مترادف داهیه : باهوش، زیرک، نابغه، حادثه، سانحه، مصیبت، شاهکار، کارسترگ
داهیه
مترادف داهیه : باهوش، زیرک، نابغه، حادثه، سانحه، مصیبت، شاهکار، کارسترگ
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
زرنگ , زبر دست , زيرک , ماهر , چابک , چالا ک , تردست , چيره دست
فرهنگ اسم ها
معنی: زیرک، باهوش، کار بزرگ، حادثه، داهی، ( در قدیم ) بسیار زیرک و دانا
(تلفظ: dāhiye) (عربی) (در قدیم) بسیار زیرک و دانا .
مترادف و متضاد
باهوش، زیرک، نابغه
حادثه، سانحه، مصیبت
شاهکار، کارسترگ
۱. باهوش، زیرک، نابغه
۲. حادثه، سانحه، مصیبت
۳. شاهکار، کارسترگ
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) زیرک باهوش تیز فهم . ۲ - ( اسم ) کار بزرگ امر عظیم . ۳ - مصیبت حادثه جمع دواهی . یا داهیه دهیا پیش آمد ناگوار .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
داهیة. [ ی َ ] (ع ص ) داهی . مذکر و مؤنث در آن یکسانست . ج ، دواهی . دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم . باهوش . زیرک . نابغة. طلطین . طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من الدواهی ؛ فتنة من الفتن . نابغة من النوابغ. بل ّ: هو بل ابلال ؛ یعنی او فتنه و صاحب ذکاء است . (منتهی الارب ). || (اِ) کار سخت . کار دشوار. کار بزرگ . (آنندراج ). کاری صعب . امر بزرگ . امر عظیم . منکر. کاری بزرگ . کاری خطیر. حادثه . (آنندراج ) (غیاث ). سختی . (مهذب الاسماء). بلا. بائعة. امر منکر. سختی زمانه . (غیاث ). شدتی از شدائد دهر. مصیبتی بزرگ . بلای بزرگ که مانند آن یافته نشود. نائبه . حبل . حولة. غضلة. (منتهی الارب ). فتنة. طامة. (مهذب الاسماء). طلاطلة. داهیة دهیاء؛ بلای سخت و کذلک قولهم : ادهی و امه ؛ ای اشد و انکر. (منتهی الارب ). انه لعضلة من العضل ؛ ای داهیة من الدواهی . حولة من الحول ؛ ای داهیة من الدواهی . ریب الزمان . المنون . صرف الدهر. عوبطة. منظورة. زول . زبئل . شبدع . غائلة. اوه . ام زنفل . نبات طمار. توزلی . توزلاء. صاخ . صاخة. عنصر. نبات اوبر. (منتهی الارب ). در المرصع کنیه های زیرین برای داهیه آمده است : ام دارص . ام الارباء. ام الاریق . ام الازلم . ام البلق . ام اللیل . ام الجیل . ام الجلیق . ام الحدع . ام الجلویق .ام خندب . ام الحنین . ام خشفین . ام الخلفف . ام الخلق . ام خنشفیر. ام الخنفق . ام خنور. ام ختنور. ام ختاف . ام درخین . ام الدهاریس . ام الذفن . ام الدهیم . ام الربیس . ام الرسو. ام رشم . ام الوقوب . ام الرقوب . ام الرقون . ام الرقم . ام زنفل . ام زوبر. ام هیار. ام حبور. ام زیت . ام ضیغم . ام طبق . ام عبید. ام العربط. ام الفتم . ام عنتم . ام فار. ام قسطل . ام قشعم . ام قوب . ام کلبه . ام کلواد. ام اللهیم . ام مرزم . ام ملذم . ام الملیق . ام ناد. ام الهریذی . ام یستعور. ام یقصوم . ابن احداها. ابن برح . ابن بریح . ابن ابرح . بنوابیش . ابنةالجبل . ابنةرشم . ابنةمعیر. بنت احداها. بنات برح . بنت الرقم . بنات اودک . بنات بیش . بنات الدهر. بنات حمام . بنات طیل . بنات عین . ابنة العنقفیر. بنات غیر. بنات معیر. احدی بنات طبق . ذات العراقی . (المرصع) : می ترسم که ... شاه را همان حالت پدید آید که ... و بروز رای او همان داهیة نازل شود که حمدونه را. (سندبادنامه ص 218). عوض کرامت فرماید مشایخ کبار سادات ابرار را در این مصیبت عظمی و داهیه ٔکبری . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460). حاضران از آن داهیه ٔ دهیا و حادثه ٔ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اباس ؛ داهیة آوردن . (تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) [جمع: دَواهی] حادثۀ سخت، مصیبت.