معنی: خداوند خرما
تامر
فرهنگ اسم ها
معنی: خداوند خرما
فرهنگ فارسی
پدر عبدالله است ٠
فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (ص . ) خرمافروش .
(مِ) [ ع . ] (ص .) خرمافروش .
لغت نامه دهخدا
تامر. [ م ِ ] ( ع ص ) خداوند خرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دارنده خرمای فراوان. ( اقرب الموارد ). آنکه خرما دارد. خرمافروش. یقال : رجل تامر... ای ذوتمر. ( اقرب الموارد ).
تامر. [ ] ( اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته باج پران. رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
تامر. ( اِخ ) ابن یواکیم بن منصوربن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ. شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 م. به عبدا ( لبنان ) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه مارونیه و سپس در مدرسةالیهود تدریس کردو بریاست دارالانشاء محکمه کسروان نایل گشت. آنگاه عضو محکمه زحله و محکمه شوف شد. پس از آن بریاست دارالانشاء دایره حقوق استینافیه لبنان رسید. در پایان عمر خللی در شعور او راه یافت و یک سال در غفلت ودوری از مردمان بسر برد و سپس بسال 1914 م. درگذشت.( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1795 ). زرکلی در اعلام افزاید او را اشعاری است که مقداری از آنها را در دیوان ملاظ جمعآوری کرده اند. ( اعلام زرکلی ج 1 صص 161-162 ).
تامر. [ ] ( اِخ ) پدر عبداﷲ ( عبداﷲبن تامر ). رجوع به عبداﷲبن تامر و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 274-276 شود.
تأمر. [ ت َ ءَم ْ م ُ ] ( ع مص ) یکدیگر را فرمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). تسلط و تحکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): تأمر القوم ؛ حکم کرد بعض آن مر بعض را. ( منتهی الارب ). امیری کردن. ( زوزنی ). || مشورت کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
تامر. (اِخ ) ابن یواکیم بن منصوربن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ. شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 م . به عبدا (لبنان ) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه ٔ مارونیه و سپس در مدرسةالیهود تدریس کردو بریاست دارالانشاء محکمه ٔ کسروان نایل گشت . آنگاه عضو محکمه ٔ زحله و محکمه ٔ شوف شد. پس از آن بریاست دارالانشاء دایره ٔ حقوق استینافیه ٔ لبنان رسید. در پایان عمر خللی در شعور او راه یافت و یک سال در غفلت ودوری از مردمان بسر برد و سپس بسال 1914 م . درگذشت .(معجم المطبوعات ج 2 ستون 1795). زرکلی در اعلام افزاید او را اشعاری است که مقداری از آنها را در دیوان ملاظ جمعآوری کرده اند. (اعلام زرکلی ج 1 صص 161-162).
تامر. [ ] (اِخ ) پدر عبداﷲ (عبداﷲبن تامر). رجوع به عبداﷲبن تامر و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 274-276 شود.
تامر. [ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ باج پران . رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
تامر. [ م ِ ] (ع ص ) خداوند خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ خرمای فراوان . (اقرب الموارد). آنکه خرما دارد. خرمافروش . یقال : رجل تامر... ای ذوتمر. (اقرب الموارد) .
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان سرخ قلعه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۵ نفر (۴۱خانوار) بوده است.