کلمه جو
صفحه اصلی

ثناگو

فرهنگ اسم ها

اسم: ثناگو (دختر) (فارسی) (تلفظ: sanāgu) (فارسی: ثناگو) (انگلیسی: sanagu)
معنی: ستایشگر، مداح

مترادف و متضاد

encomiast (اسم)
ثناگو

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- مداح ستایشگر. ۲- دعاگوی .

لغت نامه دهخدا

ثناگو. [ ث َ ] ( نف مرکب ) ثناگوی. مداح. دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده :
من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.
فرخی.
نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد
نه خیرخیر ثنا گوی او شد آن لشکر.
فرخی.
دیوان شاعران مقدم بر این گو است
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار.
فرخی.
سوزنی پیر ثناگوی تو است
چو کند مدح تو انشاء و نشید.
سوزنی.
این ثناگوی تو که سینه خود
صدف لؤلؤ حکم دارد.
سوزنی.
ثنای تو ناگفته غبنی است فاحش
مبادا ثناگوی صدر تو مغبون.
سوزنی.

فرهنگ عمید

ستایشگر، مداح.

پیشنهاد کاربران

ناگو. [ ث َ ] ( نف مرکب ) ثناگوی . مداح . دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده :
من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم .

فرخی .

نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد
نه خیرخیر ثنا گوی او شد آن لشکر.

فرخی .

دیوان شاعران مقدم بر این گو است
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار.

فرخی .

سوزنی پیر ثناگوی تو است
چو کند مدح تو انشاء و نشید.

سوزنی .

این ثناگوی تو که سینه ٔ خود
صدف لؤلؤ حکم دارد.

سوزنی .

ثنای تو ناگفته غبنی است فاحش
مبادا ثناگوی صدر تو مغبون .

سوزنی .

درودخوان. [ دُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده :
ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر
الحق درودخوان تو شاه جهان شده.
سیدحسن غزنوی.


کلمات دیگر: