مترادف طرفه : بدیع، بکر، تازه، نو، شاذ، شگفت، عجیب، کم نظیر، کمیاب، نادر، شوخ، ظریف، بازیگر، چشم بند، مشعبد، حقه باز، نیرنگ یاز، نیک، نیکو، زیبا، دلنشین، خوش آیند، نکته ظریف، لطیفه، سخن نغز
برابر پارسی : تازه، خوش آیند، شگفت، نو
novelty, new or rare(thing)
curio, fanciful, fantastic, irony
نکته ظریف، لطیفه، سخننغز
شوخ، ظریف
بازیگر، چشمبند، مشعبد
حقهباز، نیرنگیاز
نیک، نیکو
زیبا، دلنشین، خوشآیند
بدیع، بکر، تازه، نو
شاذ، شگفت، عجیب، کمنظیر، کمیاب، نادر
۱. بدیع، بکر، تازه، نو
۲. شاذ، شگفت، عجیب، کمنظیر، کمیاب، نادر
۳. شوخ، ظریف
۴. بازیگر، چشمبند، مشعبد
۵. حقهباز، نیرنگیاز
۶. نیک، نیکو
۷. زیبا، دلنشین، خوشآیند
۸. نکته ظریف، لطیفه، سخننغز
(طُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیز تازه و نو و خوشایند. 2 - شی عجیب ، شگفت آور. 3 - (ص .) معشوق . 4 - شعبده باز، حقه باز.
(طَ فِ) [ ع . طرفة ] 1 - (مص ل .) یک چشم به هم زدن . 2 - (اِمص .) خونریزی رگ - های قرنیة چشم که بر اثر ضربة وارد بر چشم عارض شود.
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن الاةبن نضرةالفلتان بن منذر. شاعری بوده است . (منتهی الارب ).
طرفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) یک بار جنبانیدن پلک چشم را. یقال : هو اسرع من طرفة عین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک چشم بهم زدن . یک زخم چشم .
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن عرفجة. صحابی است . اصیب انفه ُ یوم الکلاب فاتخذها من ورق فأنتن ، فرخص له فی الذهب . (منتهی الارب ). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 284 شود.
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) خزیمی ، ازبنی خزیمةبن رواحة. شاعری بوده است . (منتهی الارب ).
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) عامری ، از بنی عامربن ربیعه . شاعری بوده است . (منتهی الارب ).
(بلوغ الارب ج 3 ص 110).
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) مسجدی است به قرطبه از بلاد اندلس . (معجم البلدان ج 6 ص 43). مسجد طرفة در قرطبة است . (منتهی الارب ).
طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (ع اِ) یک درخت گز، واحد طرفاء است . و بها لقب طرفةبن العبد. (منتهی الارب ).
طرفة. [ طَ رِ ف َ ] (ع ص ) ناقةٌ طرفة؛ شتر ماده ای که بر یک چراگاه قرار نگیرد. || ناقه ای که فروریخته باشد نوک دهن او از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اشتری که بر کناره ٔ مرغزار چرا کند. (مهذب الاسماء).
نظامی .
طرفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) نقطه ٔسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیده ٔ چشم افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تورک و آن نقطه ٔ سرخ است که در بیماریهای چشم یا در پی ضربتی به ظاهر چشم افتد. نقطه ای سرخ در چشم ، از ضربتی یا جز آن . و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و قانون شیخ الرئیس چ تهران کتاب سوم ص 66 شود. || گل مُژه . || داغی است مانا به خط که اطراف ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طرفة. [ طُ ف َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲ مادر احمد. (منتهی الارب ).
لبیبی .
رودکی .
فردوسی .
روزبه (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
سنایی .
سنایی .
مکی طولانی .
ادیب صابر.
عمعق .
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
کمال اسماعیل .
مولوی .
مولوی .
سیدحسینی سادات .
اوحدی .
(از بهارستان جامی ).
هاتفی .
صائب .
؟
؟
طرفة. [طَ رَ ف َ ] (اِخ ) خضرمی . محدث است . (منتهی الارب ).
منزل نهم از منازل قمر پس از نثره: ◻︎ نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳: ۴۶۱).
۱. شگفت.
۲. [قدیمی] تازه؛ نو.
۳. [قدیمی] خوشایند.
۴. (اسم) [قدیمی] هرچیز نادر و شگفت.
۵. [قدیمی] سخن ظریف و نیکو.
سخن نغز و نیکو، سخن تازه