(تلفظ: safvān) (عربی) (در قدیم) روشنی ، بی آلایشی ؛ صفا ؛ (در اعلام) نام برخی از صحابه و محدثان .
صفوان
فرهنگ اسم ها
معنی: روشنی، بی آلایشی، صفا، ( اَعلام ) نام برخی از صحابه و محدثان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صفوان .[ ص َ ] (اِخ ) ابن مهران . رجوع به صفوان جمال شود.
- یوم صفوان ؛ روز سرد بی ابر. ( منتهی الارب ). روزی صافی و سرد. ( مهذب الاسماء ).
|| روز دوم از ایام سرما. ( منتهی الارب ).
صفوان. [ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است در این بیت از تمیم بن مقبل که ابری را ستاید :
و طبق ایوان القبائل بعد ما
کسا الرزن من صفوان صفواً و اکدرا.
صفوان. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن ادریس ابراهیم بن عبدالرحمان بن عیسی التجیبی مکنی به ابی بکر. یاقوت آرد: وی ادیبی کاتب و شاعری سریعالخاطر بود. او از پدرخود و از قاضی ابن ادریس و ابن غلیون و ابوالولیدبن رشد فرا گرفت. او یکی از افاضل ادباء معاصر اندلس است. تولد وی به سال 560 بود و به سال 598 به مرسیه درگذشت ، و سن او به چهل سال نرسیده بود. او راست : کتاب زادالمسافر و رحلته ، العاجلة در دو مجلد که طرفی از نثر و نظم وی در این دو کتاب آمده است. از اوست :
قد کان لی قلباً فلما فارقوا
سوّی جناحاً للغرام وطارا
و جرت سحاب للدموع فأوقدت
بین الجوانح لوعة و اوارا
و من العجائب ان فیض مدامعی
ماء و یثمرفی ضلوعی نارا.
صفوان. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن امیةبن خلف بن وهب بن حذافةبن جمح القرشی الجمحی مکنی به ابووهب. وی از رؤسای قریش و در آغاز دعوت اسلام از مخالفان بزرگ پیغمبر ( ص ) بود. پس از شکست مشرکان در نبرد بدر، صفوان عمیربن وهب را برانگیخت تا به مدینه شود و پیغمبر را بکشد و بدو قول داد که اگر به محمد دست یابی وام تو بپردازم و عیال تو را کفایت کنم. سپس عمیر را بر اشتری نشاند و به مدینه فرستاد. عمیر بمسجد مدینه درآمد، شمشیربر گردن افکنده ، پیغمبر او را پرسید: به چه کار آمده ای ؟ گفت : اسیری نزد شما دارم آمدم تا او را آزاد سازم. فرمود: این شمشیر چیست که با خود داری ؟ گفت : فراموش کردم تا آن را بزمین نهم. فرمود: در حجر با صفوان چه پیمانی بستی ؟ گفت : کدام پیمان ؟ فرمود: آنکه وام تو بدهد و عیال تو را نگاه دارد. عمیر گفت : بخدا سوگند تو پیمبری و اسلام آورد. پیغمبر فرمود اسیر او راآزاد کنید و بدو قرآن بیاموزید. سپس عمیر بمکه رفت و گروهی بسیار بر دست او مسلمان شدند. ( امتاع الاسماع ص 100 ) ( مجمل التواریخ و القصص صص 246-247 ). پس از صلح حدیبیه چون به سال هفتم از هجرت پیغمبر و مسلمانان بمکه درآمدند و بلال بر بالای کعبه بانگ تکبیر برداشت صفوان گفت سپاس خدا را که پدرم پیش از دیدن چنین روزی بمرد. ( امتاع الاسماع ص 339 ). پیغمبر او را در زمره مؤلفة قلوبهم شمرد. ( عقدالفرید ج 1 ص 213 و ج 3 ص 265 و الاعلام زرکلی ص 433 ). صفوان پس از فتح مکه بگریخت و عمیربن وهب برای وی امانی بگرفت و در پی او رفت و او به مکه بازگشت و در نبرد با هوازن شرکت کرد و همچنان کافر بود سپس در جعرانه اسلام آورد. ( امتاع الاسماع ص 393 ). و در تاریخ گزیده آمده : صفوان پس از نبرد حنین مسلمان شد. ( تاریخ گزیده چ عکسی ص 242 ). صفوان درخلافت معاویه درگذشت. ( تاریخ الخلفاء ص 137 ). زرکلی نویسد: او را در صحیحین 13 حدیث است. ( الاعلام ص 433 ).
قد کان لی قلباً فلما فارقوا
سوّی جناحاً للغرام وطارا
و جرت سحاب للدموع فأوقدت
بین الجوانح لوعة و اوارا
و من العجائب ان فیض مدامعی
ماء و یثمرفی ضلوعی نارا.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 269).
و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 193 شود. در کشف الظنون نویسد او راست : بدایة المتحیرة و عجالة المتوفرة. و رجوع به تجیبی شود.
صفوان . [ ص َ ] (اِخ ) ابن امیةبن خلف بن وهب بن حذافةبن جمح القرشی الجمحی مکنی به ابووهب . وی از رؤسای قریش و در آغاز دعوت اسلام از مخالفان بزرگ پیغمبر (ص ) بود. پس از شکست مشرکان در نبرد بدر، صفوان عمیربن وهب را برانگیخت تا به مدینه شود و پیغمبر را بکشد و بدو قول داد که اگر به محمد دست یابی وام تو بپردازم و عیال تو را کفایت کنم . سپس عمیر را بر اشتری نشاند و به مدینه فرستاد. عمیر بمسجد مدینه درآمد، شمشیربر گردن افکنده ، پیغمبر او را پرسید: به چه کار آمده ای ؟ گفت : اسیری نزد شما دارم آمدم تا او را آزاد سازم . فرمود: این شمشیر چیست که با خود داری ؟ گفت : فراموش کردم تا آن را بزمین نهم . فرمود: در حجر با صفوان چه پیمانی بستی ؟ گفت : کدام پیمان ؟ فرمود: آنکه وام تو بدهد و عیال تو را نگاه دارد. عمیر گفت : بخدا سوگند تو پیمبری و اسلام آورد. پیغمبر فرمود اسیر او راآزاد کنید و بدو قرآن بیاموزید. سپس عمیر بمکه رفت و گروهی بسیار بر دست او مسلمان شدند. (امتاع الاسماع ص 100) (مجمل التواریخ و القصص صص 246-247). پس از صلح حدیبیه چون به سال هفتم از هجرت پیغمبر و مسلمانان بمکه درآمدند و بلال بر بالای کعبه بانگ تکبیر برداشت صفوان گفت سپاس خدا را که پدرم پیش از دیدن چنین روزی بمرد. (امتاع الاسماع ص 339). پیغمبر او را در زمره ٔ مؤلفة قلوبهم شمرد. (عقدالفرید ج 1 ص 213 و ج 3 ص 265 و الاعلام زرکلی ص 433). صفوان پس از فتح مکه بگریخت و عمیربن وهب برای وی امانی بگرفت و در پی او رفت و او به مکه بازگشت و در نبرد با هوازن شرکت کرد و همچنان کافر بود سپس در جعرانه اسلام آورد. (امتاع الاسماع ص 393). و در تاریخ گزیده آمده : صفوان پس از نبرد حنین مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 242). صفوان درخلافت معاویه درگذشت . (تاریخ الخلفاء ص 137). زرکلی نویسد: او را در صحیحین 13 حدیث است . (الاعلام ص 433).
صفوان . [ ص َ ] (اِخ ) ابن بیضا، بدری و مهاجر است و به طاعون درگذشت . (تاریخ گزیده چ عکسی ص 231).
این سویدای دل من که حمیراصفت است
صافی از تهمت صفوان به خراسان یابم .
خاقانی .
صفوان . [ ص َ ] (اِخ ) انصاری ، وی معتزلی و از شعرای این فرقه است و او را قصیده ای است که واصل بن عطا و معتزله را در آن ستاید. (ضحی الاسلام ج 3 ص 90).
و طبق ایوان القبائل بعد ما
کسا الرزن من صفوان صفواً و اکدرا.
(معجم البلدان ).
صفوان . [ ص َ / ص َ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صفواء. (منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود. || سنگ ساده و لغزان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سنگ هموار. (غیاث اللغات ).
- یوم صفوان ؛ روز سرد بی ابر. (منتهی الارب ). روزی صافی و سرد. (مهذب الاسماء).
|| روز دوم از ایام سرما. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
صفو (۱۷ بار)
«صَفْوان» از مادّه «صَفاء» به معنای قطعه سنگ بزرگ و صاف است که چیزی در آن نفوذ نمی کند، و چیزی بر آن قرار نمی گیرد.
...