معنی: درخت پر شکوفه، از شخصیتهای شاهنامه، شکوفه دار و درخت پر شکوفه، ( اَعلام ) ) نام یکی از شهدای کربلا، ) زهیر ابن ابی اسما [حدود میلادی] شاعر عرب، که یکی از معلقات به او منسوب است و او را یکی از سه شاعر بزرگ عرب جاهلی شمرده اند، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
زهیر
فرهنگ اسم ها
معنی: درخت پر شکوفه، از شخصیتهای شاهنامه، شکوفه دار و درخت پر شکوفه، ( اَعلام ) ) نام یکی از شهدای کربلا، ) زهیر ابن ابی اسما [حدود میلادی] شاعر عرب، که یکی از معلقات به او منسوب است و او را یکی از سه شاعر بزرگ عرب جاهلی شمرده اند، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ فارسی
ابن هند العدوی
لغت نامه دهخدا
زهیر. [ زَ ] (ع ص ) لاغری بواسطه ٔ بیماری . || غمناک و دلگیر. (ناظم الاطباء). به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن القین البجلی . یکی از اصحاب امام حسین (ع ) که در واقعه ٔ روز عاشورا به شهادت رسید. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 46 و 51 و 53 شود.
زهیر. [ زَ ] ( ع ص ) لاغری بواسطه بیماری. || غمناک و دلگیر. ( ناظم الاطباء ). به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود.
زهیر. [ زَ ] ( اِخ ) نام پهلوانی ایرانی. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) ( از فهرست ولف ) :
سر مایه و پیشروشان زهیر
که آهو ربودی ز چنگال شیر.
زهیر. [ زُ هََ ] ( اِخ ) ابن ابی سلمی ( 530 - 627 م. ) . شاعر عرب در دوره جاهلیت و از اصحاب معلقات. وی در وصف دقیق و تنسیق کلام متین بود و از مشهورترین شعرای عصر خود به شمار می رفت. او را دیوانی است و یکی از سه شاعر متقدم عرب است و آن دو دیگر امروءالقیس و نابغه ذبیانی اند. خلقی عالی و منزلتی بزرگ و ثروتی فراوان داشت. اغلب خویشاوندانش از جمله پدر و خال و خواهر و... او شاعر بودند و اشعار او در روح عرب تأثیرفراوان داشت و در نزد امراء ذبیان خصوصاً هرم بن سنان و حرث بن عوف مقرب بود... زهیر به تهذیب و تنقیح اشعار خود اهتمام داشت تا آنجا که قصاید وی به «حولیات » معروف گردیده است ، زیرا هر قصیده را در چهار ماه تنظیم می کرد و چهار ماه آنرا بر شعراء دیگر عرضه می داشت و بدین طریق اشعارش در غایت روانی و جودت و با پند و موعظه آمیخته بود و از بکار بردن الفاظ سست و لغو احتراز می کرد. معلقه وی با این بیت آغاز میشود:
«اء مِن ام اوفی دمنة لم تکلم
بحومانة الدراج فالمتثلم » :
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم.
با حفظ ابن معتز و با صحبت ابی.
سدیگر چون زهیر آمد چهارم چون ام اوفی.
زهیر. [ زُ هََ ] ( اِخ )ابن اقمر، مکنی به ابوکثیر. رجوع به ابوکثیر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] ( اِخ ) ابن القین البجلی. یکی از اصحاب امام حسین ( ع ) که در واقعه روز عاشورا به شهادت رسید. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 46 و 51 و 53 شود.
زهیر. [ زَ ] (ع ص ) شکوفه دار و درخت پرشکوفه . (غیاث ) (آنندراج ).
سر مایه و پیشروشان زهیر
که آهو ربودی ز چنگال شیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1280).
«اء مِن ام اوفی دمنة لم تکلم
بحومانة الدراج فالمتثلم » :
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم .
منوچهری .
با خط ابن مقله و با حکمت زهیر
با حفظ ابن معتز و با صحبت ابی .
منوچهری .
یکی همچون جمیل آمد دوم مانند بثینه
سدیگر چون زهیر آمد چهارم چون ام اوفی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 133).
رجوع به البیان و التبیین و امتاع و روضات و الموشح و شدالازار و اعلام زرکلی و المعرب جوالیقی و عقد الفرید و المرصع و امتاع ص 494 و تاریخ گزیده و معجم المطبوعات شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن جناب الکلبی ، از بنی کنانةبن بکر از مردم یمن . خطیب و شاعر بنی قضاعة و رسول آنان در نزد ملوک دوران جاهلیت بود.عمری دراز کرد. بسال 60 قبل از هجرت بخاطر افراط درشراب خواری درگذشت . شهرت او در جنگهای بکر و تغلب است . (از اعلام زرکلی ). رجوع به همین کتاب و عقد الفریدو تاریخ اسلام ص 33 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 226 شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن حرب . از ائمه ٔ ثقات است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوخیثمه در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و تاریخ الخلفا و ضحی الاسلام شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن سالم . رجوع به ابومخارق شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مالک نهدی . رجوع به ابوالوازع شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد الازدی . وی از جانب ابومنصور جعفر (برادر سفاح ) به ولایت سیستان رسید (آخر سنه ٔ 141 هَ . ق .). وی بسال 167 در سن چهل وسه سالگی در سیستان درگذشت . (از تاریخ سیستان ص 141 و 150).
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی . رجوع به ابوالمنذر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ... المهلبی العتکی . رجوع به ابوالفضل زهیر... در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن قمیر مروزی ، مکنی به ابومحمد. مردی زاهد بود و احمدبن منیع گوید پس از احمدبن حنبل کسی را به زهد زهیر ندیدم . او از حسین بن محمد مروزی و حسن بن موسی الاشیب و یعلی بن عبید و قعنبی و عبدالرزاق روایت کرده و در آخر عمر به طرسوس رفت و در آنجا بسال 258 یا 257 هَ .ق . درگذشت . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یاقوت او را زهیربن محمد الابیوردی می نامد و افزاید او مردی از «ازد» از عرب خراسان ، اهل ابیورد است . رجوع به معجم البلدان ذیل «زهریة» شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مسیب الضبی . یکی از سران سپاه در عصر عباسی بود و با مأمون در جنگ با امین همراهی داشت تا آنکه مأمون ظفر یافت و حسن بن سهل ، عمل «جوخی » (بین خانقین و خوزستان ) را بدو سپرد. هنگامی که در بغداد به مخالفت حسن بن سهل فتنه ای برخاست این فتنه به اطراف هم سرایت کرد و زهیر در آن کشته شد. (210 هَ . ق .). (از اعلام زرکلی ): باز مأمون سیستان زهیربن المسیب را داد و زهیر اینجا خلیفتی فرستاد نام وی اسحاق بن سمن و زهیر خود بنفس خود اندر شوال سنه ٔ 193 هَ . ق . اینجاآمد و با مردمان نیکویی کرد... (تاریخ سیستان چ بهار ص 170). رجوع به الوزراء و الکتاب ص 248 و البیان و التبیین ج 2 ص 171 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 253 شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن میمون قرقبی الهمدانی . رجوع به قرقبی زهیر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن نعیم البانی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . وی تابعی و سیستانی الاصل بود و درعلم و بزرگی بدان جایگاه بود که هیچکس اندر عالم فضل او را منکر نیارست شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از تاریخ سیستان ص 19). رجوع به صفة الصفوة ج 4 ص 4 شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیرةبن عبداﷲبن عمربن مخزوم . وی یکی از کسانی بود که در نقض صحیفه ای که قریش علیه بنی هاشم نوشتند اقدام کرد. رجوع به الاصابة و تاریخ گزیده چ امیرکبیر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن هند العدوی . رجوع به ابوزبدل شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ )ابن اقمر، مکنی به ابوکثیر. رجوع به ابوکثیر شود.
زهیر. [ زُ هََ ] (اِخ )ابن حسن بن علی سرخسی ، مکنی به ابونصر شافعی . متوفی به سال 454 هَ . ق . او راست : الانباء عن الانبیاء. تاریخ الخلفا. رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 171 و 293 شود.
زهیر. [ زُ هََ ](اِخ ) ابن صرد الجشمی السعدی ، مکنی به ابوصرد. وی در رأس هیئت چهارده نفری از طرف قوم «هوازن » به خدمت رسول اﷲ (ص ) رسید و اسلام آوردن خود و قوم خود را به استحضار آن حضرت رسانیدند. رجوع به امتاع ص 427 شود.
زهیر. [ زُهََ ] (اِخ ) ابن قیس البلوی . گویند حضرت رسول اکرم (ص ) را درک کرده است و در فتح مصر و ولایت امیرش «عبدالعزیزبن مروان » بر «برقة» حضور داشت . وی مدتی در قیروان اقامت گزید آنگاه به روم رفت و از قسطنطنیه به برقة بازگشت و در آنجا بسال 69 هَ . ق . کشته شد. (ازاعلام زرکلی ). رجوع به کامل ابن اثیر ج 4 ص 55 و حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ج 1 ص 92 و 114 شود.
زهیر. [زُ هََ ] (اِخ ) ابن صالح بن احمدبن حنبل . وی از پدر خود حدیث کرد و برادرزاده اش محمدبن احمدبن صالح ... از او روایت دارد. دارقطنی گوید: «زهیر ثقه است ». و همو گوید که از احمدبن کامل القاضی گفته که زهیربن صالح در ربیعالاول 303 هَ . ق . درگذشت . (از مناقب الاسلام احمدبن حنبل ص 305). رجوع به فهرست ابن ندیم شود.
دانشنامه عمومی
دسته گل=زُهٕیر
وبگاه انتشارات کاروان
نقل از علی اکبر قزوینی:.mw-parser-output blockquote.templatequote{margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite{line-height:1em;text-align:right;padding-right:2em;margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite cite{font-size:85%}
زهیر اعتراف نامهٔ پائولو کوئیلو است، نویسنده مشهوری که بسیاری او را یک مرشد بزرگ می دانند. اما خودش معتقداست که نه مرشد است و نه بزرگ و همان رنج ها و دغدغه های خوانندگانش را دارد، شاید دردآورتر. او در این رمان، ضمن اشارات فراوان به زندگی شخصی اش، داستانی بسیار شجاعانه ارائه داده، آکنده از عناصری که هر خواننده ای را به بازاندیشی در اعمال و عقاید و نظرات خود وامی دارد.
پیشنهاد کاربران
چیزی که وقتی آدم آن را لمس کرد یا دید , دیگر هرگز از یاد نمی برد . . . و آنقدر فکرش را اشغال می کند تا او را به جنون بکشاند .
در گجرات , در پایان قرن هجدهم , زهیر یک ببر بود .
در جاوه , کوری در مسجد سوراکارتا بود که مومنان سنگسارش کردند .
در ایران , اسطرلابی بود که نادر شاه دستور داد به قعر دریا بیندازند .
در زندان مهدی , در سال 1892 , قطب نمایی بود که رودلف کارل فن سلاتین از آن استفاده می کرد .
و ماندگاری نام زهیر در این روزگار فقط به واسطه جنگاوری و دلاوری شخص زهیر بن قین و داستان عجیب و شنیدنی این جناب با حضرت حسین ابن علی علیه السلام میباشد.
آدم ناتوان و درمانده
آدم لاغر و ناتوان
آدم پیر و لاغر
آدم بیمار و ضعیف
ادب الکاتب با شرح استاد علی فاعور ص ۶۳