و الکماة و الربیعالثانی الذی تدرک فیه الثمار. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ). ربیعالاول و ربیعالاَّخر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به ربیعالاول و ربیعالاَّخر شود.

ربیع. [ رَ ] (اِخ ) قبیله ای از عرب . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر.

عنصری .


دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شود
دلش همی نشود سیر از ربیع و مضر.

فرخی .


و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 شود.

ربیع. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است یا مناره ای خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


ربیع. [ رُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ای از تمیم از عدنانی . (از معجم قبایل العرب ج 3).


ربیع. [ رُ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ربیع. (منتهی الارب ).


ربیع.[ رَ ] (ع اِ) بهار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). فصل بهار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موسم بهار. (غیاث اللغات ). بهارگاه . (دهار). فصلی از چهار فصل سال است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21 حزیران . ج ، اَرْبِعة، رِباع ، اَرْبِعاء. (از المنجد). یکی از چهار فصل سال است از فروردین تا آخر خرداد :
وین هدهد بدیع درین اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی .

منوچهری .


به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجایی نیابی .

خاقانی .


درربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم زآمین که دانم مستجابست این دعا.

خاقانی .


هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا.

خاقانی .


خوان ساخته برسم کیان اهل مکه را
رسم کیان ربیع دل مکیان شده .

خاقانی .


نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).
از گل آن روضه ٔ باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.

نظامی .


کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .

نظامی .


اندرآمد جوحی و گفت ای حریف
وی وبالم در ربیع و در خریف .

مولوی .


اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده . (گلستان ). در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده . (گلستان ).
- ربیع رابع ؛ مبالغه است (منتهی الارب )، یعنی بهار بسیار فراخ با ارزانی . (آنندراج ). مخصب . ج ، اَرْبِعاء، رُبعان . (المنجد).
- ابوالربیع ؛ هدهد. (آنندراج ) (اقرب الموارد).
- یوم الربیع ؛ از جنگهای اوس و خزرج است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
|| باران بهاری . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران بهاری . ج ، اَرْبِعة. (دهار) (مهذب الاسماء). || بهره ای از آب مر زمین را، گویند: فلانی را از این آب ربیعی است . (از منتهی الارب ). || آنچه از سبزی چهارپایان خورند. ج ، اربعة. (از اقرب الموارد). || نهر خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). جوی خرد. (مهذب الاسماء). بخشی از آب در زمین . ج ، رُبُع. (از المنجد). || چهاریک . ج ، اَرْبِعاء.(مهذب الاسماء). چهاریک . ج ، رُبُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک چهارم . || نام دو ماه از ماههای قمری ، و الربیع ربیعان ، ربیعالشهور و ربیعالازمنه فربیعالشهور شهران بعد صفر و لایقال فیه الاشهر ربیعالاول و شهر ربیعالاَّخر و اما ربیعالازمنة فربیعان الربیعالاول الذی یأتی فیه النور و الکماة و الربیعالثانی الذی تدرک فیه الثمار. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). ربیعالاول و ربیعالاَّخر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیعالاول و ربیعالاَّخر شود.
- ربیع نخست ؛ ربیعالاول :
بود حقیقت ز شمار درست
بیست وچهارم ز ربیع نخست .

نظامی .


محرّم زر است و صفر آینه
ربیع نخست آب و دیگر غنم .

؟


و رجوع به ربیعالاول شود.
|| (اصطلاح تصوف ) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک . مقام بسطت را گویند در قطع سلوک . (فرهنگ مصطلحات عرفانی سجادی ).

فرهنگ عمید

۱. بهار.
۲. نام دو ماه از ماه های قمری.

دانشنامه عمومی

ربیع (شاعر). ربیع سرایندهٔ منظومهٔ علی نامه اثر شیعی نیمهٔ دوم سدهٔ پنجم است. او تخلص خود را «ربیع» می گوید. ربیع شاعر متوسطی است و در اثر خود از شاهنامه تقلید کرده است. او فردوسی را به خاطر سرودن شاهنامه سرزنش کرده است.

بادبهاری ،جنبش بهار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ربیع (ابهام زدایی). ربیع ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل بوده و یا در معانی ذیل به کار رفته باشد: معانی• ربیع، یکی از فصل های چهارگانه سال، پس از زمستان و قبل از تابستان اعلام و اشخاص• ربیع بن خثیم، ربیع بن خثیم (یا خیثم) ثوری، یکی از هشت زاهد مشهور صدر اسلام• ربیع بن زیاد حارثی، یکی از شخصیت های معروف در صدر اسلام و از صحابه• ربیع بن احمد اخوینی بخاری، پزشک سده چهارم قمری
...

جدول کلمات

بهار

پیشنهاد کاربران

بهار ، هنگام بهار

ربیع= بهار . بهاران

واژه عربی و در فارسی به معنای ← بهار ، هنگام بهار

ربیع یک واژه ای عربی است به معنای بهار


کلمات دیگر: