مترادف صفی : برگزیده، منتخب، بی آلایش، پاک، منزه
برابر پارسی : پاک، پاکدل، نیک، نیکدل
pure, choice
(تلفظ: safi(y)) (عربی) (در قدیم) خالص و یگانه (دوست) ؛ برگزیده ؛ صاف ، پاک ، روشن ؛ (به مجاز) صفیالله .
برگزیده، منتخب
بیآلایش، پاک، منزه
۱. برگزیده، منتخب
۲. بیآلایش، پاک، منزه
ویژگی کارها و وظایفی که برای اجرا و پردازش در صف قرار گرفته باشند
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) ششمین پادشاه از خاندان صفوی است و نام وی سام میرزا فرزند صفی میرزا است . پس از مرگ شاه عباس بنا بر وصیت وی او را که 17 سال بیش نداشت در جمادی الاولی 1038 به پادشاهی نشاندند و میرمحمد باقر معروف به میرداماد خطبه ٔ سلطنت را خواند. در سال اول سلطنت وی مردی که او را غریب شاه نامیدند در گیلان بدعوی سلطنت برخاست و گیلان و لاهیجان را تصرف کرد ولی از دولتیان شکست خورد و به اسارت افتاد و در اصفهان بقتل رسید. سپس دیگری بنام عادل شاه قیام کرد او نیز بسرنوشت غریب شاه دچار گردید. در سلطنت این پادشاه ابوالغازی والی خوارزم به خراسان تاخت و برادر خود اسفندیار را بفتح مرو گماشت لکن هر دو سپاه از سپاهیان شاه صفی شکست خوردند و اسفندیار برادر خود ابوالغازی را دست بسته نزد پادشاه ایران فرستاد و در قلعه ٔ طبرک محبوس شد و دست ازبکان از صفحه ٔ خراسان کوتاه گردید. درسال 1038 سلطان عثمانی دو سپاه به بغداد و موصل فرستاد و خسروپاشا بغداد را محاصره کرد ولی بفتح آن موفق نشد. به سال 1039 شاه صفی برای نجات بغداد به عراق رفت و چون سپاهیان عثمانی در زد و خورد با حاکم بغداد تلفات سنگینی دیده بودند فرار کردند. شاه صفی به سال 1042 هجری جمعی از شاهزادگان صفوی را کور کرد.
رضاقلی خان هدایت در مجلد هشتم از ملحقات روضةالصفا نویسد: در سال یکهزار و چهل و دو هجری به سعایت و بدگوئی بعضی امرا خاصه چراغ سلطان که شمع جلالش بافروغ و در بزم خسرو راست شنو غالب سخنانش دروغ بود، شاه صفی دست قهر بر افنای چراغ چشم و شعله ٔ وجود اعیان مجلس حضور و اسباط خاقان مغفور برگشاد و بباد بی نیازی نور عیون شمعهای نوربخش ارحام خود را فرو نشانید. تصریح این کنایات آنکه بتهمت داعیه ٔ سروری پسران عیسی خان قورچی باشی که دخترزادگان شاه عباس مغفور بودند و هکذا چهار فرزند بیمانند سلطان العلما خلیفة السلطان اعتمادالدوله داماد شاه مغفور و سه پسر میرزا رفیع صدر و یک پسر میرزارضی صدر سابق و دو پسر میرزا محسن متولی باشی مشهد مقدس عمه زاده های خود را غالباً مکفوف و مکحول و پسران قورچی باشی را خاصةً مقهور و مقتول کردند و عمه ٔ خودرا که از بدو سلطنت بانوی حرمسرای عظمت بود از حرم بخارج فرستاد، با امرای بزرگ دل بد کرد و جمعی را معزول و برخی را مقتول نمود.
و نیز هدایت نویسد: دراین سال فرمان لازم الاذعان صادر شد که در تجدید عمارت بقعه ٔ نجف اقدام شود آب از فرات به صحرای نجف آورند- انتهی . به سال 1045 سلطان مرادخان عثمانی شخصاً بفتح ایروان آمد و آن شهر را پس از محاصره گرفت و از ارس گذشت و لشکر به تبریز فرستاد و عمارات حکومتی و محله ٔ شنب غازان را غارت و ویران کردند، و نیمی از شهر را آتش زدند. اما چون سلطان هنگام عبور از ارس در آب افتاده و بیمار شده بود و زمستان در پیش و خبر نزدیک شدن شاه صفی میرسد لشکر عثمانی به شتاب از آذربایجان گذشت و شاه صفی در ذیقعده ٔ 1045 ایروان را گرفت و 5000 تن از عثمانیان را اسیر کرد و چند توپ بزرگ از آن ایشان را به اصفهان فرستاد.
به سال 1048 سلطان مرادخان به تسخیر بغداد شد و ایرانیان 50 روز پایداری کردند و محمدشاه صدراعظم ترک را کشتند ولی عاقبت ناچار به تسلیم گشتندو بفرمان سلطان هزار تن از زوار کربلا و نجف را بدست جلادان دادند و به یک فرمان سر آنان را از تن جدا ساختند. در شعبان 1049 پیمانی میان دولتین بسته شد که بغداد از عثمانی و ایروان از ایران باشد. شاه صفی در12 صفر 1052 در کاشان درگذشت و جسد او را به قم بردند. وی مدت سیزده سال و نیم سلطنت کرد و در این مدت گروهی از امرا و بزرگان کشور را نابود کرد و هیچ یک از اعیان دولت در زمان این پادشاه بر جان خود ایمن نبود، یکی از مردان نامداری که بدست او کشته شد امامقلی خان فاتح جزیره ٔ هرمز است .
(از قاموس الاعلام ترکی ).
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شیخ ...) رجوع به صفی الدین اردبیلی شود.
سوزنی .
مولوی .
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 98).
(قاموس الاعلام ترکی ).
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) خلیل بن ابی بکربن محمدبن صدیق مراغی ، فقیه حنبلی مقری . وی به سال پانصد و نود و اند متولد شد. از خرستانی و ابن ملاعب حدیث شنیدو بر موفق مقدسی فقه آموخت و قرائت بر ابن باسویه خواند و او آخرین کسی است که بر وی قرائت خواند و در قاهره در مجلس اقراء نشست و با وفور دیانت و ورع نیابت قضا یافت . وی در ذوالقعده ٔ سال 685 درگذشت . از اومزنی و ابوحیان روایت کنند. (حسن المحاضره ص 232).
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صفی رشتی شود.
(تذکره ٔ نصرآبادی ص 199).
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) سبزواری . رجوع به علی بن حسین کاشفی شود.
###
###
###
(آتشکده ٔ آذر ذیل شعرای نیشابور).
نظامی .
مولوی .
مولوی .
جامی .
(قاموس الاعلام ترکی ).
صفی .[ ص ِ / ص ُ فی ی ] (ع اِ) جج ِ صَفاة. (منتهی الارب ).
خوب