کلمه جو
صفحه اصلی

طرفه


مترادف طرفه : بدیع، بکر، تازه، نو، شاذ، شگفت، عجیب، کم نظیر، کمیاب، نادر، شوخ، ظریف، بازیگر، چشم بند، مشعبد، حقه باز، نیرنگ یاز، نیک، نیکو، زیبا، دلنشین، خوش آیند، نکته ظریف، لطیفه، سخن نغز

برابر پارسی : تازه، خوش آیند، شگفت، نو

فارسی به انگلیسی

novelty, new or rare thing, rare, new, curio, fanciful, fantastic, irony, new or rare(thing)

novelty, new or rare(thing)


curio, fanciful, fantastic, irony


فرهنگ اسم ها

اسم: طرفه (دختر) (فارسی) (تلفظ: tarfeh) (فارسی: طرفه) (انگلیسی: tarfeh)
معنی: شگفت آور، جالب، عجیب

مترادف و متضاد

نکته ظریف، لطیفه، سخن‌نغز


شوخ، ظریف


بازیگر، چشم‌بند، مشعبد


حقه‌باز، نیرنگ‌یاز


نیک، نیکو


زیبا، دلنشین، خوش‌آیند


بدیع، بکر، تازه، نو


شاذ، شگفت، عجیب، کم‌نظیر، کمیاب، نادر


۱. بدیع، بکر، تازه، نو
۲. شاذ، شگفت، عجیب، کمنظیر، کمیاب، نادر
۳. شوخ، ظریف
۴. بازیگر، چشمبند، مشعبد
۵. حقهباز، نیرنگیاز
۶. نیک، نیکو
۷. زیبا، دلنشین، خوشآیند
۸. نکته ظریف، لطیفه، سخننغز


فرهنگ فارسی

عمرو بن العبد عبدی از قبیله ربیعه از شعرای عهد جاهلیت عرب و سراینده دومین قصیده از معلقات سبع . وی در سن ۲۶ سالگی کشته شد و قاتل او عمرو بن هند از پادشاهان حیره بود . دیوان او بطبع رسیده.توضیح در وجه تقلب او به طرفه گفته اند که بمناسبت سرودن این شعر است : [ لاتعجلا بالبکائ الیوم مطرفا و لا امیر یکما بالدار اذ وقفا.] ( منتهی الارب )
( اسم ) ۱ - چیز تازه شئ نو و مطبوع ۲ - شئ عجیب شگفت آور . ۳ - مال نو . ۴ - ( صفت ) معشوق . ۵ - آنست که خارق عادت یا اخلاق معتاد را ذکر کنند بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب را آن چه به معنی اوست آوردن لفظا یا تقدیرا مانند : قبه ها آراسته دیوارها از جزو و کل مفرش از دیبا بساط از پرنیان آورده اند نخل ز ابریشم گل از زر بار از در و گهر نوبهار طرفه از فصل خزان آورده اند . ۶ - بازیگر مشعبد حقه باز . یا طرفه بغداد . ۱ - طرفه بغداد و طراره بصره در کلیله و دمنه و بیتی از سنائی و دو بیت از مولوی و تحفه الابرار جامی و بیتی از جلالای طباطبا آمده طرفه بتصریح کشف اللغه به معنی بوالعجب است و بو العجب به معنی استاد بازیگر . بنابراین ظاهرا طرفه بغداد عنوان یکی از مشعبدان بغداد است و طرار بصره هم نام کیسه بری در بصره است که مهارت بسیار در طراری به کار می برده . یکی از مشعبدان بغداد در دوره عباسی منصور العجب بود که در حضور معتمد خلیفه بازی کرده و ابن ندیم لعب او را دیده است . آیا همین شخص است که به عنوان طرفه بغداد معروف شده یا دیگری ? ( در مورد این اصطلاح حدسهای مختلفی زده اند که غالب آن ها دور از واقع می نماید ) . ۲ - طبق بعض شواهد به معنی تحفه ای که از شهر بغداد صادر می شده آمده است . یا طرفه شش طاق . دنیا ( به اعتبار شش جهت ) .
ابن عرفجه صحابی است

فرهنگ معین

(طُ فِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چیز تازه و نو و خوشایند. ۲ - شی عجیب ، شگفت آور. ۳ - (ص . ) معشوق . ۴ - شعبده باز، حقه باز.
(طَ فِ ) [ ع . طرفة ] ۱ - (مص ل . ) یک چشم به هم زدن . ۲ - (اِمص . ) خونریزی رگ - های قرنیة چشم که بر اثر ضربة وارد بر چشم عارض شود.

(طُ فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیز تازه و نو و خوشایند. 2 - شی عجیب ، شگفت آور. 3 - (ص .) معشوق . 4 - شعبده باز، حقه باز.


(طَ فِ) [ ع . طرفة ] 1 - (مص ل .) یک چشم به هم زدن . 2 - (اِمص .) خونریزی رگ - های قرنیة چشم که بر اثر ضربة وارد بر چشم عارض شود.


لغت نامه دهخدا

طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن الاةبن نضرةالفلتان بن منذر. شاعری بوده است . (منتهی الارب ).


( طرفة ) طرفة. [ طَ ف َ ] ( ع اِ ) نقطه ٔسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیده چشم افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). تورک و آن نقطه سرخ است که در بیماریهای چشم یا در پی ضربتی به ظاهر چشم افتد. نقطه ای سرخ در چشم ، از ضربتی یا جز آن. و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی و قانون شیخ الرئیس چ تهران کتاب سوم ص 66 شود. || گل مُژه. || داغی است مانا به خط که اطراف ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طرفة. [ طَ ف َ ] ( ع اِ ) یک بار جنبانیدن پلک چشم را. یقال : هو اسرع من طرفة عین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک چشم بهم زدن. یک زخم چشم.

طرفة. [ طَ رِ ف َ ] ( ع ص ) ناقةٌ طرفة؛ شتر ماده ای که بر یک چراگاه قرار نگیرد. || ناقه ای که فروریخته باشد نوک دهن او از پیری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اشتری که بر کناره مرغزار چرا کند. ( مهذب الاسماء ).

طرفة. [ طُ ف َ ] ( ع اِمص ) زخم رسیدگی چشم. اسم است مصدر را. || نوی مال. اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است. || ( ص ، اِ )طُرفه. شگفت و نادر از هر چیزی. طرافة مصدر است از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید و در مقام تعجب نیز گویند خواه دیده شود و خواه شنیده گردد. ( برهان ): اِطراف ؛ طرفه آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). استطراف ؛ طرفه شمردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). نادر. امر عجیب. بلعجبی. بوالعجبی. شعبده. || بازیگر. ( آنندراج ). مشعبد. بلکنجک. بوالکنجک. ( فرهنگ اسدی ). || کودک خوش آینده. || مجازاً بمعنی معشوق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مال نو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیز نو و خوش :
ای طرفه خوبان من ای شهره ری
لب را به سر دزک بکن پاک از می .
رودکی.
و این تُبع فُرودین که از پس او به ملک بنشست ، کُنیت او ابوکرب بود، چون ملک یمن بر وی راست شد، آهنگ پادشاهی دیگر کرد و هر جائی که بودی پیروز آمدی و هر پادشاهی که خواستی بگرفتی... ملک هند بدو رسول و هدیه فرستاد، پرنیان و عود و عنبر، و چیزهای طرفه که او چنان ندیده بود. آن رسول را گفت اینهمه چیزهای طرفه از زمین هندوستان خیزد... ( ترجمه طبری بلعمی ).

طرفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) یک بار جنبانیدن پلک چشم را. یقال : هو اسرع من طرفة عین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک چشم بهم زدن . یک زخم چشم .


طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن عرفجة. صحابی است . اصیب انفه ُ یوم الکلاب فاتخذها من ورق فأنتن ، فرخص له فی الذهب . (منتهی الارب ). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 284 شود.


طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) خزیمی ، ازبنی خزیمةبن رواحة. شاعری بوده است . (منتهی الارب ).


طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) عامری ، از بنی عامربن ربیعه . شاعری بوده است . (منتهی الارب ).


طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) لقب عمروبن العبد عبدی . شاعری بوده که بر اثر گفتن این شعر:
لاتعجلا بالبکاء الیوم مطرفا
ولا امیریکما بالدار اذ وقفا
وی را طرفة لقب نهادند. (منتهی الارب ). وی از شعراء جاهلیت و سراینده ٔ دومین قصیده از قصائد معلقات سبع است و از قبیله ٔ ربیعه بوده است . و وی را دیوانی است . در تاج العروس نسب طرفة العبدی را بدین سیاق آورده است : طرفةبن العبدبن سفیان بن سعدبن مالک بن ضبیعةبن قیس بن ثعلبةالحصن ، و اسمه عمرو. لکن در معجم المطبوعات بدین نحو نسب او را آورده است : هو ابن عمر، طرفةبن عمربن بکر وائل بن ربیعةبن اخت جریربن عبدالمسیح المعروف بالمتلمس . صاحب بلوغ الارب گوید:وی نیکوترین شعرای قصیده سرای است و جز قصیده ٔ معلقه وی را شعر نیکو باشد، اما در نزد روات اشعار از گفته های وی و اشعار عبیدبن الابرص ، جز اندکی یافت نشود. در سن بیست وشش سالگی کشته شد و قاتل او عمروبن هند یکی از پادشاهان حیره بود و افسانه ٔ کشته شدن وی را ابن قتیبه در کتاب الشعر و الشعراء آورده است . و ابن السکیت در شرح دیوان طرفه این قصه را از ابن قتیبه مبسوطتر ذکر کرده است . گویند نخستین شعری که طرفه گفت آن بود که وقتی با عم خویش سفری کرد، در یکی از منازل بین راه دامی بر پا داشت هنگام کوچ این ارجوزه بگفت :
یا لک من قبرة بمعمر
خلا لک الجو فبیضی و اصفری !
و نقری ما شئت ان تنقری
قد رفع الفخ فماذا تحذری
لابد یوماً ان تصادی فاصبری .
و از اشعار وی که در حکم مَثَل سائر است این بیت است :
سَتُبْدی لک الایام ُ ما کنت َ جاهلاً
و یأتیک بالاخبار مَن لم تُزَوّدِ.
و از مثلهائی که در نکوهش دوستان گفته این دو بیت است :
کل خلیل کنت خاللته
لاترک اﷲ له واضحه ْ
کلهم اروغ من ثعلب
ما اشبه اللیلةَ بالبارحه ْ.
و باز از امثال سائره ٔ اوست که به عمروبن هند خطاب کرده گوید:
ابامنذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشر اهون من بعض .

(بلوغ الارب ج 3 ص 110).


صاحب معجم المطبوعات آورده که : طرفه شاعری جاهلی است و نبوغ او در شعر ازآغاز جوانی نمودار گشت تا به حدی که در همان فصل اززندگانی در ردیف اولین طبقه ٔ شعرا بشمار میرفت ، در کودکی به میخوارگی و لهو و لعب اشتغال داشت و آنچه داشت در آن راه صرف میکرد. آثار او: 1 - دیوان وی در غریفسوالد بسال 1869 م . و در برلین بسال 1895 م . با شرح اعلم الشنتمری و در شالون بسال 1900 به همت پروفسور سِلگسون به طبع رسیده و با طبع شالون ترجمه ٔ فرانسه نیز ضمیمه است ، نوبتی هم بسال 1909 در قازان دیوان وی که به روایت ابن السکیت بوده با شرحی از شیخ احمدبن الامین الشنقیطی چاپ شده است . 2 - قصیده ٔ معلقه ٔوی با شرح زوزنی به اعتناء و جهد ریسکی و وولرس بسال 1829 در بن به طبع رسیده و نخست قسمتی از این قصیده بسال 1742 بوسیله ٔ ریسکی در لیدن چاپ شده بود که شروحی بزبان لاتین و لامیةالعجم طغرائی را هم ضمیمه داشت . 3 - معلقه ٔ طرفةبن العبد با شرح زوزنی نوبتی دیگردر بن بسال 1829 به طبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 139 و ج 2 ستون 1239). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 446 و فهرست اعلام عقدالفرید و الموشح ص 17، 54، 55، 57، 58، 76، 77، 87، 89، 185، 363 و لباب الالباب ج 1 ص 13 و المعرب جوالیقی ص 38، 39، 54 و عیون الاخبار ج 1 ص 259 و ج 2 ص 3، 23، 190 و ج 4 ص 68 شود.

طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) مسجدی است به قرطبه از بلاد اندلس . (معجم البلدان ج 6 ص 43). مسجد طرفة در قرطبة است . (منتهی الارب ).


طرفة. [ طَ رَ ف َ ] (ع اِ) یک درخت گز، واحد طرفاء است . و بها لقب طرفةبن العبد. (منتهی الارب ).


طرفة. [ طَ رِ ف َ ] (ع ص ) ناقةٌ طرفة؛ شتر ماده ای که بر یک چراگاه قرار نگیرد. || ناقه ای که فروریخته باشد نوک دهن او از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اشتری که بر کناره ٔ مرغزار چرا کند. (مهذب الاسماء).


طرفة. [ طَ ف َ ] (اِخ ) ستاره ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو کوکب خرد است ، یکی از صورت اسد است و ماه برابر آن رسد و جنوبی او را بپوشاند و عرب گویند که این طرف اسد است که ایشان را از کواکب پنجگانه ٔ اسد خوانند و آن منزل نهم است از منازل قمر و رقیب آن سعدبلع است . (جهان دانش ص 118). مجموع دو کوکب که یکی بر پای جنوبی خرچنگ و دیگری بر بینی اسد جای دارد و آن منزل نهم از منازل بیست وهشتگانه ٔ ماه و از رباط اول است . نام کوکبی از کواکب صورت برج اسد است و آن از قدر اول است . (از جهان دانش ). منزل نهم است از منازل قمر و آن از آخر نثره است تا بیست وپنج درجه و چهل ودو دقیقه و پنجاه ویک ثانیه از سرطان و نزد احکامیان منزلی نحس است و بعضی گفته اند سعد است :
نثره به نثار گوهرافشان
طرفه طرفی دگر زرافشان .

نظامی .



طرفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) نقطه ٔسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیده ٔ چشم افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تورک و آن نقطه ٔ سرخ است که در بیماریهای چشم یا در پی ضربتی به ظاهر چشم افتد. نقطه ای سرخ در چشم ، از ضربتی یا جز آن . و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و قانون شیخ الرئیس چ تهران کتاب سوم ص 66 شود. || گل مُژه . || داغی است مانا به خط که اطراف ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طرفة. [ طُ ف َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲ مادر احمد. (منتهی الارب ).


طرفة. [ طُ ف َ ] (اِخ ) نام زنی بوده است معروفه :
از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم دودر است .

لبیبی .



طرفة. [ طُ ف َ ] (ع اِمص ) زخم رسیدگی چشم . اسم است مصدر را. || نوی مال . اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است . || (ص ، اِ)طُرفه . شگفت و نادر از هر چیزی . طرافة مصدر است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید و در مقام تعجب نیز گویند خواه دیده شود و خواه شنیده گردد. (برهان ): اِطراف ؛ طرفه آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). استطراف ؛ طرفه شمردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نادر. امر عجیب . بلعجبی . بوالعجبی . شعبده . || بازیگر. (آنندراج ). مشعبد. بلکنجک . بوالکنجک . (فرهنگ اسدی ). || کودک خوش آینده . || مجازاً بمعنی معشوق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مال نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز نو و خوش :
ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری
لب را به سر دزک بکن پاک از می .

رودکی .


و این تُبع فُرودین که از پس او به ملک بنشست ، کُنیت او ابوکرب بود، چون ملک یمن بر وی راست شد، آهنگ پادشاهی دیگر کرد و هر جائی که بودی پیروز آمدی و هر پادشاهی که خواستی بگرفتی ... ملک هند بدو رسول و هدیه فرستاد، پرنیان و عود و عنبر، و چیزهای طرفه که او چنان ندیده بود. آن رسول را گفت اینهمه چیزهای طرفه از زمین هندوستان خیزد... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
برون کرد ز انگشتش انگشتری
نگینی بر اوطرفه چون مشتری .

فردوسی .


یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ .

روزبه (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


چندین هزار نامه کز او یادگار ماند
وآن نامه های طرفه کز او یادگار ماند.

فرخی .


باده ٔ لعل به دست اندر چون لعل عقیق
ساقی طرفه به پیش اندر چون طرفه صنم .

فرخی .


استادم بونصر دو نسخت کرد این دو نامه را... و طُرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که بر روی استادم برکشند که ایشان فاضلترند. (تاریخ بیهقی ). طرفه آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد و وزیر را جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطرایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). و دیگرروز از آنجا برداشت و طرفه آن آمد که آب هم نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 630). سالار بکتغدی گفت : طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر از این دو کس نبوده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). بر ما طرفه تر آن است که من خود از چنین کارها سخت دورم چنین که بینی وآلتونتاش اینهمه در گردن من [ احمد حسن ] کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322). و طرفه تر آن آمد که بر خواجه عبدالصمد امیر بدگمان شد، به آن خدمتهای پسندیده که وی کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485). طرفه تر آن بود که هم فرونمی ایستاد از استبداد و فرو توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جل جلاله در کمین نشسته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
کس ندیده ست چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده ست بدین آئین .

ناصرخسرو.


این طرفه ترکه روز و شبان میکنم طلب
من زندگی ایشان و ایشان دمار من .

ناصرخسرو.


به مرغزار قضا از درخت یأس و امل
دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب .

مسعودسعد.


طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمرفناست .

مسعودسعد.


آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفه تر.

سنایی .


دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقی طرفه بسر
از سر کوی فرودآمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازاین گونه خطر.

سنایی .


می نخوانی مرا و طرفه تر آنک
نامه ٔ نانوشته میخوانی .

مکی طولانی .


هر روز دجله دجله ببارم من از دو چشم
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان .

ادیب صابر.


رنگ است رنگ رنگ همه کوه و کوهسار
طرفه است طرفه طرفه همه جوی و جویبار.

عمعق .


منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.

سوزنی .


دی جانب زرغون به یکی راه گذر بر
افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر.

سوزنی .


جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه آنک
هرجا که مشک بینی جوجو برابر است .

خاقانی .


نای چو زاغ کنده پر نغزنوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند.

خاقانی .


جام پری در آهن است از همه طرفه تر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی .

خاقانی .


خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست .

خاقانی .


چون منوچهر از جهان شه طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد.

خاقانی .


عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن
که نعش و پروین چون آفتاب شد پیدا.

خاقانی .


ازآدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز
جان را ز حرص در سر کار دهان کند.

خاقانی .


زآن بنا کاصل آن خیالی بود
طرفش آمد که طرفه خالی بود.

نظامی .


طرفه آن شد که دختری است چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه .

نظامی .


نخست ارچه لب بود و آنگاه دندان
ببین تا چه طرفه است این حال یارب .

کمال اسماعیل .


حرفهای طرفه بر لوح خیال
برنوشته چشم و ابرو خط و خال .

مولوی .


طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم .

مولوی .


این طرفه حکایتی است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و ملک و جاه با او.

سیدحسینی سادات .


طرفه باشد چو موی بر دیبا
ناز کردن ز روی نازیبا.

اوحدی .


از رنج کسی به گنج وصلت نرسد
وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید.

(از بهارستان جامی ).


بیا ای بریشم زن طرفه روی
که هم طرفه روئی و هم طرفه موی .

هاتفی .


عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .

صائب .


خلقی ز پی بهشت بی آرامند
وین طرفه که نیست جز در آرام بهشت .

؟


آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان .

؟


و رجوع به فرهنگ شعوری ص 169 شود. || نزد بلغاء آن است که خارق عادت و یا اخلاق معتاد را ذکر کند، بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب و آنچه بمعنی اوست آوردن لازم است ، لفظاً یا تقدیراً. مثاله :
قبه ها آراسته دیوارها از جزو و کل
مفرش از دیبابساط از پرنیان آورده اند
نخل ز ابریشم گل از زر بار از در و گهر
نوبهار طرفه از فصل خزان آورده اند.
کذا فی جامع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون ).

طرفة. [طَ رَ ف َ ] (اِخ ) خضرمی . محدث است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

منزل نهم از منازل قمر پس از نثره: ◻︎ نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳: ۴۶۱).


۱. شگفت.
۲. [قدیمی] تازه؛ نو.
۳. [قدیمی] خوشایند.
۴. (اسم) [قدیمی] هرچیز نادر و شگفت.
۵. [قدیمی] سخن ظریف و نیکو.


۱. شگفت.
۲. [قدیمی] تازه، نو.
۳. [قدیمی] خوشایند.
۴. (اسم ) [قدیمی] هرچیز نادر و شگفت.
۵. [قدیمی] سخن ظریف و نیکو.
منزل نهم از منازل قمر پس از نثره: نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳: ۴۶۱ ).

دانشنامه عمومی

طَرفه یا طَرفةالعین به معنی (در) یک چشک به هم زدن است.
طرفه بن عبد، از شاعران عرب دوران جاهلی
گروه ادبی طرفه، از گروه های ادبی ایران
طَرفه (طرف، بتا خرچنگ، به انگلیسی: Altarf) یکی از ستارگان در صورت فلکی خرچنگ است.

سخن نغز و نیکو، سخن تازه


پیشنهاد کاربران

سخن نغز، نکته ی جالب


کلمات دیگر: