معنی: خشنود، راضی، ( اَعلام ) ) نام شهری در شهرستان مشکین شهر در استان اردبیل، ) تخلص رضی الدین آرتیمانی، ا رضی الدین، راضی و خشنود
رضی
فرهنگ اسم ها
معنی: خشنود، راضی، ( اَعلام ) ) نام شهری در شهرستان مشکین شهر در استان اردبیل، ) تخلص رضی الدین آرتیمانی، ا رضی الدین، راضی و خشنود
(تلفظ: raziy) (عربی) خشنود ، راضی .
فرهنگ فارسی
مردخشنود، ارضیائ جمع
یا میرزا رضی محمد رضی الدین بن محمد شفیع ریاضی دان قرن ۱۱ هجری و معاصر شاه عباس دوم صفوی است
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی صغانی . رضی الدین حسن بن محمدبن حسن ... صغانی . رجوع به رضی الدین (حسن بن ...) شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) (امیر...) لقب امیر نوح بن منصوربن نوح سامانی است که نویسندگان به وی داده اند. (یادداشت مؤلف ) (تاریخ بیهقی ادیب حاشیه ٔ ص 204). رجوع به نوح بن منصور... شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) استرآبادی . یا رضی الدین استرآبادی . امام رضی الدین محمدبن حسن استرآبادی که در حدود سال 700 هَ . ق . زنده بوده و به خط خود در آخر نسخه ٔ خطی کتابش (شرح الکافیه ) نوشته (...شوال سنه ٔ 684 هَ . ق .). صاحب روضات الجنات گوید: «من ازاسم و شرح و حال وی اطلاع بیشتر ندارم جز اینکه او در سال 683 هَ . ق . تألیف کتاب (شرح الکافیه ) را بپایان رسانده است . دوست مورخ من شمس الدین بن عزم در مکه به من گفت : وفات رضی به سال 684 یا 676 هَ . ق . بودولی من در آن شک دارم .» او راست : 1- شرح رضی علی کافیةبن الحاجب ، که در بالا اشارت رفت . 2- شرح رضی فی علم الصرف (شرح الشافیة) و آن شرح (مقدمه ٔ ابن الحاجب فی التصریف ) است . (از معجم المطبوعات ج 1). رجوع به فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 42، 324، 326، 356، 361،363 و 366 و روضات الجنات ص 287 و تاریخ مغول ص 505 وفرهنگ فارسی معین بخش اعلام و ریحانة الادب ج 2 شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. سکنه ٔ آن 752تن . آب آن از چشمه و رود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب . راه آن شوسه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی آرتیمانی . میرزا رضی پدر میرزا ابراهیم ادهم ، معاصر شاه عباس اول . آرتیمان از محال تویسرکان است . سرخلیفه ٔ عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود. فروتن و باگذشت بود و اشعار زیر از اوست :
بس که بر سر زدم ز فرقت یار
کارم از دست رفت و دست از کار
آن قدر شور نیست در سر تو
که پریشان شود ازو دستار.
آموخت ما را آن زلف و گردن
زنار بستن ، بت سجده کردن
آن تار گیسو بر گردن او
هرکس که بیند خونش به گردن .
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب شبم فردا ندارد
رضی رفته ست قربان سر تو
ندارد این همه غوغا ندارد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ج 2 صص 273 - 274).
رجوع به ریاض العارفین صص 80-81 و ریاض الجنة روضه ٔ 5 قسم 2 ص 831 و صبح گلشن صص 179 - 180 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و نتایج الافکار ص 265 و 264 و فرهنگ سخنوران شود.
رضی . [ رِضا ] (اِخ ) لقب علی بن موسی بن جعفربن ... علی بن ابیطالب . (منتهی الارب ). رجوع به رضا و علی (ابن موسی ....) شود.
رضی . [ رِضا] (اِخ ) لقب جعفربن مقری بن دبوقاء. (منتهی الارب ).
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی ابوبکر. یا رضی قدسی . ابن عمربن سالم قسطنطینی قدسی شافعی نحوی ، در قدس بزرگ شد وفنون عربی را از ابن معط و ابن حاجب فراگرفت . و ابن معط داماد او بود. رضی در فقه نیز مهارت بسزا داشت و مرجع استفاده ٔ جمعی وافر بود. وی در سال 695 هَ . ق . درگذشت . ابوحیان معروف از شاگردان وی بود و در قصیده ٔ مفصلی او را مدح گفته است . (از ریحانة الادب ج 2).
با خیالش سرعتی در منظر جان خلوت است
نیست جز جان محرمی آن نیز بر در باش گو.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به تذکرة الشعراء دولتشاه چ لیدن صص 455-456 و ریاض الجنة روضه ٔ 5 قسم 2 ص 829 و فرهنگ سخنوران شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی شاطبی یارضی انصاری یا رضی الدین شاطبی . محمدبن علی بن یوسف انصاری شاطبی نحوی لغوی ، ملقب به رضی الدین و معروف به رضی و مکنی به ابوعبداﷲ، در فن لغت امام عصر خود بود و در قاهره بر دیگران تقدم داشت و حاشیه ای بر صحاح جوهری نوشت و آن را تکمیل کرد و در سال 686 هَ . ق .در قاهره درگذشت . ابوحیان در مرثیه ٔ او گفته است :
راح الرضی الی روح و ریحان
فلیهنه ان غدا جاراً لرضوان
وافی الجنان فوافاها مزخرفة
بحقها الاهل عن حور و ولدان .
او غیر از شاطبی قاری است .(از ریحانة الادب ج 2). رجوع به شاطبی (محمدبن علی بن یوسف ) و روضات الجنات ص 287 و ماده ٔ «رضی الدین محمدبن علی ...» در حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 45 شود.
از لاله ٔ خودرو چو شود دشت بهشتی
از لاله رخی باده ستان در لب کشتی
دریاب بهشت چمن و کوثر و طوبی
از قد ولب نوش لبی حورسرشتی
من قدر وصال تو شناسم پس ازین هجر
چون دوزخیی را که ببخشند بهشتی
قلبی است زراندود جهان تا نفریبی
یا جلوه گر از کسوت زیبا شده زشتی
بر باد مکن تکیه که این بالش زردوز
روزی دو بدل سازدش ایام به خشتی .
(از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 115).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مرآة الفصاحة شود.
هر چه ما بیداد می پنداشتیم آن داد بود
خصمی افلاک با ما سیلی استاد بود.
زبان تادر دهان دارم حدیث اوست می گویم
چو مرغ دوست تا دم می زنم یا دوست می گویم .
می دهم جان به رهت مرتبه ٔ فقر و فناست
چه کنم گرد سرت عالم درویشی هاست .
آن غلطفهم این گمان دارد که از من برده دل
من فراغت دارم و او ناز ضایع می کند.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 179 و مرآة الفصاحة حرف الراء و سفینه ٔ خوشگو حرف «ر» و نگارستان سخن ص 32 شود.
ز نعمت حق نعمت عمده دان نه خوان رنگین را
نمک بشناس گر نشناسی از هم تلخ و شیرین را.
گوشه گیری است که سرمایه ٔ جمعیتهاست
یک تن از غیر چو عزلت بگزیند تنهاست .
عهد او چون جناق بستن بود
مطلب از بستنش شکستن بود.
ریزش احسان دونان آب کشت کس مباد
مدح احسان لئیمان سرنوشت کس مباد.
سبکروتر بود چون عمر غفلت هست سنگین تر
شب کوتاه سازد خواب را در دیده شیرین تر.
اکسیر عمر ناقص ما شد غم و ملال
کرد از برای ما نفسی را هزار سال .
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 172-173).
رجوع به فرهنگ سخنوران و سفینه ٔ خوشگو حرف «ر» شود.
هر که چون تیغ مدارش کجی و خونریزی است
خلق عالم همه گویند که جوهر دارد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ج 1 ص 115).
صاحب صبح گلشن ابیاتی چنداز او نقل کرده که از آنجمله است :
شوری نه چنان گرفت ما را
کز دست توان گرفت ما را
هر گه به تو عرض حال کردیم
در حال زبان گرفت ما را
درد دل ما نمی کنی گوش
درد دل از آن گرفت ما را.
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فرهنگ سخنوران شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی لالاء یا شیخ رضی ، علی بن سعیدبن عبدالجلیل غزنوی جوینی . ازاکابر عرفا و صوفیه و از مریدان شیخ نجم الدین کبری و عموزاده یا نوه ٔ حکیم سنایی و یا نتیجه ٔ خود حکیم سنایی بود که جدش عبدالجلیل پسر وی بوده است و به هرحال لالا در کثرت مجاهده و ریاضت و ترک دنیا اوحد عرفا بود و مسافرتها کرد و به فیض حضور اکابر مشایخ طریقت نایل گردید و از دست صد و بیست و چهار یا شصت و چهار تن از ایشان خرقه پوشید و به نوشته ٔ خزینةالاصفیاء در هندوستان به صحبت ابوالرضای هندی نایل گشت و شانه ٔ محاسن مبارک حضرت رسالت (ص ) را که برای او نزد وی امانت بود گرفت (والعهدة علیه ) و از اشعار لالاست :
هم جان به هزار دل گرفتار تو هست
هم دل به هزار جان خریدار تو هست
اندر طلبت نه خواب دارد نه قرار
هر کس که در آرزوی دیدار تو هست
عشق ارچه بسی خون جگرها دهدت
می خور چو صدف که هم گهرهادهدت
هر چند که بار عشق باری است عظیم
چون شاخ بکش بار که برها دهدت .
لالا در سال 642 هَ .ق . یا (643) در غزنه درگذشت و مابین روضه ٔ سلطان محمود غزنوی به خاک سپرده شد. بنابر قول اول (سیداکرم علی بن سعید = 642) و بنابر دومی (شاهباز هوای عالم قدس = 643) ماده تاریخ اوست . (از ریحانة الادب ج 2). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 3 صص 336 - 337 و نفحات الانس صص 391 - 389 و مجالس النفائس ص 319 (ماده ٔ رضی الدین علی لالاء) و تاریخ گزیده ص 791 و 789 و فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 79، 78 و ریاض السیاحة ص 207، 206 و تذکرة الشعراء ص 222، 221 و صبح گلشن ص 178 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و هفت اقلیم نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سپهسالار ص 335 و ریاض الجنة روضه ٔ 4 ص 261،260 شود.
ز فیض صبحدم دارم چو شمع از جان گدازیها
دم گرمی که با خورشید دارد تیغبازیها
رعونت منفعل از جلوه ٔ قد دل آرایت
خجل در پیش شمشاد تو سرو از سرفرازیها.
ز چشم تر نشان دل طلب گر بینشی داری
که نقش پای کس جز در ره نمناک ننشیند.
(از تذکره ٔ نصرآبادی صص 118 - 119).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
به مجلس آمدی خون دردل مینا به جوش آمد
قدح برکف گرفتی نشئه ٔ صهبا به جوش آمد
که امروز از نگارین پیکران گلچین گلشن شد
که گل درغنچه همچون باده در مینا به جوش آمد.
(از صبح گلشن ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تذکره ٔ نصرآبادی صص 80-81 و فرهنگ سخنوران شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) سیدرضی . محمدبن ابی احمد حسین طاهربن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم مجاب بن امام موسی بن جعفر صادق (ع )، مکنی به ابوالحسن و ملقب به رضی و معروف به سیدرضی و ذوالحسبین و شریف و شریف رضی ،از بزرگان علمای شیعه برادر سیدمرتضی علم الهدی و درعلم و اخلاق و تقوی بی نظیر بود. ابن خلکان و ثعالبی وی را به فضل و فضیلت ستوده اند. از مناعت نفس او همین بس که صله های بیشمار پادشاهان آل بویه را نپذیرفت و وقتی که همه ٔ قرآن را در دوره ٔ تحصیل حفظ کرد استادش شیخ ابواسحاق طبری فقیه مالکی یک خانه بدو بخشید ازقبول آن نیز سرباز زد وی از ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و اشعار زیر حاکی از علو همت و عزت نفس اوست :
اشتر العز بما بیع فما العز یغال
بالقصار الصفر و البیض او السمر العوانی
لیس بالمغبون عقلا مشتری عزّ بمال
انما یدخر المال لحاجات الرجال
والفتی من جعل الاموال اثمان المعالی .
سیدرضی نحو را در کمتر از ده سالگی از ابن السیرافی نحوی فراگرفت . او را تألیفات عدیده ای است که از آن جمله است : 1- اخبار قضاة بغداد. 2- انتخاب یا منتخب شعر ابن الحجاج . 3- انشراح الصدر در منتخبات اشعار. 4- تعلیق الایضاح که حاشیه ای بر ایضاح ابوعلی فارسی است . 5- تعلیق خلاف الفقها. 6- تفسیرالقرآن . 7- تلخیص البیان عن مجازات القرآن . 8- حقایق التنزیل یا متشابه القرآن یا معانی القرآن که برخی آن را همان تفسیرالقرآن فقره ٔ 6 دانند. 9- دیوان شعر، که در مصر و بیروت و بمبئی چاپ شده است . 10- الرسائل ، یامادام بینه و بین ابی اسحاق الصابی در سه مجلد. 11-الزیادات فی شعر ابی تمام . 12- مجازات الحدیث ، یا مجازات الاَّثار یا مجازات النبویة. 13- مجازات القرآن یا تلخیص البیان . 14- نهج البلاغة، که نسبت تألیف آن به برادر سیدرضی (سیدمرتضی ) اشتباه است . چه علاوه بر ذکر علمای فریقین خود سید نیز در مجازات النبویة و حقایق التأویل بدان تصریح کرده است و اینکه برخی از علمای سنت پاره ای از کلام نهج البلاغة را از علمای شیعه و برخی از خود سیدرضی می دانند بدون دلیل و مغرضانه و ناصواب است . چه ، اولاً: نجاشی متوفای 450 هَ . ق . و معاصر سید، در رجال خود صریحاً تألیف آن را به سیدرضی نسبت داده . ثانیاً: عدالت و تقوا و امانت سید مانع از نسبت کذب به حضرت علی است . ثالثاً: قسمتی از مطالب این کتاب در کتاب کافی کلینی که سی سال پیش از ولادت سیدرضی وفات نمود منقول است . رابعاً: بعضی از مطالب آن در کتاب ارشاد مفید که استاد خود سیدرضی است آمده . خامساً: ابن ابی الحدید پس از نقد و بحث مفصل گفته است همه ٔ آن از حضرت علی (ع ) است حتی خطبه ٔ شقشقیه . چه مدت درازی پیش از تولد سید که پدرش نیز وجود نداشته درکتب بعضی از علمای فریقین مندرج می باشد. ولادت سید در سال 359 هَ . ق و مرگ او روز یکشنبه ششم محرم یا صفر 406 هَ . ق . و بقول بعضی 404 هَ . ق . در بغداد اتفاق افتاد و جنازه اش را در خانه ٔ خود در محله ٔ کرخ بغداد به خاک سپردند. ولی برادرش سیدمرتضی تاب دیدن جنازه ٔ برادر را نیاورد و به کاظمین رفت و وزیر اعظم فخرالملک و سایر وزراء در تشییع و تدفین او شرکت کردند. (از ریحانة الادب ج 2). رجوع به فرهنگ اعلام دکتر معین و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 307 و اعلام زرکلی و الاعلام المنجد شود.
رضی . [ رَ ] (اِخ ) میرزا رضی . محمد رضی الدین بن محمد شفیع. ریاضی دان قرن 11 هَ. ق . و معاصر شاه عباس دوم صفوی است . از آثار او کتابی است به اسم ربیعالمنجمین فی شرح الثلثین که در آن سی فصل نصیرالدین طوسی را شرح کرده و نکاتی تاریخی بدان افزوده است . (از فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ).
در فراق تو خیالی است تن بی جانم
که چو فانوس به تحریک نفس می گردد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
صاحب صبح گلشن ابیات زیر را از او آورده است :
نه هرکه چهره برافروخت از غم آزاد است
که سرخ رویی گل از طپانچه ٔ باد است .
نخواهم زیست چندانی که بازآرد پیامش را
وصیت نامه ای بر بال مرغ نامه بربستم .
(از ص 178).
آذر نیز سه بیت زیر را از وی درج کرده است :
از خدا قرب خود آن روز که می خواست رقیب
کاش آزادی ما نیز تمنا می کرد.
بجان آید دلم از ناصبوری
نصیب جان دوری باد دوری .
شد زین دو سه روزه رنجش تو
از ما دل روزگار خالی .
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 181). رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکره ٔ حسینی ص 134 و 133 و صبح گلشن ص 178 و ریحانة الادب ج 1 صص 24-25 و سرو آزاد ص 31 شود.
رضی . [ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان بخش رامیان شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 8320 تن . آب آن از چشمه سار. محصول عمده ٔ آنجا غلات و ارزن . صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رضی . [ رَ ضی ی ] (ع ص ) خشنود. (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). خشنود. ج ، اَرْضیاء، رُضاة. (آنندراج )(از منتهی الارب ). مرد خشنود. (از فرهنگ فارسی معین ). مرد خشنود. ج ، اَرْضیة. (ناظم الاطباء). || ضامن . (متن اللغة). ضامن . پایندان . ج ، ارضیاء. (یادداشت مؤلف ). ضامن . چنین است در نسخ و همانطور است در تکمله ولی در نسخ التهذیب «ضامر» آمده است . (از تاج العروس ، ذیل ماده ٔ رضو). || ضامر. (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) . || محب . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
رضی . [ رِ ضا ] (ع ص ) رِضا. رجوع به رِضا شود.
رضی. [ رَ ضی ی ] ( ع ص ) خشنود. ( غیاث اللغات ) ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ). خشنود. ج ، اَرْضیاء، رُضاة. ( آنندراج )( از منتهی الارب ). مرد خشنود. ( از فرهنگ فارسی معین ). مرد خشنود. ج ، اَرْضیة. ( ناظم الاطباء ). || ضامن. ( متن اللغة ). ضامن. پایندان. ج ، ارضیاء. ( یادداشت مؤلف ). ضامن. چنین است در نسخ و همانطور است در تکمله ولی در نسخ التهذیب «ضامر» آمده است. ( از تاج العروس ، ذیل ماده رضو ). || ضامر. ( اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) . || محب. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).
رضی. [ رَ ]( اِخ ) دهی از دهستان بخش رامیان شهرستان گرگان. سکنه آن 8320 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات و ارزن. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
رضی. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. سکنه آن 752تن. آب آن از چشمه و رود. محصول عمده آنجا غلات و حبوب. راه آن شوسه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
رضی. [ رِضا] ( اِخ ) لقب جعفربن مقری بن دبوقاء. ( منتهی الارب ).
رضی. [ رِضا ] ( اِخ ) لقب علی بن موسی بن جعفربن... علی بن ابیطالب. ( منتهی الارب ). رجوع به رضا و علی ( ابن موسی.... ) شود.
رضی. [ رَ ] ( اِخ ) رضی آرتیمانی. میرزا رضی پدر میرزا ابراهیم ادهم ، معاصر شاه عباس اول. آرتیمان از محال تویسرکان است. سرخلیفه عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود. فروتن و باگذشت بود و اشعار زیر از اوست :
بس که بر سر زدم ز فرقت یار
کارم از دست رفت و دست از کار
آن قدر شور نیست در سر تو
که پریشان شود ازو دستار.
آموخت ما را آن زلف و گردن
زنار بستن ، بت سجده کردن
آن تار گیسو بر گردن او
هرکس که بیند خونش به گردن.
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب شبم فردا ندارد
رضی رفته ست قربان سر تو
ندارد این همه غوغا ندارد.
( از تذکره نصرآبادی ج 2 صص 273 - 274 ).
رجوع به ریاض العارفین صص 80-81 و ریاض الجنة روضه 5 قسم 2 ص 831 و صبح گلشن صص 179 - 180 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و نتایج الافکار ص 265 و 264 و فرهنگ سخنوران شود.
رضی. [ رَ ] ( اِخ ) رضی ابوبکر. یا رضی قدسی. ابن عمربن سالم قسطنطینی قدسی شافعی نحوی ، در قدس بزرگ شد وفنون عربی را از ابن معط و ابن حاجب فراگرفت. و ابن معط داماد او بود. رضی در فقه نیز مهارت بسزا داشت و مرجع استفاده جمعی وافر بود. وی در سال 695 هَ. ق. درگذشت. ابوحیان معروف از شاگردان وی بود و در قصیده مفصلی او را مدح گفته است. ( از ریحانة الادب ج 2 ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
سید رضی
رضی الدین آرتیمانی
رضی هیرمندی
رضی الدین نیشابوری
رضی الدین قزوینی
سید رضی شیرازی
وجه تسمیه رضی یک کلمه عربی می باشد. اما علت نامگذاری آن را وجود باغ های انگور (تاکستان) در این منطقه می دانند. به نظر می رسد رز به معنی انگور و رزی به معنی تاکستان و محل باغهای انگور باشد.
همان طور که می دانیم در پیدایش شهرهای استان اردبیل، عوامل متعددی چون آب و خاک، ناهمواری ها، شبکه ارتباطی و غیره نقش داشته است که رضی با تأسیس شهرداری به عنوان شهر و مرکز منطقه ارشق از سال 1376 هـ.ش پا به عرصه شهری گذاشت.در پیدایش و ایجاد این شهر عواملی دخیل بوده،از جمله شبکه ارتباطی که نقش بسیار مهمی داشته است.ولی عبور جاده سراسری و بین المللی قفقاز،اردبیل مغان که از وسط شهر می گذرد،باعث توسعه هر چه بیشتر این شهر که از آن به عنوان یک شهر میان راهی می توان نام برد و با در نظر گرفتن این عامل و عوامل دیگر، به خصوص اختصاص بودجه لازم جهت بهره برداری از پتانسیل های موجود شهر و منطقه در زمینه های مختلف صنعتی، کشاورزی، دامداری و...می توان به توسعه این شهر کمک کرد.با توجه به دارا بودن رضی از موقعیت مرزی،و نیز وجود کاروانسرای قانلی بلاغ در نقطه صفر مرزی می توان از بازارچه مرزی و گمرک در این منطقه استفاده کرد که کمک شایانی به توسعه منطقه خواهد کرد.همچنین قرار گرفتن منطقه ارشق و شهر رضی در موقعیت خاص جغرافیایی که در قسمت شرق با شهرستان نمین همجوار بوده و به دلیل عدم وجودتوپوگرافی(ناهمواری)،در صورت برنامه ریزی توسعه شهری می توان با احداث جاده،این دو شهر را به هم ارتباط داد که در این صورت ارتباط شهر رضی با بنادر آبی شمال کشور از جمله بندر آستارا و انزلی از یک طرف تأمین کرد و از طرف دیگر با گمرک بیله سوار و پارس آباد در ارتباط می باشد و این امر می تواند به رشد و شکوفایی این شهر، کمک شایانی نماید. البته اگر مسئولان منطقه و کشور چشم خواب آلوده چندین ساله خویش را باز نمایند و نظاره گر عقب ماندگی منطقه در قرن علم واطلاعات باشند.در مورد اینکه شهری در قسمت جنوب غربی رضی بوده، تحقیقات باستان شناسی چندانی صورت نگرفته است.ولی آثار بدست آمده از محل با آجرها و سفال های رنگی،دیگه بر،پریسه،حاجی بلاقی نشانگر فرهنگ و تمدن باستانی این شهر می باشد.لوله های سفالی کاروانسرا و سیستم آبیاری این شهرکهن طوری بوده که لوله های سفالی تا چندین سال اخیر باقی بودند و هنوز هم پایه های سنگی و سفالی در این شهر که به نظر می رسد بر اثر عوامل طبیعی بخصوص زلزله تخریب شده و زیر خاک مدفون گشته اند به چشم می خورد.به دلیل عدم وجود تحقیقات تاریخی و باستان شناسی و از آنجایی که تاریخ این منطقه در هاله ای از ابهام فرو رفته است.
ترکیب جمعیتی شهر رضی متشکل از هفت طایفه به نام های ۱- علی خانلی (ممد غالی)۲- کولا کوچلی ۳- بدللی ۴- شلدللی ۵- آبیلی ۶- اسدلی ۷- بابالی است.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
رضو (۷۳ بار)
رضا و رضوان و مرضاة به معنی خوشنودی است (قاموس) . خدا از آنها و آنها از خدا خوشنود شدند رضی در قرآن متعدی به نفسه نیز آمده است . . و میشود گفت که حرف جرّ از آنها حذف شده است. ارضاء: خوشنود کردن . به خدا قسم میخورند تا خشنودتان کنند. ارتضاء به معنی رضاست و شاید از آن مبالغه مراد باشد که یکی از معانی افتعال است . رضوان چنان که گفته شد به معنی رضاست . مرضاة نیز چنان که گفته شد مفرد است به معنی رضا و جمع نیست . * . در اصل «یَرْضاهُ» است الف در اثر جزم حذف شده و ضمیر راجع به شکر است بعضی هاء آن را ساکن و بعضی مضموم بلا اشباع خواندهاند (مجمع) یعنی اگر خدا را شکر کنید شکر را به نفع شما خوش میدارد. * . قارعه:7. طبرسی فرموده: فاعل در اینجا به معنی مفعول است یعنی عیشة مرضیة چون آن در معنی «عیشة ذات رضی» است. * . رضی به معنی مرضی است یعنی خوشنود شده طبرسی آن را مریضاً عنداللّه گفته و شاید مراد اعّم باشد. معنی رضا و سخط خدا رضا از معانیی است که در موجود ذی شعور و با اراده یافت میشود و مقابل آن سخط و غضب است و هر دو امر وجودی میباشند. رضا به فعل و صفت تعلق میگیرد نه به ذات مثل . . و اگر متعلق به ذات باشد منظور از آن وصف و فعل است مثل . یعنی خدا از فعلشان راضی شد. . یعنی از دین تو و عمل تو هرگز خوشنودی عین اراده نیست گر چه هر چه اراده به آن تعلق یافت رضا نیز به آن تعلق میگیرد زیرا چنان که گفتهاند: اراده به کار غیر واقع تعلق میگیرد و رضا بعد از وقوع یا بعد از فرض وقوع آن. و چون رضا بعد از تحقق مرضّی حادث میشود لذا از صفات ذات حق محال است واقع شود و رضای خدا صفتی است قائم به فعل خدا و منتزع از فعل مثل رحمت و غضب و اراده و کراهت. پس هر چیزی که خدا تکویناً ایجاد کرده مری اوست و هر عمل تشریعی مرضی است زیرا ملائم فعل خداست. و خلاصه این که اگر گوئیم: خدا از این کار رای است یعنی این کار ملائم و موافق فعل خدا و دستور خداست (استفاده از المیزان ج 17 ص 255). راغب در مفردات گوید: رضای بنده از خدا آنست که قضای خدا را مکروه ندارد و رضای خدا از بنده آنست که بنده از دستور او پیروی و از منهی او کنارهگیری میکند.
...