مترادف حر : آزاد، آزاده، آزاده خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل | حرارت، گرما، گرمی، گرم شدن
متضاد حر : بنده، عبد | برد، سرما
ازاد , مستقل , ميداني
(تلفظ: hor®) (عربی) آزاد ؛ (در قدیم) دارای اعتقاد و رفتار شایسته و بزرگوارانه ، جوانمرد ، آزاده ؛ (در اعلام) نام یکی از یاران امام حسین (ع) در واقعهی عاشورا ، معروف به حُر بن ریاحی
حرارت، گرما، گرمی ≠ برد، سرما
گرمشدن
آزاد، آزاده، آزادهخو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل ≠ بنده، عبد
۱. حرارت، گرما، گرمی
۲. گرمشدن ≠ برد، سرما
(حُ ر یا رّ) [ ع . ] (ص . اِ.) آزاده ، آزاده مرد.
(حَ ر یا رّ) [ ع . ] (اِ.) گرما، گرمی .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح َ رِن ْ ] (ع ص ) انه لَحَر بکذا و حری بکذا و حَر ان یفعل کذا؛ ای جدیر و خلیق . (اقرب الموارد).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
مسعودسعد.
سوزنی .
حر. [ ح َرر] (ع مص ) گرم شدن . حرور. حرارت . (از منتهی الارب ).
سوزنی .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن قیس بن حسن الفزاری . صحابی است . وی اصلاً از مردم نواحی تبوک است و با عم خویش عیینةبن حرض به حضور رسول (ص ) رسید... و برخی احادیث از وی منقول است و بدور خلافت عمر وی از مقربان آن مقام بود. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 174 شود.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یزید ریاحی . سردار طلیعه ٔ سپاه عبیداﷲبن زیاد بود و به سپاه ابوعبداﷲحسین بن علی (ع ) پیوست و در رکاب او به یوم الطف شهادت یافت ، و او اول قتیل روز عاشورا به کربلا باشد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 47، 48، 52، 53 و تاریخ گزیده ص 259، 260، 839، 848 و قاموس الاعلام ترکی شود.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یوسف ثقفی . (منتهی الارب ) (معجم البلدان در حر).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن مالک بن خطاب العنبری ، مکنی به أبی سهل . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (مهذب الاسماء).
؟ (از اقرب الموارد).
رودکی .
عسجدی .
عسجدی .
ناصرخسرو.
سنائی .
سنائی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
(بوستان ).
گرما؛ گرمی.
۱. آزاد؛ آزاده؛ آزادمرد.
۲. [قدیمی] کریم؛ جوانمرد.
۳. [قدیمی] برگزیده.