دلبند
فارسی به انگلیسی
darling, attractive
dear, darling
فرهنگ اسم ها
اسم: دلبند (دختر) (فارسی) (تلفظ: del band) (فارسی: دلبند) (انگلیسی: del band)
معنی: عزیز و محبوب، ( به مجاز ) عزیز و دوست داشتنی، ( در قدیم ) معشوق، اسیر کننده ی دل، جذاب و گیرا
معنی: عزیز و محبوب، ( به مجاز ) عزیز و دوست داشتنی، ( در قدیم ) معشوق، اسیر کننده ی دل، جذاب و گیرا
(تلفظ: del band) (به مجاز) عزیز و دوست داشتنی ؛ (در قدیم) معشوق ، اسیر کنندهی دل، جذاب و گیرا.
فرهنگ فارسی
بسته شده به دل، محبوب ومعشوق
۱ - دلکش جاذب دوستداشتنی . ۲ - فرزند عزیز . ۳ - محبوب معشوق . ۴ - روده ها . ۵ - جگر بند .
دل بند . عمامه .
۱ - دلکش جاذب دوستداشتنی . ۲ - فرزند عزیز . ۳ - محبوب معشوق . ۴ - روده ها . ۵ - جگر بند .
دل بند . عمامه .
فرهنگ معین
( ~. بَ ) (ص مر. ) عزیز، محبوب .
لغت نامه دهخدا
دلبند. [ دِ ب َ ] ( نف مرکب ) که دل را ببندد. دربندکننده دل. اسیرکننده ٔدل. عاشق کش. جاذب. دلکش. دلبر : زلفش کمنددلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. ( سندبادنامه ص 237 ).
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.
سرائی پرشکر شهری پر از قند.
لبی و صدهزاران بوسه چون قند.
نگه کن به فرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبندمن.
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.
کزین بهتر ندانم خورد سوگند.
به روشن روی خسرو آرزومند.
که خوانندش شکرخایان شکرخند.
که زهره نیز تنهابود یکچند.
زنجیربر هزار مجنون.
بدو داد معشوق دلبند را.
مجلسی ساخت با خردمندان.
من که بر درد حریصم چکنم درمان را.
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
چه کرده ام که برویم نمی گشایی باز.
ز فرزند دلبندم آمد به گوش.
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی.
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.
نظامی.
چه دید الحق بتانی شوخ و دلبندسرائی پرشکر شهری پر از قند.
نظامی.
حدیثی و هزار آشوب دلبندلبی و صدهزاران بوسه چون قند.
نظامی.
|| ( ن مف مرکب ) بند دل. بسته به دل. عزیز. گرامی. دوست داشتنی. محبوب. مورد علاقه. جذاب. گیرا. دلپذیر :نگه کن به فرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبندمن.
فردوسی.
مرا فرزندی دلبندی بود، او را از پیش من بردند. ( قصص الانبیاء ص 83 ). هرچه دلبند تست خداوند تست و هرچه هوای تو خدای تو. ( عین القضاة همدانی ).ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.
نظامی.
به حق حرمت شیرین دلبندکزین بهتر ندانم خورد سوگند.
نظامی.
بتانی دید بزم افروز و دلبندبه روشن روی خسرو آرزومند.
نظامی.
که شاه نیکوان شیرین دلبندکه خوانندش شکرخایان شکرخند.
نظامی.
زبان بگشاد گوهرملک دلبندکه زهره نیز تنهابود یکچند.
نظامی.
دلبند هزار در مکنون زنجیربر هزار مجنون.
نظامی.
بخواند آن جوان هنرمند رابدو داد معشوق دلبند را.
نظامی.
شه به خوبی چو روی دلبندان مجلسی ساخت با خردمندان.
نظامی.
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات من که بر درد حریصم چکنم درمان را.
سعدی.
سخن گرچه دلبند و شیرین بودسزاوار تصدیق و تحسین بود.
سعدی.
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت چه کرده ام که برویم نمی گشایی باز.
سعدی.
چو بازآمدم زآن تغیّر بهوش ز فرزند دلبندم آمد به گوش.
سعدی.
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی.
حافظ.
|| معشوقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). محبوب.معشوق : تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.
منجیک.
دلبند. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) که دل را ببندد. دربندکننده ٔ دل . اسیرکننده ٔدل . عاشق کش . جاذب . دلکش . دلبر : زلفش کمنددلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 237).
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.
چه دید الحق بتانی شوخ و دلبند
سرائی پرشکر شهری پر از قند.
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صدهزاران بوسه چون قند.
|| (ن مف مرکب ) بند دل . بسته به دل . عزیز. گرامی . دوست داشتنی . محبوب . مورد علاقه . جذاب . گیرا. دلپذیر :
نگه کن به فرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبندمن .
مرا فرزندی دلبندی بود، او را از پیش من بردند. (قصص الانبیاء ص 83). هرچه دلبند تست خداوند تست و هرچه هوای تو خدای تو. (عین القضاة همدانی ).
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.
به حق حرمت شیرین دلبند
کزین بهتر ندانم خورد سوگند.
بتانی دید بزم افروز و دلبند
به روشن روی خسرو آرزومند.
که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.
زبان بگشاد گوهرملک دلبند
که زهره نیز تنهابود یکچند.
دلبند هزار در مکنون
زنجیربر هزار مجنون .
بخواند آن جوان هنرمند را
بدو داد معشوق دلبند را.
شه به خوبی چو روی دلبندان
مجلسی ساخت با خردمندان .
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چکنم درمان را.
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده ام که برویم نمی گشایی باز.
چو بازآمدم زآن تغیّر بهوش
ز فرزند دلبندم آمد به گوش .
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی .
|| معشوقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). محبوب .معشوق :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.
دلبندمن که بنده ٔ رویش مه تمام
خورشید آسمان جمالست و نجم تام .
سوخته عودست و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند.
جهان افروز دلبندی چه دلبند
به خرمنها گل و خروارها قند.
چندین غزل لطیف پیوند
گفت از جهت جمال دلبند.
بیاوردند صورت پیش دلبند
برآن صورت فروشد ساعتی چند.
آب در دیده گفتش آن دلبند
کاین چنین ناپسند را مپسند.
که یارا دلبرا دلدار دلبند
توئی بر نیکوان شاه و خداوند.
نخستین پیکر آن نقش دلبند
تولا کرده بر نام خداوند.
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرائی ای گلبرگ خودروی .
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی .
یکی را که خاطر بر او رفته بود
چو چشمان دلبندش آشفته بود.
گر دلی داری و دلبندیت نیست
پس چه فرق از ناطقی تا جامدی .
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند.
دلبند خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش .
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری .
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوشست
زآنرو سپرده اند به مستی زمام ما.
چو دادی دل به دلبند نکو ده
چو خواهی داد جان و دل بدو ده .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو که را یاراست .
|| کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (آنندراج ). فرزند دوست داشتنی .(ناظم الاطباء). || همسر : اما به مشاهده ٔ فرزند جراحت فراق دلبند را مرهمی ساخت . (سندبادنامه ص 149). || (اِ مرکب ) بند روده ها. || جگربند. (ناظم الاطباء). بند دل .
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.
نظامی .
چه دید الحق بتانی شوخ و دلبند
سرائی پرشکر شهری پر از قند.
نظامی .
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صدهزاران بوسه چون قند.
نظامی .
|| (ن مف مرکب ) بند دل . بسته به دل . عزیز. گرامی . دوست داشتنی . محبوب . مورد علاقه . جذاب . گیرا. دلپذیر :
نگه کن به فرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبندمن .
فردوسی .
مرا فرزندی دلبندی بود، او را از پیش من بردند. (قصص الانبیاء ص 83). هرچه دلبند تست خداوند تست و هرچه هوای تو خدای تو. (عین القضاة همدانی ).
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.
نظامی .
به حق حرمت شیرین دلبند
کزین بهتر ندانم خورد سوگند.
نظامی .
بتانی دید بزم افروز و دلبند
به روشن روی خسرو آرزومند.
نظامی .
که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.
نظامی .
زبان بگشاد گوهرملک دلبند
که زهره نیز تنهابود یکچند.
نظامی .
دلبند هزار در مکنون
زنجیربر هزار مجنون .
نظامی .
بخواند آن جوان هنرمند را
بدو داد معشوق دلبند را.
نظامی .
شه به خوبی چو روی دلبندان
مجلسی ساخت با خردمندان .
نظامی .
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چکنم درمان را.
سعدی .
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
سعدی .
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده ام که برویم نمی گشایی باز.
سعدی .
چو بازآمدم زآن تغیّر بهوش
ز فرزند دلبندم آمد به گوش .
سعدی .
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی .
حافظ.
|| معشوقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). محبوب .معشوق :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.
منجیک .
دلبندمن که بنده ٔ رویش مه تمام
خورشید آسمان جمالست و نجم تام .
سوزنی .
سوخته عودست و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند.
خاقانی .
جهان افروز دلبندی چه دلبند
به خرمنها گل و خروارها قند.
نظامی .
چندین غزل لطیف پیوند
گفت از جهت جمال دلبند.
نظامی .
بیاوردند صورت پیش دلبند
برآن صورت فروشد ساعتی چند.
نظامی .
آب در دیده گفتش آن دلبند
کاین چنین ناپسند را مپسند.
نظامی .
که یارا دلبرا دلدار دلبند
توئی بر نیکوان شاه و خداوند.
نظامی .
نخستین پیکر آن نقش دلبند
تولا کرده بر نام خداوند.
نظامی .
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرائی ای گلبرگ خودروی .
سعدی .
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی .
سعدی .
یکی را که خاطر بر او رفته بود
چو چشمان دلبندش آشفته بود.
سعدی .
گر دلی داری و دلبندیت نیست
پس چه فرق از ناطقی تا جامدی .
سعدی .
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند.
سعدی .
دلبند خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش .
سعدی .
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری .
حافظ.
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوشست
زآنرو سپرده اند به مستی زمام ما.
حافظ.
چو دادی دل به دلبند نکو ده
چو خواهی داد جان و دل بدو ده .
پوریای ولی .
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو که را یاراست .
؟ (از صحاح الفرس ).
|| کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (آنندراج ). فرزند دوست داشتنی .(ناظم الاطباء). || همسر : اما به مشاهده ٔ فرزند جراحت فراق دلبند را مرهمی ساخت . (سندبادنامه ص 149). || (اِ مرکب ) بند روده ها. || جگربند. (ناظم الاطباء). بند دل .
دلبند. [ دُ ب َ ](اِ) دل بند. عمامه . (مقدمة الادب زمخشری ص 62). دستار و عمامه و تاج و کلاه و دیهیم . (ناظم الاطباء). دولبند. تول بند: دلبند کاغذ؛ فروقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دولبند شود.
فرهنگ عمید
۱. کسی که انسان او را از ته دل دوست بدارد مانندِ فرزند عزیز، بسته شده به دل.
۲. (اسم ) [قدیمی] معشوق، محبوب.
۲. (اسم ) [قدیمی] معشوق، محبوب.
دانشنامه عمومی
دلبند (به انگلیسی: Beloved) نام رمانی اثر تونی موریسون نویسندهٔ آمریکایی-انگلیسی است که در ژانویه ۱۹۸۷ منتشر شد.این کتاب پس از انتشار با استقبال منتقدان روبه رو شد و پس از آنکه موفق به دریافت جایزه ملی کتاب و جایزه انجمن ملی منتقدان آمریکا نشد، تعدادی از نویسندگان اعتراض کردند. در سال ۲۰۰۶، روزنامه نیویورک تایمز، دلبند را به عنوان بهترین رمان ۲۵ سال گذشته آمریکا انتخاب کرد. در سال ۱۹۹۳ موریسون به عنوان اولین زن سیاهپوست، جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.در سال ۱۹۹۸ فیلم این رمان با کارگردانی جاناتان دمی و تهیه کنندگی و بازی اپرا وینفری ساخته شد. رمان دلبند توسط شیرین دخت دقیقیان به فارسی ترجمه شده است.
روشنگران و مطالعات زنان
روشنگران و مطالعات زنان
wiki: دلبند
دِلْبَنْد:(delband) در گویش گنابادی یعنی جگر ، قلب
پیشنهاد کاربران
دلبر، معشوق و محبوب
جگر گوشه ، عزیز
پاره ی تن - جگر گوشه
کلمات دیگر: