کلمه جو
صفحه اصلی

عباد

فرهنگ اسم ها

اسم: عباد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ebād) (فارسی: عِباد) (انگلیسی: ebad)
معنی: بندگان، عبادت کنندگان، ( جمع عَبد )، [اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار عبادت کننده می باشد]، و اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار عبادت کننده می باشد، نام چندتن از خاندان بنی عباد

(تلفظ: ebād) (عربی) (جمع عَبد) ، بندگان ؛ و اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار عبادت کننده می‌باشد .


فرهنگ فارسی

نام چند تن ار خاندان بنی عباد : ۱ - جد خاندان بنی عباد ۲ - ابو عمر .
بندگان، جمع عبد، جمع عابد
( اسم ) جمع عابد عبادت کنندگان پرستندگان .
ابن یعقوب البخاری الرواجنی مکنی بابو سعید از فضلای کوفه بود بخاری و جز او از وی روایت کنند واو را کتبی است از جمله اخبار المهدی المنتظر و المعروفه فی الصحابه .

فرهنگ معین

(عُ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عابد؛ عبادت کنندگان .


(عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان .


(عَ بّ) [ ع . ] (ص .) بسیار عبادت کننده .


(عُ بّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عابد، عبادت کنندگان .
(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عبد، بندگان .
(عَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار عبادت کننده .

لغت نامه دهخدا

عباد. [ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عبد. بندگان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به عبد شود.


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن اخضربن علقمةبن عباد المازنی التمیمی و اخضر شوی مادر اوست وی یکی از مردان مشهور عصر اموی است و به امر عبداﷲبن زیاد با چهارهزار مرد جنگی به جنگ مرداس بن حدیر رفت و مرداس را بکشت و سر او را به نزد پسر زیاد فرستاد. وی به سال 61 هَ . ق . در بصره به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عوام بن عبداﷲ کلابی واسطی ، مکنی به ابوسهل از رجال حدیث و ثقات بود وی به تشیع تظاهر میکرد. هارون الرشید وی را به زندان افکند و به سال 185 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحصین بن یزیدبن عمرو الحبطی التمیمی ، مکنی به ابوجهضم و در عصر خود از فرسان بنی تمیم بود. وی از جانب ابن زبیر به ریاست شرطه ٔ بصره منصوب گردید و در ایام قتل مختار از همراهان مصعب بود.او از کسانی است که با عبداﷲبن عامر در فتح کابل حضور داشت و فتنه ٔ ابن اشعث را نیز درک کرد و به سال 85 هَ . ق . در کابل به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن زیادبن ابیه برادر عبداﷲبن زیاد ومکنی به ابوحرب . وی از جانب معاویه ولایت سیستان یافت و به سال 100 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبادبن حبیب بن مهلب بن صفر العتکی الازدی المهلبی البصری ، مکنی به ابومعاویه . وی از حفاظ حدیث و از ثقات بود و به سال 181 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدبن حیان البلخی ، مکنی به ابونصر از موالی کنده بود وی به سال 196 هَ . ق . از جانب مأمون ولایت مصر یافت سپس امین از وی آزرده گشت و ربیعةبن قیس را مأمور دستگیری وی ساخت و سرانجام به دستور امین به سال 198هَ . ق . در بغداد به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن یعقوب البخاری الرواجنی ، مکنی به ابوسعید. از فضلای کوفه بود بخاری و جز او از وی روایت کنند و او را کتبی است از جمله اخبار المهدی المنتظر و المعرفة فی الصحابه .وی به سال 250 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).


عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است به مرو که اهل محل آن را شنک عباد نامند و محدثان سِنج عباد نویسند.فاصله ٔ آن تا مرو 4 فرسخ است . (از معجم البلدان ).


عباد. [ ع ِ ] (اِخ ) قبیله های پراکنده از تازیان که در حیره بر نصرانیت مجتمع شدند. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از معجم قبائل العرب ). و نسبت به آن عبادی است . رجوع به عبادی شود.


عباد. [ ع ُب ْ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ عابد. (ناظم الاطباء). رجوع به عابد شود.


عباد. [ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عبد. بندگان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به عبد شود.

عباد. [ ع ِ ] ( اِخ ) قبیله های پراکنده از تازیان که در حیره بر نصرانیت مجتمع شدند. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم قبائل العرب ). و نسبت به آن عبادی است. رجوع به عبادی شود.

عباد. [ ع ُب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عابد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عابد شود.

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) دهی است به مرو که اهل محل آن را شنک عباد نامند و محدثان سِنج عباد نویسند.فاصله آن تا مرو 4 فرسخ است. ( از معجم البلدان ).

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن اخضربن علقمةبن عباد المازنی التمیمی و اخضر شوی مادر اوست وی یکی از مردان مشهور عصر اموی است و به امر عبداﷲبن زیاد با چهارهزار مرد جنگی به جنگ مرداس بن حدیر رفت و مرداس را بکشت و سر او را به نزد پسر زیاد فرستاد. وی به سال 61 هَ. ق. در بصره به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن الحصین بن یزیدبن عمرو الحبطی التمیمی ، مکنی به ابوجهضم و در عصر خود از فرسان بنی تمیم بود. وی از جانب ابن زبیر به ریاست شرطه بصره منصوب گردید و در ایام قتل مختار از همراهان مصعب بود.او از کسانی است که با عبداﷲبن عامر در فتح کابل حضور داشت و فتنه ابن اشعث را نیز درک کرد و به سال 85 هَ. ق. در کابل به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن زیادبن ابیه برادر عبداﷲبن زیاد ومکنی به ابوحرب. وی از جانب معاویه ولایت سیستان یافت و به سال 100 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبادبن حبیب بن مهلب بن صفر العتکی الازدی المهلبی البصری ، مکنی به ابومعاویه. وی از حفاظ حدیث و از ثقات بود و به سال 181 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عباد. [ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عوام بن عبداﷲ کلابی واسطی ، مکنی به ابوسهل از رجال حدیث و ثقات بود وی به تشیع تظاهر میکرد. هارون الرشید وی را به زندان افکند و به سال 185 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

عباد. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابن محمدبن حیان البلخی ، مکنی به ابونصر از موالی کنده بود وی به سال 196 هَ. ق. از جانب مأمون ولایت مصر یافت سپس امین از وی آزرده گشت و ربیعةبن قیس را مأمور دستگیری وی ساخت و سرانجام به دستور امین به سال 198هَ. ق. در بغداد به قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ).

فرهنگ عمید

= عابد
عبادت
١. پرستیدن خدا.
٢. [قدیمی] بندگی کردن؛ پرستش کردن.


= عبد
= عابد
عبادت
١. پرستیدن خدا.
٢. [قدیمی] بندگی کردن، پرستش کردن.

عبد#NAME?


دانشنامه عمومی

عباد می تواند به موارد زیر اشاره کند:
عباد دلیلی، بازیکن و مربی تیم ملی کبدی اهل ایران
علی ربیعی، معروف به عباد، سیاستمدار اصلاح طلب و وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی ایران
صاحب بن عباد، ادیب، شاعر و وزیر شیعه مذهب ایرانی دیلمیان
مشهدی عباد، یک اپرت کمدی موزیکال آذربایجانی
مشهدی عباد (فیلم)، به کارگردانی و نویسندگی صمد صباحی ساختهٔ سال ۱۳۳۲
عباد (روستا)، روستایی در دهستان وراق از توابع استان اِب در کشور یمن
قنات عباد، کبودرآهنگ
خانه عباد قصابی، مربوط به دوره پهلوی، در شهرستان فومن
طغلی آل عباد، روستایی در شهرستان رامهرمز
اندیس سرب چاه عباد (چاه باد)

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِبَادِ: بندگان
معنی عَبِیدِ: بندگان (جمع "عبد".عباد بیشتر در مورد بندگی خدا و عبید بیشتر در مورد بردگی انسانها استعمال میشود )
ریشه کلمه:
عبد (۲۷۵ بار)

تعبیر به «عِباد» (بندگان خدا) در سوره «یس» اشاره به این است که تعجب از این است که بندگان خدا که غرق نعمتهای او هستند، دست به چنین جنایاتی زدند.
و در سوره «زمر» با توجّه به اضافه آن به «خدا» آن هم به طور مکرّر، اشاره به این است که اگر خداوند تهدیدی به عذاب می کند، آن هم به خاطر لطف و رحمت او است، تا بندگان حق گرفتار چنین سرنوشت شومی نشوند; و از اینجا روشن می شود که لزومی ندارد «عباد» را در این آیه، به خصوص مؤمنان تفسیر کنیم، بلکه، شامل همگان می شود; چرا که هیچ کس نباید خود را از عذاب الهی در امان بداند.

جدول کلمات

بندگان


کلمات دیگر: