کلمه جو
صفحه اصلی

قدسی


مترادف قدسی : آسمانی، روحانی، ملکوتی

فارسی به انگلیسی

holy, celestial, angel

holy, celestial


angel


فرهنگ اسم ها

اسم: قدسی (دختر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qodsi) (فارسی: قدسي) (انگلیسی: ghodsi)
معنی: منسوب به قدس، ( به مجاز ) فرشته، روحانی، مقدس و پاک، ( منسوب به قدس )، مربوط به عالم بالا، مربوط به عالم مجردات، ملکوتی، قدس ( عربی + ی ( فارسی ) منسوب به قدس

(تلفظ: qodsi) (عربی ـ فارسی) (منسوب به قدس) ، مربوط به عالم بالا ، مربوط به عالم مجردات ، ملکوتی؛ (در قدیم) (به مجاز) فرشته.


مترادف و متضاد

آسمانی، روحانی، ملکوتی


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب به قدس . یا حدیث قدسی . حدیثی که خدا فرموده است بیرون از قران ۲ - بهشتی . یا شاهد قدسی . معشوق بهشتی . یا طایر قدسی . پرنده بهشتی ۳ - روحانی ۴ - فرشته .
محمد خان مردی قدسی طینت گویند از آن ولایت دلگیر شده بهندوستان رفتن در آنجا کمال اعتبار یافته و هم در هندوستان فوت شده استخوانهای او را بخراسان بردند دیوانش ملاحظه شد .

ازنـظر امـیـل دورکـیــم، ویـژگـی اموری در جامعه که روزمره نیستند و لاهوتی و معنوی‌اند متـ . مقدس


لغت نامه دهخدا

قدسی. [ ق ُ ] ( ص نسبی ، اِ ) فرشته. || روحانی. || صالح و نیکوکار.
- حدیث قدسی ؛ حدیثی که خدا فرموده است بیرون از قرآن. برای تاریخچه حدیثهای قدسی و ادعیه سر رجوع به فهرست کتابخانه دانشگاه ج 1 ص 130 - 133 و الذریعه ج 1 ص 278 و کلمه حدیث در این لغتنامه شود.
- شاهد قدسی :
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت.
حافظ.
- طایر قدسی . رجوع به طائر قدسی شود :
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید.
حافظ.
- رطل قدسی ؛ مانند رطل خلیلی و رطل نابلسی هشتصد درهم است. ( معالم القربة فی احکام الحسبة ص 81 ).

قدسی. [ ق ُ ] ( اِخ )( میر... ) از شاعران و از مردم تفرش است. او راست :
از نگاه گرم من برخود به صد دل عاشق است
دیده در آئینه چشمم مگر رخسار خویش.
شوق نگذارد کزو یکبارگی دل برکنم
ورنه با این ناتوانی مردنم دشوار نیست.
زدن خنجر و مرهم طلبیدن ز رقیب
بر سر زخم دلم خنجردیگر زدن است
خون طلب کردن از آن شوخ ستمگر قدسی
آتش رشک به هنگامه محشر زدن است.
( تذکره مجمعالخواص ص 100 و 101 ).

قدسی. [ ق ُ سی ی ] ( اِخ ) دمشقی ، الیاس بیک بن عبده بیک قدسی از نویسندگان است. وی به سال 1850 م. در دمشق به دنیا آمد و مبادی علوم را در مدرسه بطریرکیه دمشق فرا گرفت و پس از فراگرفتن زبان فرانسه به آتن رفت و لغت یونانی و علوم فلسفی را در آنجا تحصیل کرد و چون به کشور خود برگشت بطریرک میروثاوس روم او را برای تنظیم مدارس طائفه برگزید و وی به آنها سرومانی بخشید. او راست : 1 - نبذة تاریخیة فی الحرف الدمشقیة. این کتاب درباره فعالیت های کنفرانس علمی که به سال 1884 در هلند تشکیل یافت نوشته شده. 2 - نوادر و فکاهات من احادیث بالحیوانات. وی در این کتاب از لافونطین نویسنده فرانسوی پیروی کرده ، این کتاب به سال 1912 در مطبعه البطریرکیه ارتدکسیة دمشق چاپ شده است. وی کتابها و داستانهای دیگر نیز نوشته است که چاپ نشده. ( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1496 و 1498 ).

قدسی. [ ق ُ ] ( اِخ ) محمدخان مردی قدسی طینت. گویند از آن ولایت ( مشهد ) دلگیر شده به هندوستان رفته در آنجا کمال اعتبار یافته و هم در هندوستان فوت شده استخوانهای او را به خراسان بردند دیوانش ملاحظه شد. این چند شعر از او انتخاب شد:

قدسی . [ ق ُ ] (اِخ ) محمدخان مردی قدسی طینت . گویند از آن ولایت (مشهد) دلگیر شده به هندوستان رفته در آنجا کمال اعتبار یافته و هم در هندوستان فوت شده استخوانهای او را به خراسان بردند دیوانش ملاحظه شد. این چند شعر از او انتخاب شد:
به کدامین گل رخسار تو نظاره کنم
که ز هر حلقه ٔ زلفت گل دیگر پیداست .

###


نفس به سینه چنان بی تو میکشد زارم
که گوئی از دل خود میکشم خدنگ ترا.

###


ز چاک سینه ام دل میکند نظاره ٔ زلفش
چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را.

###


من که شمع محفل قربم سراپا سوختم
حال بیرون ماندگان بزم یارب چون گذشت .

###


هرگز دل مستان ز غم آزار ندارد
تا باده بود غم به کسی کار ندارد.

###


اینجا غم محبت آنجا سزای عصیان
آسایش دو گیتی بر ما حرام کردند.

###


عیش این باغ به اندازه ٔ یک تنگدل است
کاش گل غنچه شود تا دل ما بگشاید.

###


دلم خون شد چو دیدم حلقه حلقه جعد گیسویش
گمان بردم که هر یک چشم حیرانی است بر رویش .

###


بیگانه ٔ آشنانما من
بیگانه نمای آشنا تو.

###


گاهم ز وصال دل ز غم فرد کند
گاهم ز فراق جان پر از درد کند
خاصیت آفتاب دارد مه من
خود سبزه برویاند و خود زرد کند.

(آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی ص 96).


وی به سال 1050 هَ . ق . در هند وفات یافت . (قاموس الاعلام ترکی ج 5) (ریحانة الادب ج 3).

قدسی . [ ق ُ ] (اِخ )(میر...) از شاعران و از مردم تفرش است . او راست :
از نگاه گرم من برخود به صد دل عاشق است
دیده در آئینه ٔ چشمم مگر رخسار خویش .

###


شوق نگذارد کزو یکبارگی دل برکنم
ورنه با این ناتوانی مردنم دشوار نیست .

###


زدن خنجر و مرهم طلبیدن ز رقیب
بر سر زخم دلم خنجردیگر زدن است
خون طلب کردن از آن شوخ ستمگر قدسی
آتش رشک به هنگامه ٔ محشر زدن است .

(تذکره ٔ مجمعالخواص ص 100 و 101).



قدسی . [ ق ُ ] (ص نسبی ، اِ) فرشته . || روحانی . || صالح و نیکوکار.
- حدیث قدسی ؛ حدیثی که خدا فرموده است بیرون از قرآن . برای تاریخچه ٔ حدیثهای قدسی و ادعیه ٔ سر رجوع به فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 1 ص 130 - 133 و الذریعه ج 1 ص 278 و کلمه ٔ حدیث در این لغتنامه شود.
- شاهد قدسی :
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت .

حافظ.


- طایر قدسی . رجوع به طائر قدسی شود :
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید.

حافظ.


- رطل قدسی ؛ مانند رطل خلیلی و رطل نابلسی هشتصد درهم است . (معالم القربة فی احکام الحسبة ص 81).

قدسی . [ ق ُ سی ی ] (اِخ ) دمشقی ، الیاس بیک بن عبده بیک قدسی از نویسندگان است . وی به سال 1850 م . در دمشق به دنیا آمد و مبادی علوم را در مدرسه ٔ بطریرکیه ٔ دمشق فرا گرفت و پس از فراگرفتن زبان فرانسه به آتن رفت و لغت یونانی و علوم فلسفی را در آنجا تحصیل کرد و چون به کشور خود برگشت بطریرک میروثاوس روم او را برای تنظیم مدارس طائفه برگزید و وی به آنها سرومانی بخشید. او راست : 1 - نبذة تاریخیة فی الحرف الدمشقیة. این کتاب درباره ٔ فعالیت های کنفرانس علمی که به سال 1884 در هلند تشکیل یافت نوشته شده . 2 - نوادر و فکاهات من احادیث بالحیوانات . وی در این کتاب از لافونطین نویسنده ٔ فرانسوی پیروی کرده ، این کتاب به سال 1912 در مطبعه ٔ البطریرکیه ارتدکسیة دمشق چاپ شده است . وی کتابها و داستانهای دیگر نیز نوشته است که چاپ نشده . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1496 و 1498).


فرهنگ عمید

۱. بهشتی.
۲. پاک و مقدس.

دانشنامه عمومی

قدسی (منسوب به قدس) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
شرف الدین قدسی، کاتب و شاعر عربی فلسطینی
غلامرضا قدسی، شاعر ایرانی
محمد قدسی، دانشمند کامپیوتر و مهندس برق اهل ایران
مهدی قدسی، کارآفرین و نویسنده اهل ایران
ناظم قدسی، وزیر امور خارجه سوریه

فرهنگستان زبان و ادب

{sacred, sacramental} [جامعه شناسی] ازنـظر امـیـل دورکـیــم، ویـژگـی اموری در جامعه که روزمره نیستند و لاهوتی و معنوی اند متـ . مقدس


کلمات دیگر: