کلمه جو
صفحه اصلی

تاج الدین

فرهنگ اسم ها

اسم: تاج الدین (پسر) (عربی) (تلفظ: tājoddin) (فارسی: تاج‌الدين) (انگلیسی: tajoddin)
معنی: مورد افتخار برای دین، ( عربی )، تاجِ دین، ( اَعلام ) نام پادشاهی از اتابکان لرستان، آن که چون تاج در رأس دین است، نام چند تن از شخصیتهای تاریخی

(تلفظ: tājoddin) (عربی) تاجِ دین ؛ (به مجاز) مورد افتخار برای دین ؛ (در اعلام) نام پادشاهی از اتابکان لرستان.


فرهنگ فارسی

ینالتکین از امرائ سیستان .

لغت نامه دهخدا

تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالخالق بن اسدالجوال . رجوع به عبدالخالق ... شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابراهیم بن الفرکاح . رجوع بعبد الرحمن ... شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) اسکندری رجوع به احمدبن عطأاﷲ اسکندری شود.


تاج الدین . [ ج ُ دی ] (اِخ ) ابوالغنائم . در تاریخ گزیده (ص 448) آرد: سلطان [ ملکشاه ] برنجید [ از خواجه نظام الملک ] و او را معزول کرد، و جایش به تاج الدین ابوالغنائم نائب ترکان خاتون داد... ابوالمعالی نحاص در این معنی گفت در حق سلطان :
ز بوعلی مدد از بو رضا و ازبو سعد
شها که شیر به پیش تو همچو میش آمد
در آن زمانه ز هرچ آمدی بخدمت تو
مبشر ظفر و فتح نامه بیش آمد
زبوالغنائم و بوالفضل و بوالمعالی باز
زمین مملکتت را ثبات پیش آمد...»
نام و نسب وی از این قرار است : ابوالغنائم ابن دارست مرزبان بن خسرو و فیروز و لقب ویرا تاج الملک هم نوشته اند. رجوع به ابن دارست و ابوالغنائم تاج الملک . و تاج الملک ابوالغنایم در همین لغت نامه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (ابن بنت الاعز ...) ابومحمد عبدالوهاب بن خلف بن بدرالعلامی والاعز وزارت الکامل را داشت و بعلم و تقوی و پاکدامنی مذکور و معروف و منصب قضای مصر داشت و تدریس شافعی و صالحیه با او بود در 17 رجب سال 665 هَ . ق . وفات کرد او را دو پسر بود یکی صدرالدین عمر که فقیه و عارف در مذهب بود دیگری تقی الدین ابوالقاسم عبدالرحمن که او هم فقیه و امامی بارع و شاعر بود. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 189 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (الشیخ ...) احمدبن محمود نعمانی معروف به حرّ. از بزرگان و دانشمندان علم حدیث و تفسیر و حافظ قرآن کریم و ضابط قراآت هفتگانه ٔ آن بود پدر و جد او نیز از علماء بوده اند و نسبش به ابوحنیفه می رسد ابن القناد در سیره ٔ خود گفته است : جدم شمس الدین محمد نعمانی در مدرسه ٔ سلطان محمد شاه در ری درس می گفت و چون سلطان وفات کرد و اختلاف در میان مردم روی داد او ببغداد برگشت و سپس فرزندش نجم الدین محمود باصفهان آمد تا نامه ای را از طرف خلیفه به آنجا رساند و در این شهر با ملک دولتشاه مأنوس شد دولتشاه از او خواست در اصفهان سکونت گزیند محمود به وی وعده داد با استجازه ٔ خلیفه باصفهان بازگردد و ببغداد شد و از خلیفه اجازت گرفت و با خانواده ٔ خود باصفهان بازگشت و در این شهر خداوند فرزندی باو داد که او را احمد نام نهاد و چون تاج الدین احمد بزرگ شد قرآن را در کوتاه ترین مدت حفظ کرد و بعلم حدیث و تفسیر پرداخت و دوازده هزار حدیث صحیح و حسن و سه هزار موضوع دیگر حفظ کرد از مشایخ اویند ابوالفتوح عجلی و شیخ شهاب الدین سهروردی و امثالهم او راست کتابی در حدیث بنام «سبعة ابحرمن مؤلفات الحر». آنگاه خطیبی اصفهان و وعظ در محافل بدو واگذار شد سپس به شیراز رفت و در جامع عتیق هرروز جمعه و در جامع جدید ایام ماه رمضان وعظ کرد و در پوشیدن لباس طریق سلف صالح می پیمود... شیخ تاج الدین هشتاد و هشت سال عمر کرد و چون قاضی بیضاوی در گذشت روز ختمش تاج الدین وعظ کرد و در آخر وعظ ابیاتی چند بر خواند و گفت منهم تا روز پنجشنبه مهمان شمایم عصر پنجشنبه تب کرد و چون اذان عصر گفته وضو گرفت و نماز گزارد و در گذشت . (از شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار چ قزوینی صص 304- 310). علامه ٔ فقید قزوینی در حاشیه ٔ صفحه ٔ 310 شدالازار آرد: چنانکه ملاحظه می شود وفات صاحب ترجمه ٔ حاضر یعنی شیخ تاج الدین احمدبن محمودبن محمد نعمانی معروف به حرّ فقط چند روزی بعداز وفات امام الدین عمر بیضاوی پدر قاضی بیضاوی معروف صاحب نظام التواریخ و تفسیرمشهور روی داده بوده است ، و چون وفات قاضی امام الدین مذکور بتصریح مؤلف درترجمه ٔ او (ص 295) در ربیع الاول سنه ٔ 675 هَ . ق . بوده پس وفات صاحب ترجمه نیز بالضرورة در همان سال وقوع یافته بوده است و چون باز بتصریح مؤلف در چند سطر قبل سن او در وقت وفات هشتاد و هشت سال بود پس بالنتیجه تولد او در حدود سنه ٔ 587 هَ . ق . بوده است .


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد دمشقی . یکی از بزرگان بنی محاسن است در نامه ٔ دانشوران از وی چنین یاد شده است : تاج الدین پسر احمد دمشقی از بنی محاسن که در بلده ٔ دمشق طایفه ٔ مشهور میباشد و اعتقاد اهالی اینجا در حق این طایفه این است که نسب ایشان بفرعونی از فراعنه ٔ مملکت مصر میرسد. تاج الدین مذکور مولداً و مسکناً از شهر دمشق میباشد وی در عصر خود باآنکه از جمله ٔ معتبرین و متعینین آن صنف بشمار میرفت و بکثرت ثروت و مال و مکنت از اقران خویش امتیازی داشت در فنون عربیت و صناعات ادبیت استادی کامل محسوب میگردید و با اشتغال بکار بازرگانی آنی از مذاکره ٔعلمیه و مباحثه ٔ ادوات ادب فراغت نداشت ولادت وی در سال نهصد و نود هجری روی داد و تحصیل علم در موطن خویش نمود ولی برای تجارت بقطر مصر و اقلیم حجاز مسافرت کرد و از قبول خواص و وجاهت مابین ابناء جنس حظی عظیم و قسمتی وافر بهمرسانید و دختر عالم کامل ادیب متبحر حسن بورینی صاحب تصانیف و اشعار را که از فحول افاضل آن عصر بود و از نامش کتب رجال مابعد الالف و تواریخ آن قرون مشحون است بحباله ٔ نکاح در آورد و این معنی بر اعتبار و اشتهار او در میان اجله ٔ علماء مائه ٔ حادی عشر هجری دلیلی است روشن . علامه ٔ محبی در خلاصة الاثر شرح احوال تاج الدین مذکور را مسطور ساخته میگوید: کان احد اعیان التجار المیاسیر و کان مع ثروته لاینفک عن المذاکرة و میگوید تاج الدین شعر نیکوی مطبوع میگفت و در منظومات وی امارت تصنع و علامت تکلف نبود از جمله شعر او این سه بیت است که در زمان توقف قاهره ٔ مصر اظهار تشوق بدمشق شام نموده فرموده است :
منذ فارقت جلقاً و رباها
لم تذق مقلتی لذیذ کراها
و لسکانها الاحبّة عندی
فرط شوق بحیث لایتناهی
فسقی اﷲ ربعها کل غیث
وحمی اﷲ اهلها و حماها
یعنی از وقتی که من از دمشق شام و پشته های سبزه زارهای آن جدا شده ام دیده ام خواب لذیذ و راحت و خوش نچشیده است ساکنان آن شهر را که دوستان من میباشند شوق مفرط دارم که برای آن شوق نهایت و پایانی نیست خداوند تعالی به سر منزل آن موطن مبارک هر باران رحمت را بریزاندو اهل آنرا با خود از هر مکروه نگاه دارد و هم از منظومات مطبوعه ٔ تاج الدین است که بیکی از دوستان نوشته :
یا احبای والمحب ذکور
هل لایام وصلنا من رجوع
و تری العین منکم جمع شمل
مثل ماکان حالة التودیع
یعنی ای دوستان من دوست بسیار یاد آورنده است آیا زمان وصال را رجعتی و بازگشتی خواهد بود و آیا چشم دیگر باره تفرق و پراکندگی شما را فراهم و مجتمع خواهد دید مثل آن اجتماعی که در وقت وداع من حاصل بود. وقتی برای یکی از علماء سجاده ای برسبیل هدیت فرستاده این دو شعر را بوی نوشته بود:
مولای قد ارسلت سجادة
هدیة من بعض انعامکم
فلتقبلوها اذ مرادی بان
تنوب فی تقبیل اقدامکم
یعنی ای مولای من سجاده فرستادم بعنوان تحفه و ارمغانی که در حقیقت خود از انعام شماست که بشما باز گردانیده ام این هدیه را بپذیرید چه مراد من آن است که در بوسیدن قدمهای مبارک شما نایب من بوده باشد. و این دو شعر را در مقام تقریظ دیوان ابوبکر جوهری نوشته :
طالعت هذا السفر فی لیلة
سامرت فیها البدر و المشتری
رأیته عقداً ثمیناً ولا
یستنکر العقد من الجوهری
یعنی این کتاب را در شبی مطالعه کردم که در آن شب با ماه تمام و ستاره ٔ مشتری همسخن بودم و با کواکب آسمان بیتوته بجای آوردم و این کتاب را رشته ای از گوهر قیمتین و سلکی از احجار کریمه یافتم و از جوهری که لقب خداوند این دیوانست عقد پر گوهر و رشته ٔ جواهر بدیع و بعید نیست . وهم از منظومات تاج الدین مذکور است که در صدر مکتوبی از مصر بفرزند دانشمندش محمدبن احمد که منصب خطابت جامع بنی امیه داشته نگاشته .
ابداً الیک تشوقی یتزاید
ولدیک من صدق المحبة شاهد
و آلیته ان البعاد لمتلفی
ان دام ما یبدی النوی واکابد
کم ذا اعلل حر قلبی با لمنی
فیعیده من طول نایک عاید
جار الزمان علی فی احکامه
ولطالما شکت الزمان اساود
والدهر حاول ان یصدع شملنا
فامتدمنه للتفرق ساعد
یا لیت شعری هل یرق و طالما
الفیته لاولی الکمال یعاند
اشکوه للمولی الذی الطافه
تزوی الخطوب اذا اتت و تساعد
یعنی شوق من بسوی تو همی در تزاید است ومرا خود نزد تو بر صدق دعوی دوستی و محبت گواه حاضراست سوگند یاد میکنم که دوری و هجران مرا تلف خواهدساخت اگر آنچه از دست فراق بصدور میرسد و من از سختی هجر میکشم دوام پیدا کند تا چند سوزش دل را بامانی و آمال مشغول سازم و تاب شعله ٔ درونی را به آب تعلل تسکین بدهم و همی درازی زمان هجران عود کند و آن آتش سوزان را دیگر باره بدل عود دهد روزگار در حکم خویش که بمن رانده است جور و ستم نموده و در حق من از میزان معدلت روی تافته ای بسا بزرگان که از جور و ظلم زمانه شاکی بوده اند همچو چرخ همیخواست تا اجتماع ما را بسنگ تفرقه پراکنده سازد لاجرم بازوی فراق بر افراخت و ما دوستان را هر یک بجائی انداخت ای کاش میدانستم که آیا چرخ بما رحم خواهد کرد و رقت خواهد نمود واز روزگاران دراز است که دیده ام چرخ با خداوندان کمال در میاندازد و دشمنی میورزد و شکایت او را بحضور بزرگواری میکنم که لطفهای وی حوادث و مکاره را در هنگام طروق و نزول جمع مینماید و کسانی را که بسوانح دهر و بلیات چرخ گرفتارند مساعدت میفرماید همانا از اینجا بمدیح فرزند خویش تخلص کرده و بنظم ستایش او پرداخته است تاج الدین مزبور را پسری دیگر بود موسوم بعبدالرحیم که او هم نظیر برادرش محمد از علمای دمشق محسوب میگردید و برادر زاده اش یحیی نیز از فضلای قرن یازدهم است این هر دو پسر تاج الدین و برادرزاده اش را باجمعهم علامه ٔ محبی در خلاصة الاثر ترجمه فرموده هم اومیگوید که در یکی از مجامیع بنظر رسید که آل محاسن از نسل یکی از فراعنه ٔ مصر میباشند و صاحب آن مجموع نوشته بود که از جمله دلایل ظهور این انتساب شعر فاضل متبحر ابوالمعالی درویش محمد طالویست که چون تاج الدین بن احمد صاحب این عنوان دختر علامه ٔ جلیل استاد ادباء العصر حسن بورینی را بعقد خویش درآورد این دو شعرانشاد فرمود:
بارک اﷲ للحسن
و لبورین فی الختن
یابن فرعون قد ظفر-
ت َ و لکن ببنت من
یعنی خدا بحسن این وصلت را و ببورین این داماد را مبارک کندای پسر فرعون دست یافتی اما بدخترچه کسی شاهد در خطاب تاج الدین است به یابن فرعون پس معلوم میشود که نسبت بنی محاسن بفرعون در آن عهد معروف بوده است و ابوالمعالی درویش محمد طالوی در این دو شعر هنری سخت شگفت ظاهر ساخته است چه وی در دو شعر محمدبن حازم باهلی تصرفی در کمال لطف نموده و بحال این مصاهرت مطابق ساخته است و قول محمدبن حازم چنین است که در فقره ٔ تزویج مأمون ببوران دختر حسن بن سهل گفت :
بارک اﷲ للحسن
ولبوران فی الختن
بابن هرون قد ظفر-
ت و لکن ببنت من
ابوالمعالی بوران را بورین کرده که همانا اسم جد علامه ٔ مذکور است و ابن هرون را ابن فرعون ساخته و از حسن علامه ٔ بورینی را اراده نموده و از اینجا امر مصاهرت تاج الدین را با بورینی و بر وجهی مذکور داشته که نه در مدح ظهور دارد و نه در هجا چنانکه از عبداﷲ مأمون خلیفه منقول است و چون بعد از تزویج بوران این دو شعر ابن حازم را شنید گفت : «واﷲ ماتدری خیراً اراد أم شراً». یعنی بخدا نمیدانم این شاعر ما را بوصلت حسن ستوده است و یا هجو نموده چه از لفظ (بنت من ) هر دو معنی را میتوان اراده کرد قصه ٔ تزویج مامون ببوران اگرچه از مستفیضات و مشهورات است اما مناسبت مقام را محض انتعاش قلوب مطالعه کنندگان سطری چند از آن قصه در ذیل این دو بیت ملیح بازمینمائیم مولانا احمد شهید تتوی الشهیر به قاضی زاده میگوید سال دویستم از رحلت را که سنه ٔ عشرومأتین از هجرت بوده باشد سنة العروس یعنی سال عروسی خواندندی چرا که مأمون در این سال دختر خود ام الفضل را بامام محمد تقی جواد خلف امام رضا علیه السلام داد و بوران دختر حسن بن سهل را بنکاح خود در آورد آنگاه تفصیل اراده ٔ مأمون را در باب تزویج ام الفضل بحضرت جواد و انکار عباسیان و تبانی طرفین بر مناظره ٔ یحیی بن اکثم با آن بزرگوار و غلبه ٔ وی بر ابن اکثم در حضور مامون و جمیع حاضران عباسیه نقل میکند و در آخر میفرماید و در همین مجلس بود که مأمون دختر حسن بن سهل را بعقد خویش در آورد و حسن جشنی آراست که در آن زمان جاهلیت و اسلام آنرا کسی نشان نمیداده و از جمله ٔ تکلفات یکی آن بود که حسن فرمود تابنادق مشک که مشتمل بود بر کاغذ پاره هائی که در آن اسامی ضیاع و نامهای کنیزان و غلامان نوشته بودند بر بنی هاشم و اعیان و امراء بپاشند و هر بندقی که بحسب طالع نصیب شخص شد آن مرد بوکیل حسن رجوع نموده آنچه در آن رقعه بود از وی میگرفت و همچنین بر سایرمردم نافه های مشک و بیضه های عنبر نثار میکرد و در شب زفاف هزار دانه مروارید که هر یکی برابر و شبیه تخم گنجشک بوده در بارکشی زرین نهاده در وقتی که بوران را بخدمت مأمون آوردند بر سر وی یعنی خلیفه ریختندو مأمون بر بساط زربفت نشسته بود چون نظرش بر آن مروارید افتاد گفت قاتل اﷲ ابانواس گویا در این مجلس حاضر بوده است که گفته :
کان کبری و صغری من فواقعها
حصباء درعلی ارض من الذهب
یعنی گویا بزرگ و خرد از حبابهای شراب که بر روی جام برجسته اند سنگریزه های مروارید است که بر زمینه ٔ زرین ریخته و پاشیده شده باشد بعد از آن گفت که آن مرواریدها را جمع کرده در آن خانه نهادند گفتند ای خلیفه اینها را برای آن نثار کردیم که کنیزان و مشاطگان برچینند مأمون گفت من بهای آن را به ایشان میدهم آنگاه تمام آن مرواریدها را در دامن بوران ریخت که این از آن تو است و هر حاجتی که داری بخواه بوران از شرمندگی سر در پیش انداخته بود آخرالامر جده ٔ بوران که همراه او بود و زبیده خاتون مادر امین گفتند ای دختر از سید خود آنچه حاجت داری بخواه بوران گفت که حاجت من آن است که خلیفه عم خود ابراهیم بن مهدی را بمقام عنایت در آورده بمرتبه ٔ ارجمند رساند مأمون گفت چنین کردم باز سوءالی که داری بگو گفت ای امیر حاجت دیگر آنکه زبیده خاتون را رخصت زیارت حرمین ارزانی فرمای گفت رخصت دادم گویند در شب عروسی شمعی معنبر به وزن چهل من در شمعدان زرین به وزن ده من نهاده بودندو بمجلس مأمون در آوردند مأمون بر آن انکار کرده گفت این اسراف است و هفده روز مأمون در آنجا بود که حسن جمیع مایحتاج لشکر او از طعام و علیق الدواب مرتب میداشت حتی کاربانان و ملاحان در آن ایام از فکر خود و کاروان فارغ بودند چون مأمون از آنجا متوجه بغداد گشت فرمود که خراج یکساله ٔ فارس و اهواز را نقد کرده بخزانه دار حسن سپارند - انتهی . بالجمله تاج الدین بن محاسن صاحب این ترجمه هفتاد سال عمر یافت چه ولادت او در نهصد و نود هَ . ق . اتفاق افتاد و در سال یکهزار و شصت هَ . ق . در گذشت و در مقبره ٔ باب الصغیر بخاک سپرده شد. (نامه ٔ دانشوران ج 5 صص 1- 4)


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) احمد وزیر. یکی از وزرای فارس . در سال 782 هَ . ق . جنگی از آثار دانشمندان و شعراترتیب داد که اکنون در کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان موجود است . مرحوم غنی در مقدمه ٔ ص یزِ - لد تاریخ عصر حافظ آرد: در مجموعه ای که در سال 782 هَ . ق . یعنی ده سال قبل از وفات خواجه حافظ بامرتاج الدین احمد وزیر در شیراز بدست جماعتی از فضلا مرتب شده یعنی هر یک چند صفحه در آن بخط خود نوشته اند... و نیز در حاشیه ٔص 230 آرد: یکی از فراهم کنندگان جنگ تاج الدین احمد وزیر که بطوری که اشاره شد اصل نسخه مورخ بتاریخ هفتصد و هشتاد و دو در کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان مضبوط و یک نسخه سواد آن نزد نگارنده است شخصی بنام عزالدین مطهر از شعرا و فضلای معاصر شاه شجاع که چهارده صفحه از این جنگ فراهم آورده ٔ اوست یعنی از صفحه ٔ 433 تا صفحه 447 نسخه ٔ متعلق بنگارنده و قسمت معظم این چهارده صفحه اشعار خود عزالدین مطهر است از غزل و قصیده و رباعی . در ابتدای این چهارده صفحه که به دست عزالدین مطهر فراهم شده نوشته شده است : «مما افصح عن لطایف المرتضی الاعظم صاحب جوامع الکلم فی نوابغ الحکم عزّ الملة و الدین مطهر اعلی اﷲ شأنه ». و در آخر این قسمت این عبارت نوشته شده است : «حررّه العبد الاصغرافقر عباداﷲ الغنی مطهربن عبداﷲبن علی الحسنی احسن اﷲ حاله و حقق آماله تذکرة لصاحبه الصاحب الاعظم مستجمع مکارم الاخلاق و محاسن الشیم خواجه تاج الدولة و الدین احمد عظم اﷲ قدره فی منتصف رجب المرجب لسنة اثنی و ثمانین و سبعمائه (782 هَ . ق .) حامداً ﷲ و مصلیاًلرسوله » از جمله ٔ اشعار این سید عزالدین مطهر قصیده ٔ مطولی است ... در مدح شاه شجاع ... اینک عین آن قصیده را در اینجا ثبت می کنیم ... مطلع قصیده این است :
حذر کن ای دل از آسیب روزگار حذر
که چرخ شعبده باز است و دهر حیلت گر...
سال 782 هَ . ق . که سال تدوین این محموعه است و صاحب مجموعه در آن سال وزارت داشته است مقارن سلطنت شاه شجاع مظفری (760- 786 هَ . ق .) است و بنابراین باحتمال قوی صاحب ترجمه یکی از وزرای شاه شجاع بوده است . آقای حکمت در ذیل تاریخ ادبیات برون . (از سعدی تا جامی ص 246- 247 نام وزیر مذکور را تاج الدین علی نقل کرده اند، این چنین : نسخه ٔ مجموعه ٔ اشعار خطی در اصفهان - در کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان جنگ نفیسی است که یکی از وزرای قرن هشتم هجری ساکن شیراز بنام تاج الدین علی بشکل بیاض ترتیب داده و بچند قسمت منقسم است و هر قسمت خاص یکی از شعرای همان عصر است و در ورق اول هر قسمت کاتبی بخط سرخ جلی بقلم ثلث نام و القاب آن شاعر را نوشته چهل و چهار تن از بزرگان زمان از وزراء و حکما و فقها و شعرا و عرفا و غیره هر یک چند صحیفه در آن ازمحفوظات خود یا از اشعار و آثار خویش چیزی نگاشته اند و آنان بتدریج از ماه صفر 782 هَ . ق . تا ماه شوال همان سال در آن سفینه یادداشتهائی ثبت و رقم و امضاکرده اند. سزاوار است این نسخه ٔ نفیس که از مآخذ ادبی این عصر و غزلی از حافظ و قطعاتی از ابن یمین و دیگران را متضمن است بعینه گراور و چاپ شود. (از سعدی تاجامی ج 1). در نام پدر وزیر مذکور خلط شده است ، چه مرحوم غنی در تاریخ عصر حافظ مقدمه ٔ ص یز حاشیه نوشته اند:... و جنگ دیگر که باهتمام تاج الدین احمد وزیردر سنه ٔ 782 هَ . ق . فراهم آورده شده باین معنی که اغلب فضلا و علمای معاصر او بخواهش او چیزی بخط خود در آن جنگ نوشته اند و نسخه ٔ منحصر به فرد آن در کتابخانه بلدیه ٔ اصفهان محفوظ است . و آقای محمد علی معلم حبیب آبادی کتابدار کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان در این باب یادداشتی برای ما فرستاده اند که ملخص آن چنین است :... درباره ٔ شرح احوال تاج الدین وزیر، جامع جنگ کتابخانه ٔ شهرداری باید بحضور مبارک عرض کنم که از قراری که این فقیر در سال 1359 باموانعی که برای اینکار در پیش داشتم فهرستی از آن در رساله یی مخصوص نوشتم ... هفتادو شش نفر در این جنگ بیاض بخط خود چیزی نوشته اند... و در بسیاری از این شماره ها نام جامع برده شده ولی از چند شماره ... قدری بیشتر از شماره های دیگر معرفی او شده و از همه چنین برآید که وی تاج الدین احمدبن محمدبن احمد و از وزراء مملکت فارس بوده و ظاهراً او غیر از تاج الدین عراقی احمدبن محمدبن علی است که در جلد دوم فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار نوشته و وی وزیر امیر مبارزالدین مظفری بوده و خواجوی کرمانی برخی از کتب خود را بنام او نموده ... رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 9 و 20 و 51 و 132 و 199 و 230 و 231 و... شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل الباخرزی از شعرای باخرز است و عوفی در لباب الالباب آرد: الاجل تاج الدین اسماعیل باخرزی که از اکابر و اعیان باخرز بود و ذات او مجمع فضایل و مفاخر هر جوهر نادری که از قعر بحر خاطر جوهری ضمیر او در سلک کلک کشیدی ، لؤلؤ لالا بودی و هر معنی بکر که نتیجه ٔ بنات فکر او بودی بانگشت احتقار در دیده ٔ ابکار جنان و دلبران جهان زدی این غزل از لطف لفظ او نمونه ای است و از گل چمن فضل او گونه ای می گوید:

غزل


تا خبر وصل آن نگارنیاید
گلبن امید من ببار نیاید
تا که نیاید نگار من بکنارم
حسرت و درد مرا کنار نیاید
تا سر آن زلف بی قرار نگیرم
در دل بی صبر من قرار نیاید
تا که ورا در بر استوار نگیرم
زندگی خویشم استوارنیاید
جان وجوانی مرا ز بهر تو بایست
بی تو کنون هر دوم بکار نیاید
چشم ندارم بروزگار وصالت
بخت من این روز و روزگار نیاید
از تو و هجر تو زینهار نخواهم
کز تو و هجر تو زینهار نیاید.

غزل


تا بکوی تو ره گذر دارم
کافرم گر ز خود خبر دارم
دل ربودی و قصد جان داری
رسم و آیین تو زبر دارم
غمت از جان من نخواهد برد
غمت از جان عزیز تر دارم
جز غم عاشقی و تنهایی
صد هزاران غم دگر دارم
ابلهی بین که باضعیفی خویش
دست با چرخ در کمر دارم
نه باندازه ٔ سری که مراست
بسر تو که درد سردارم
من بیچاره می نیارم گفت
آنچه زین چرخ چاره کر دارم
در هنر گرچه عالمی دگرم
عالمی خصم بی هنر دارم

#


و این قطعه در حق گران جانی گفته است :
چونت بخوانم نیائی اینست حماقت
چونت نخوانم بیایی اینست گرانی
دعوی دانش کنی همیشه ولیکن
هیچ ندانی همی که هیچ ندانی .

#


چو روی خوب ترا بینداین دو چشم رهی
پر آب گردد گویی همی سحاب شود
که هست روی تو خورشید و هر که در خورشید
نگه کند بزمان چشم او پر آب شود.

#


و این چند رباعی از کارگاه ضمیر او ببارگاه تقریر رسیده است که میگوید:
ای دوست اگر داد کنی ور بیداد
تن درهمه کارهات در خواهم داد
جانم نشود مگر بدیدار تو شاد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد.

#


در عشق تو خون خوردن و غم سود نداشت
در صبر گریختیم هم سود نداشت
هر حیله که آدمی تواندکردن
من با تو بکردم ای صنم سود نداشت

#


چاکر چو همه نقش خیال تو نگاشت
این فرقت دردناک را چشم نداشت
آسوده بدم با تو فلک نپسندید
خوش بود مرا با تو زمانه نگذاشت .

#


دل را چه دهم فریب چندین بسخن
چون کار مرا نه سرپدید است و نه بن
در سال نو از رفته قیاسی می کن
سال نو و صد هزار اندوه کهن .

#


چون دید مرا یار سراسیمه و سست
وزجان و جهان هر دو برون آمده چست
گفتا نه ز من شنیده بودی ز نخست
کاندیشه ٔ چون منی نه اندازه ٔ تست .

#


ابریست که جز بلا نبارد غم تو
زهریست که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بیدل کند و ز جان برآرد غم تو.

#


چون دست اجل جان شکر آید غم تو
چون پای قضا در بدر آید غم تو
وآن روز که گویم بسر آید غم تو
سر برزند از زمین بر آید غم تو

#


جان گر زغمت چو ابر بهمن گرید
وزرنج بصد هزار شیون گرید
کو دشمن من تا بمن اندر نگرد
پس بنشیند بدرد و بر من گرید.

#


نزدیک من ای راحت جانم که تویی
تو آمده ای و من بدانم که تویی
آخر بر من سوخته ٔ ساخته دل
چندان بنشین که من بدانم که تویی .
و چون شهاب الدین ابوالحسن طلحه بعالم
بقا رفت این رباعی در مر ثیت او گفته است :
جانی که مرا بی تو به مرگ ارزانیست
گر هست درین تنم ز بی فرمانیست
دانی که مرا پس از تو، ای راحت جان
با درد تو زیستن ز بی درمانیست
(لباب الالباب چ گیب ج 2 صص 156159).
آتشکده ٔ آذر در ترجمه ٔ احوال وی آرد: تاج الدین اسماعیل باخرزی از احوالش چیزی معلوم نشده و ازافکارش نیز شعری سوای این رباعی بنظر نرسیده اضطراراً نوشته شد و بسیار بد فرموده اند:
ای دوست اگر داد کنی ور بیداد
تن در همه شیوه هات در خواهم داد
جانم نشود مگر بدیدار تو شاد
روزی که ترا نبینم آنروز مباد.
رجوع به آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 67 (ذیل شعرای جام ) شود.

تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) حسن ملکی از حکام هرات و معاصر سلطان حسین بایقرا:
... خاقان منصور [ سلطان حسین بایقرا ] بی دغدغه بابیورد در آمده اشراف و اعیان آن ولایت بلوازم نیازو نثار قیام نمودند و باظهار اخلاص و دولتخواهی خدام و موکب پادشاهی زبان حال و قال گشودند و این خبر به دارالسلطنه ٔ هرات رسید، امیر تاج الدین حسن ملکی و امیر بی نظیر که در شهر بامر حکومت و داروغگی اشتغال داشته بضبط برج و باره پرداختند و صورت واقعه را بسمرقند عرضه داشت کرده ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 133).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) کرمانی . خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه ٔ احوال سادات و علماو اشرافی که بعض ایشان با سلاطین آق قوینلو و زمره ای در ایام دولت ابد پیوندشاهی اکتساب فضل و کمال نموده اند آرد:... امیر تاج الدین کرمانی سیدی عظیم الشأن و بزرگی متعالی مکان است همواره خوان کرم و احسان گسترده آینده و رونده را از مواید لطف و مکرمت خویش محظوظ و بهره ور کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 606).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (پهلوان ...) علی شاه ، از بزرگان لشکر امیر مبارزالدین پدر شاه شجاع :... در یکی از جنگها با این قبایل (هزاره و اوغانی ) نزدیک بود که امیر مبارزالدین محمد بهلاکت برسد باین معنی که اسبش بواسطه ٔ زخم های پیاپی از کار ماند و خودش هم زخمی شده و بجویی رسید که عبور ازآن برایش ممکن نبود در آن حال سر گردانی ، پهلوان تاج الدین علیشاه باو رسیده اسب خود را باو داد و امیر مبارزالدین محمد که بقول خود عزت شهادت می طلبید جان خود را از مهلکه بدر برد... (تاریخ عصر حافظ ص 91).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) احمدبن محمدبن علی معروف به تاج الدین عراقی از وزرای امیر مبارزالدین محمد مظفر و یکی از ممدوحین خواجوی کرمانی . خواندمیر در دستور الوزراء آرد: خواجه تاج الدین عراقی از اکابر ولایت کرمان بود و به اصابت رأی و تدبیر محتاج الیه هر پیر و جوان می نمود و در آن اوان که ملک قطب الدین بیک روزی با امیر مبارزالدین محمد مظفر مخالفت کرده ، در بلده ٔ کرمان متحصن شده جناب مبارزی بظاهر آن شهر آمده آغاز محاصره نمود خواجه تاج الدین خود را از مضیق حصار نجات داده بعز بساط بوسی امیر محمد رسانید و منظور نظر تربیت گشته پای بر مسند وزارت نهاده و در آن اوقات که مولانا شمس الدین صاین قاضی زمام اختیار ممالک امیر محمد را در قبضه ٔ اقتدار آورد خواجه تاج الدین از درجه ٔ اعتبار افتاده چنانکه سابقاً مذکور شد مولانا را [ مولانا شمس الدین صاین را ] بر آن داشت که برسم رسالت بجانب شیراز رفت و چون خدمت مولوی نقض عهد کرده بوزارت امیرشیخ ابواسحاق مشغول گشت و نزد امیر محمد مظفر بوضوح پیوست که توجه او بنابر اغوای خواجه تاج الدین بوده حکم کرد که خواجه را بسیاست رسانند. خواجه در بدیهه این بیت برزبان آورد:
بر تاج عراقی ز سر لطف ببخش
تا خسرو تاج بخش خوانند ترا
وامیر مبارزالدین محمد رقم عفو بر جریده ٔ جریمه خواجه تاج الدین کشیده خواجه چند گاه دیگر بسر انجام اموروزارت اشتغال نمود اما بالاخره بموجب فرموده ٔ امیر محمد بعز شهادت فایز شد. (دستورالوزراء چ سعید نفیسی ص 247 و 249). کمال الدین ابوالعطا محمودبن علی کرمانی متخلص به خواجو... در کرمان متولد شده و در آن شهر بکسب کمال اشتغال ورزیده و مدّاحی تاج الدین عراقی (احمدبن محمدبن علی ) وزیر امیر مبارزالدین مظفری را نمود و مثنوی «گل و نوروز» را بنام وی ساخته و درباره ٔوی قصاید و مدایح انشاه نموده و این وزیر نسبت به وی عنایت و توجه زیاد داشته و گروهی از نویسندگان را به جمع و تدوین دیوان وی وادار کرده و مجموعه ای که شامل 25000 بیت گردیده از آثار او مرتب و آنرا «صنایعالکمال » نامیده اند و در آخر دیباچه ٔ این دیوان تذکرداده شده که آنچه پس از این طبع وقاد وی تراوش نماید بنام «بدایع الجمال » نامیده خواهد شد... (فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 صص 512-513). بنابر آنچه گفته شد تاریخ قتل وزیر صاحب ترجمه بین سالهای 742 (سال تصنیف گل ونوروز خواجو) و 725 هَ . ق . سال وفات شیخ ابواسحاق است رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 549 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 92 و 275 و 279 و 282 و تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 632 و 639 و 640 و تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 83 و 86 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) تبریزی . رجوع به تاج الدین علیشاه جیلانی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) جیلان تبریزی . رجوع به تاج الدین علی شاه جیلانی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) حسن عطار بدخشی از بزرگان بدخشان معاصر شاهرخ .
خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه ٔ احوال شاهرخ آرد:... و در اوائل ربیع اول سنه ٔ احدی و عشرین و ثمانمائه بمسامع علیه رسید که میرزا سعد وقاص که قم را گذاشته پیش امیر قرایوسف رفته بود از عالم رحلت نمود... و متعاقب آن حال خبر متواتر گشت که شاهان بدخشان لواء عصیان و طغیان برافراشته اند و خیال استقلال بر الواح خاطر نگاشته خاقان سعید، امیر شیخ لقمان و امیر ابراهیم و... را فرمود که سپاه قندوز و بقلان و... را جمع آورده در ظل رایت شاهزاده مظفرلوا سیورغتمش میرزا متوجه بدخشان شوند و چون شاهزاده بمنزل کشم فرود آمد و شمامه ٔ این خبر بمشام بدخشانیان رسید پسر شاه بهاءالدین که والی آن سرزمین بوده حضرت ولایت شعار خواجه تاج الدین حسن عطار را بدرگاه شهریار عالی مقدار فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد نموده باج و خراج قبول کرد و آنحضرت شفاعت خواجه حسن را بحسن قبول تلقی فرموده و رقم عفو بر جراید جرایم شاهان کشید و شاهزاده و امرا باز گشته ... و در سنه ٔ ثلاث و عشرین ثمانمائه ... و امیر شاه ملک اردون و شاهان بدخشان و خواجه تاج الدین را همراه ایلچیان فرستاده بودند که به ختای رفته اداء سفارت نمایند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 602- 603) در مطلع سعدین مسطور است که در شهور سنه ٔ اثنین و عشرین و ثمانمائه حضرت خاقان سعیدشاهرخ میرزا جمعی از ملازمان که سردار ایشان شادیخواجه بود به رسالت ختای نامزد فرمود و میرزا با یسنقر سلطان احمد و خواجه غیاث الدین نقاش را که از زیور فضل و هنر بی بهره نبوده مصحوب آن جماعت ارسال نموده وبا خواجه ٔ مشارالیه مقرر کرد که از آن زمان که از دارالسلطنه ٔ هرات سفر کند تا هر روزی که باز آید آنچه مشاهده نماید بی زیاده و نقصان در قلم آرد ... بیست و دوم محرم الحرام سنه ٔ ثلث و عشرین و ثمانمائه بسمرقند رسیدند و آنجا توقف کردند که ایلچیان میرزا سیورغتمش و امیر شاه ملک و شاه بدخشان بدیشان پیوستند... بر این موجب شادیخواجه و کوکچه نوکران میرزا شاهرخ و سلطان احمد و غیاث الدین و تاج الدین فرستاده ٔ شاه بدخشان و این جماعت بزانو در آمده دایمنک خان احوال میرزا شاهرخ از ایشان پرسید... و خواجه غیاث الدین و اردون و تاج الدین بدخشی را هر یک را هفت بالش نقره ...دادند... رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 634 و 646شود.
در حبیب السیر (چ 1 تهران در جزء اختتام ص 404) نام صاحب ترجمه تاج الدین بخشی آمده است .


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) موسی از رجال دوران سلطان معزالدین بهرامشاه بن اقتمش . خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه ٔ احوال بهرامشاه آرد:... بدرالدین سنقر بجهتی بدهلی باز آمد و سلطان از وی خایف شده بحبس آن کامل عقل و سید تاج الدین موسی که از موافقانش بود فرمان فرمود و هر دو در مجلس کشته گشتند و بواسطه ٔ این سیاست سایر امراء و اعیان را بر سلطان اعتماد نماند... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 622).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) سلمان . در حبیب السیر (چ 1 تهران ج 3 ص 98) قصیده ای از «خواجه تاج الدین » سلمان در تهنیت ازدواج شاه محمود به مطلع:
آسمان ساخت در آفاق یکی سور، چه سور؟
که از آن سور شد اطراف ممالک مسرور.
نقل کرده است ، ولی در چ خیام ج 3 ص 304 فقط «خواجه سلمان » یاد شده و بدون هیچگونه شکی این قصیده ازسلمان ساوجی است و در دیوان خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف تماماً نقل شده است و بنابراین در چاپ قدیم تهران بجای جمال الدین که لقب سلمان ساوجی است به خطا تاج الدین یاد شده است .


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) سلمانی . رجوع به تاج الدین سلیمانی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) سلیمانی ، از بزرگان در گاه سلطان بایزید برادر شاه شجاع و برادر سلطان احمد خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه ٔ احوال سلطان احمد آرد:
... و در سنه ٔ 788 هَ . ق . ابویزید در لرستان مفلوکی چند در هم کشید و بحدود کرمان درآمد و خواجه تاج الدین سلیمانی را پیش سلطان احمد فرستاده از مقدم خویش اعلام داد .. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 ص 100) رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 738 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) علیشاه تبریزی . رجوع به تاج الدین علیشاه جیلانی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) علیشاه جیلانی وزیر سلطان محمد خدا بنده که در سال 711 هَ . ق . پس از قتل خواجه سعدالدین وزیر وزارت اولجایتو را یافت . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده نام اورا گاهی خواجه تاج الدین جیلان تبریزی و گاهی خواجه تاج الدین علیشاه آورده . رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 598 و 599 و 602 و 605 و 606 شود. و در نزهة القلوب نام او گاهی خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی و گاهی هم خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی و خواجه تاج الدین علیشاه وزیر تبریزی آمده است . رجوع به نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 2 ص 76 و 85 و 182 شود. و خواندمیر دردستور الوزراء نام او را خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی ضبط کرده است . رجوع به دستور الوزرا ص 317 و 321 و322 شود عباس اقبال در تاریخ مغول نام او را تاج الدین علیشاه جیلان تبریزی آورده : قتل سعدالدین ساوجی در711- خواجه سعدالدین محمد ساوجی ... بتدریج مقبولیت خود را در خدمت اولجایتو از دست داد... و امری که روز بروز باعث افول ستاره ٔ اقبال او می شد طلوع کوکب سعادت مرد زیرک جاه طلبی بوده که در دستگاه ایلخانی راه یافته و آن به آن خاطر اولجایتو را بیشتر بسمت خودجلب می کرد و او که تاج الدین علیشاه تبریزی نام داشت ، در اصل دلال جواهر و احجار کریمه بود و فضل و سوادی نداشت ولی مردی قابل و زرنگ و کار آمد بوده و در ضمن معاملات تجارتی خود با غالب اعیان و امرا رفت و آمدو آشنایی پیدا کرد و بهمین وسیله در پیشگاه سلطان نیز خود را شناساند و مورد توجه خدابنده قرار گرفت .
نفوذ یافتن تاج الدین علیشاه در دربار اولیجایتو باعث وحشت خواجه سعدالدین شد و او بهمین نظر در صدد برآمد که به هر وسیله باشد علیشاه را از خدمت اولجایتو دور کند و باین قصد روانه ٔ بغدادش کرد تا کارخانه های مخصوص نساجی آن شهر را اداره نماید. علیشاه ببغداد رفت و بزودی امور کارخانجات آنجا را بخوبی مرتب نمود و پارچه های نفیس گرانبهایی ساخت که پیش از او هیچکس مانند آنها را درست نکرده بود و چون سلطان باین شهر آمد مقداری هدایا و تحفی که خود در این کارخانه ها فراهم ساخته بود باو تقدیم داشت که اسباب حیرت سلطان شد و از این تاریخ توجه خدابنده به علیشاه زیادتر از سابق شد و دولت او رو بترقی گذاشت چنانکه مصاحب اردو گردید و موقعی که اردو بسلطانیه رسیدعلیشاه در آن شهر بخرج خود ابنیه ای زیبا ساخت و بازاری درست کرد که تا آنوقت نظیر آن در سلطانیه دیده نشده بود و اولجایتو که بعمارت و آبادی این شهر علاقه ٔمخصوص داشت از این عمل علیشاه بیشتر خرسند گردید و او را زیادتر از پیش مورد نوازش و توجه قرار داد. خواجه سعدالدین از این پیش آمدها سخت دلتنگ بود و نمی توانست ترقی علیشاه را ببیند بهمین جهت به تحقیر او می پرداخت و از برخاستن جلوی او امتناع می کرد، برخلاف او خواجه رشیدالدین ، علیشاه را احترام می نمود و در تعظیم او می کوشید و همین قضیه روز بروز کدورت بین دو وزیر را شدت میداد تا آنجا که خواجه سعدالدین در صدد آزار خواجه رشید الدین بر آمد و جمعی از کسان خود رابر آن داشت که بر روی خواجه رشیدالدین بایستند و درمجلس ضیافتی که علیشاه از سلطان و وزراء کرده بود سعدالدین در حال مستی بارشیدالدین بدرشتی و زشتی معامله کرد و خواجه رشید در جواب سکوت کرد و سلطان از این معنی بیشتر بر سعدالدین آشفته شد و رشیدالدین اندکی بعد در صدد کشیدن انتقام بر آمد و زمینه نیز برای این کار حاضر بود چه علاوه بربرگشتن نظر سلطان از خواجه سعدالدین و نفوذ علیشاه ، سعدالدین و عمال متعدد او، سالیانه قریب 30000000 درهم از عایدات خزانه را بمصرف شخصی می رساندند و خواجه رشیدالدین از این موضوع اطلاع داشت زیرا که اندکی قبل از آن دو نفر از عمال خواجه سعدالدین در سلطانیه با یکدیگر به نزاع برخاسته و همدیگر را ببرداشت اموال دیوانی متهم کرده بودند. با این که خواجه سعدالدین ایشان را با یکدیگر آشتی داده و از آن دو قول گرفته بود که دیگر از این بابت کلامی بر زبان نیاورند ایشان بخدمت خواجه رشیدالدین رفتند و او را از ما وقع آگاهی دادند و خواجه ، خدابنده را موقعی که در بغداد بود برقضیه مطلع ساخت . او لجایتو امر داد که بر محاکمه ٔ دو وزیر بپردازند و حساب ایشان را بکشند. گناه بر خواجه سعدالدین ثابت شد واو را با جماعتی از همدستان و عمال او در دهم شوال 711 هَ . ق . در قریه محول یک فرسخی بغداد بقتل رساندند. بعد از قتل خواجه سعدالدین اولجایتو باشاره ٔ خواجه رشیدالدین ، تاج الدین علیشاه را بمقام وزیر مقتول برگزید... (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 318 و 320).
... دوستان خواجه رشیدالدین در حضرت سلطان تفبیح احوال خواجه سعدالدین می کردند... سلطان را با او متغیر کردند... در عاشر شوال سنه ٔ احدی عشر و سبعمائه در محول بغداد بانوابش ... شهید کردند اما نور باطل نشد و وزارت بصاحب سعید خواجه تاج الدین جیلان تبریزی دادند بشرط آنکه از تدبیر و رای مخدوم خواجه رشید الحق والدین تجاوز نکند و زمام امور کلی و جزوی در کف کفایت او باشد... در سنه ٔ خمس وعشر و سبعمائه میان وزیران مخدوم سعید خواجه رشید الحق والدین و خواجه تاج الدین علیشاه نزاع افتاد و اولجایتو سلطان هر دو را در کار وزارت شرکت داد... (تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 597، 598، 599). خواندمیر در دستور الوزراء آرد:... چون دست قضا روزنامه ٔ حیات خواجه سعدالدین را نوشت بحکم اولجایتو سلطان ، خواجه علیشاه جیلانی در وزارت باخواجه رشید شریک گشت و در اواخر دولت اولجایتو سلطان ، خواجه علیشاه بغایت مقرب شده بعضی مهمات را بی وقوف خواجه رشید فیصل می داد... (دستور الوزراء ص 317)... در سال 715 هَ . ق . یعنی یکسال قبل از فوت اولجایتو، ابوسعید برای مخارج لشکریان خود بپول احتیاج پیدا کرد و برای تحصیل آن مکرر در مکرر بخزانه یعنی بخواجه تاج الدین علیشاه و خواجه رشیدالدین مراجعه نمود و این دو وزیر هر یک نسبت بمقام دیگری حسد می بردند و میخواستند مستقل باشند پرداخت پول را بعهده ٔ دیگری محول می کردند... اولجایتو بالاخره برای ختم نزاع بین دو وزیر ممالک خود را بدو قسمت تقسیم کرد، عراق عجم و خوزستان و ولایات لر نشین و فارس و کرمان را بعهده ٔ رشیدالدین و عراق عرب و دیار بکر و اران و بلاد روم را تحت اداره ٔ علیشاه گذاشت ولی علیشاه از سلطان تقاضا کرد که ایشان را در اداره ٔ کل ممالک شریک گرداند و امضای هر دوی ایشان در پای احکام و فرمانها باشد. اولجایتو در سال 715 هَ . ق . علیشاه و رشیدالدین را در کار وزارت شرکت داد تا باتفاق در تصرف اموال و نشان وزارت دخالت کنند... بعد از رسمیت یافتن این ترتیب رشیدالدین بعلت مرض نقرس تمام زمستان را خانه نشین شد و چهار ماه تمام بدیوان نیامد و در این مدت ابوسعید پی در پی قاصد و پیغام می فرستاد و مطالبه ٔ پول می کرد و علیشاه در جواب میگفت که خزانه از وجه تهی و اموال دیوانی همه نزد خواجه رشیدالدین است . اولجایتو امیر چوپان را مامور تحقیق حال کرد... معلوم شد که ایشان (مأمورین وصول ) اموال دیوانی را حیف و میل کرده و بپرداخت 300 تومان (3000000 دینار طلا) محکومند حکم محکومیت مأمورین موجب وحشت عمال گردید و ایشان به علیشاه ملتجی شدند... علیشاه شبانه بسرای اولجایتو رفت ... و بقدری الحاح کرد که اولجایتو حکم داد از تعقیب قضیه صرفنظر کنند... اندکی بعد علیشاه باولجایتو گفت که رشیدالدین تمارض کرده و در خانه نشسته ... و از بذل هیچگونه سعی در برانداختن من کوتاهی ندارد... ایلخان اجازه می فرماید من او و فرزندانش را در مقام تقریر و بازپرس حساب بیاورم ... اولجایتو رضا داد... چون نتوانست تقصیری برایشان ثابت کند خواجه را متهم کرد که ربع عواید اوقاف و اموال خزانه ... را بتصرف شخصی می گیرد و با این نسبتهانظر اولجایتو را از خواجه برگرداند و خود در پیش ایلخان معزز و محترم شد... (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 322 - 323)...تاج الدین علیشاه که از واقعه ٔ قتل حریف پرزوری مثل خواجه رشیدالدین از شادی درپوست نمی گنجید بشکرانه ٔ این موفقیت هدیه ها بخشید... مدت شش سال براحتی در وزارت ابوسعید باقی ماند و روز بروز احترامش در چشم ایلخان رو بافزایش بود تا آنجا که در موقع ناخوشی او ابوسعید شخصاً بخبر گیری ازحال او می آمد... بالاخره در جمادی الاخر 724 هَ . ق . جان سپرد. (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 329). و نیز خواندمیر در ترجمه ٔ احوال تاج الدین علیشاه جیلانی آرد:
خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی - وزیر صائب تدبیر هنرور و مشیر عدالت شعار شرم پرور بوده چنانکه سابقاً مسطور شد سلطان محمد خدا بنده بعد از قتل خواجه سعدالدین محمد آوجی منصب وزارت را بشرکت خواجه رشید بوی تفویض فرمود. در جامع التواریخ مسطور است که ... خواجه علیشاه در اوایل ایام وزارت از غایت علو همت پادشاه و امرای مملکت پناه را در خطه ٔ بغداد طوی داد و در آن جشن دکله ٔ مرصع بلئالی آبدار و جواهر زواهر بوزن چهارده رطل و افسر مکلل که قطعه ای لعل بوزن بیست و چهار مثقال در آن تعبیه بود و نه غلام سیم اندام با کمرهای زرنگار و نه اسب عربی نژاد که زین و سرافسار همه زرین بود برسم پیشکش بر طبق عرض نهاد و چون در جمادی الاولی سنه ٔ ثمان عشر و سبعمائه صاحب سعید خواجه رشید بشرف شهادت رسید خواجه علیشاه از روی استقلال بسر انجام مهام ملک و مال پرداخت و طریق عدل و انصاف مسلوک داشته ابنیه ٔ رفیعه از مدارس و خوانق و رباطات و مساجد بنا نهاده مستغلات مرغوب بر آنها وقف ساخت و در سنه ٔ 723 هَ . ق . خواجه تاج الدین علیشاه را مرضی صعب بر مزاج طاری گشت ، چنانکه اطبای حاذق از معالجه عاجز آمده ، کار از مداوا و تدبیر در گذشت ، مصرع :
چو آمد اجل از مداوا چه سود؟
سلطان ابوسعید بهادرخان از غایت عنایت به عیادت وزیر قدم رنجه فرمود و این صورت نیز مانع نیفتاده آن وزیر صائب تدبیر در اوجان از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود نعش او را به آیین شرع سیدالمرسلین صلوات اﷲ علیه و علیهم اجمعین برداشته بخطه ٔ تبریز بردند و در جوار مسجدی که بنا کرده ٔ معمار همتش بود دفن کردند. (دستور الوزرا صص 321 - 322)... و وزیر خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی در تبریز در خارج محله ٔ نارمیان مسجد جامع بزرگ ساخته که صحنش دویست و پنجاه گز در دویست گز... (نزهة القلوب ج 2 ص 76...) سلماس از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ... شهر بزرگ است و باروش خرابی یافته وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی آنرا عمارت کرد ... (نزهة القلوب ج 2 ص 85)... ابتوت قصبه ای است مختصر... خواجه تاج الدین علیشاه وزیر تبریزی آنرا حصاری کشید... (نزهة القلوب ج 2 ص 101)... از کنارارس که حد قراباغ است تا جروان که یاد کرده شد پانزده فرسنگ ازو تا برزند که اکنون دیهی است چهار فرسنگ ازو تا رباط الوان که وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی ساخته است ... (نزهة القلوب ج 2 ص 182).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) مشیری از وزراء شاه محمودبن امیرمحمدبن امیر مظفر از امراء آل مظفر است : مشیری صاحب تدبیر و وزیری پر تزویر بود مدتی مدید در غایت اعتبار و اختیار بوزارت و نیابت شاه محمود قیام و اقدام می نمود بصحت پیوسته که در سنه 770 هَ . ق . شاه شجاع را داعیه وصلت با سلطان اویس که فرمانفرمای آذربایجان و بغداد بود در خاطر گذشت ... چون این خبر بسمع شاه محمود رسید او را نیز خیال دامادی سلطان اویس در ضمیر گردید و خواجه تاج الدین را جهت رسالت مقرر گردانید... خواجه تاج الدین بحسن تدبیر دختر سلطان اویس را بعقد شاه محمود در آورد و مقضی المرام بجانب اصفهان مراجعت کرد... القصه بواسطه این نیکو خدمتی شاه محمود خواجه تاج الدین رابیشتر از پیشتر منظور نظر عنایت گردانید و مرتبه اورا بفرق فرقدین رسانید در سنه ٔ 776 هَ . ق . شاه محمود وفات یافت و زمان وزارت خواجه تاج الدین بنهایت انجامید. (دستور الوزراء چ سعید نفیسی صص 252 - 256).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...)عراقی . رجوع به تاج الدین احمدبن محمد بن علی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) واعظ رجوع به تاج الدین (رئیس ...) شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن زکریابن سلطان هندی نقشبندی ، از بزرگان طریقت نقشبندی . در نامه ٔ دانشوران آمده : شیخ تاج الدین ابن زکریابن سلطان عثمانی نقشبندی هندی شیخ طریقت فرقه ٔ نقشبندیه از سلاسل صوفیه بود و در عصر خویش رابطه ٔ ارشاد اهل طلب و اصحاب فقر و واسطه ٔ نیل فیوض و امدادات نشأة غیب محسوب میگردید صحبت جمعی کثیر از مشایخ طریقت را دریافته ولی تربیت و تکمیلش در خدمت شیخ اجل اﷲ بخش هندی صورت تحقق پذیرفته است وی مصنفات نغز و رسایل لطیف دارد از آنجمله است رساله ای در طریق سادات و اساتید فرقه ٔ نقشبندیه در آن رساله آداب و دستور العمل این طایفه را شرح داده و کلمات قدسیه ٔ مأثوره ازحضرت خواجه عبدالخالق غجدوانی را جمع نموده و بر آنها بیان و شرح نگاشته و کیفیت سلوک نقشبندیان را که خواجه عبدالخالق در طی آن سخنان اشاره آورده و تشریح و تصریح فرموده است و دیگر صراط مستقیم و نفخات الهیه در موعظه ٔ نفس زکیه و دیگر تعریب نفحات الانس از تصانیف مولی عبدالرحمن عارف جامی و تعریب رشحات این دو کتاب شریف را از لغت پارسی بعربی نقل نموده است . شیخ تاج الدین مریدان بسیار و شاگردان بیشمار داشت خلقی وافر حلقه ٔ ارادت او را بگوش افکندند و حاشیه ٔ متابعت و اقتفاء وی بدوش کشیدند و در طریقه ٔ فرقه ٔ نقشبندیه بدستگیری او پای گذاردند و قدم زدند از مشهورین ملازمان او و معاریف عرفای زمان او که تلمذ وی اختیار کردند استاد احمد ابوالوفاست که از افاضل قرن یازدهم هجرت بود و شیخ موسی پسر استاد احمد مزبور و شیخ محمد میرزا و امیر یحیی بن علی پاشا و جمع کثیر دیگر که همه از معتبرین و متعینین آن عصر بودند شرح احوال و ترجمه ٔ سیره ٔ وی را شاگرد رشیدش سیدمحمدبن اشرف حسینی در رساله ٔ مخصوصه شرح داده است مسماء بتحفةالسالکین فی ذکر تاج العارفین سید در آن رساله میگوید خوداز حضرت شیخ تاج الدین شنیدم که میفرمود من در اوایل حال و بدایت امر بعد از آنکه بواسطه ٔ حضرت خضر علیه السلام بسعادت توبه رسیدم چون هنگام غلبه ٔ ذوق و استیلای جذبات بود از پی ادراک صحبت پیری کامل و استادی مکمل بسیاحت برآمدم و به هر دیار که احتمال نجاح و ظفر مطلوب میدادم عبور مینمودم و در خلال آن احوال بنای کار من بر حسب التزام عهدی اکید بر اموری که در کتب مشایخ و نوشتجات مرشدان بزرگ مضبوط گردیده است بود که فرموده اند تا مرید بشیخی و پیری نرسیده است بنای معامله و سلوکش باید بر این امور بوده باشد و چون باستادی کامل و پیری مکمل و مرشدی واصل برسید آنچه او دستورالعمل میدهد باید معمول دارد و تخطی روا ندارد و در این اوقات ارواح مشایخ و روانهای مقدس بزرگان برای من نمودار میگردیدند و کشف صحیح حاصل می آمد پس در طی زمان سیاحت ببلده ٔ اجمیر که تربت مطهر قطب العصر شیخ معین الدین چشتی آنجاست در آمدم روح مقدس معین الدین نزد من حاضر گردید مرا طریق نفی و اثبات بر کیفیتی که مخصوص سلسله ٔ چشتیه است و آنرا حبس الانفاس مینامند تعلیم و تلقین فرموده گفت بر همین وتیره جلوس میکن و استعمال ذکر مینمای و این کار را باید در بلده ٔ باکور که مزار شیخ حمیدالدین باکوری از جمله ٔ شاگردان من آنجاست مجری داری و هم روح پاک آن شیخ بزرگ بامن فرمود که من پس از مدتی مدید محض خاطر تو اینجاآمدم و گرنه خود در مکه ٔ معظمه میباشم و از جهت بدعتهای شنیع که بر سدّ مزار و تربت من بظهور میرسانند بدین مقام گذرنمیکنم و توقف نمی آرم پس من بموجب فرمان حضرت شیخ معین الدین جشتی بسمت بلده ٔ باکور روانه گردیدم و آنجا بمعامله و ریاضت مشغول شدم و احیاناً قبر شیخ حمیدالدین را زیارت میکردم و از روحانیت وی آداب طریق می آموختم پس انوار و تجلیات و احوال موافق مشی و سلوک فرقه ٔ جشتیه بر من نمودار میگردید و در آن سال برای اربعین و ریاضت و اذکار بخلوتی می نشستم که داخل سه خانه ٔ تاریک بود و با این وصف نوری برای من طالع میگردید که فروغ آن از خورشید نمیماند و در میان شب تار درمیان چنان خلوتی تاریک بر حالی که درهای هر سه خانه را بسته بودم بسان روز روشنی میداد که من بر تابش و پرتو آن قرآن تلاوت میکردم و از برای من انسی بدان نور بهمرسید پس روزی بر راهی میگذشتم مردی را دیدم که رساله ای در نزد اوست چون در آن رساله نظر نمودم دیدم نوشته است که : ان بعض الناس یحصل لهم فی اوان الذکر نور فیغترون به ، یعنی برخی از مردم رادر حال ذکر نوری نمودار میشود و ایشان بدان نور مغرور میگردند که همانا بدرجه ٔ کاملین و رتبه ٔ واصلین فایز شدیم همینکه من این عبارت را خواندم آن شخص در حال آن رساله را بگرفت و از نظر غایب شد من ملتفت شدم که این ارشادی بود مرا از جانب آن شخص آنگاه یک روزنزدیک مزار شیخ حمیدالدین نشسته بودم ناگاه روان مقدس آن بزرگوار حاضر گردید و خواست تا مرا خرقه ٔ اجازت عطا فرماید و میخواست که این اراده ٔ او بدست یکی از کسانی که سند خلافت او را داشتند واقع شود من عرض کردم نمی خواهم باین کرامت فرا رسیده باشم مگر خود از دست مبارکت . فرمود این خواهش بر خلاف سنت جاریه ٔ پروردگار است که من از نشاءة برزخی بر عالم ناسوت چنین تصرف بظهور رسانم ناگزیر باید این تشریف بفرمان و اشارت من بدست یکی از احیاء خلفاء من جاری گردد پس من دستوری یافته در طلب پیری کامل و مرشدی واصل شدم و دردشت و کوهسار و هر پست و بلند بتکاپو در آمدم و بسیاری از مشایخ را میدیدم و معتقد نمی گردیدم از جمله شیخ نظام الدین باکوری که از مشایخ جشتیه بود میخواست که مرا دستگیری کند اتفاق نیفتاد تا آنکه بشیخ جلیل اﷲ بخش رسیدم و دیدم او را کسی که میطلبیدم نهایت اعتقاد و کمال ارادت به ملازمان آن بزرگوار حاصل گردید و شیخ نیز مرا بحسن قبول تلقی فرمود و مرا بشاگردی ومریدی بپذیرفت و گفت من از دیرگاهی است که انتظار تو را میبرم و از طریقه ٔ شیخ اﷲ بخش آن بود که تامریدرا در خدمات ناهموار و ریاضات سنگین که برطبع خودبین و نفس سرکش ملایم نیست بکار نمیفرمود تلقین ذکر نمینمود و دستور عمل نمیداد چرا که در طریقت مشایخ نقشبندیه تصفیه بر تزکیه مقدم است بر خلاف اکثر مشایخ طریقت که تزکیه را بر تصفیه مقدم میدارند پیران نقشبندیه میفرمایند بعد از آنکه انسان بتوجه کامل و حضور صادق بتصفیه پرداخت در اندک زمانی بمدد جذبه ٔ رحمانی اورا چندان تزکیه حاصل میشود که از ریاضات و سیاسات بسالها میسر نمیگردد و چه نزد مشایخ این طریقه جذبه بر سلوک مقدم است و مشی سلوک و سلوک ایشان مستدیر میباشد نه مستطیل و میگویند اول قدم سالک در حیرت و فناء است خواجه بهاءالدین نقشبندی میفرماید بدایت ما نهایت دیگران است و هم وی گفته شناسائی حق و مقام معرفت بر بهاءالدین حرام است چنانکه آغاز و انجام بایزیدبسطامی نباشد و خواجه عبیداﷲ احرار فرموده است که اعتقاد پیشینیان و بکلمات ایشان شاید بعضی را براه انکار این گفتار برد و رفتار دوری و سلوک مستدیر ما راقبول نکند تا آنکه از طریق شرع و لسان رسول و راه سمع چیزی که منافی این سخن باشد به ما نرسیده است بلکه حدیث مثل امتی مثل المطر لایدری اوله خیر ام آخره دلیل صحت این دعوی و مؤید صدق این کلام میباشد. باری شیخ تاج الدین بشرحی که سید محمودبن اشرف حسنی در رساله تحفة السالکین آورده میگوید: پس من بر حسب دستور شیخ اﷲ بخش که فرمود یا شیخ تاج ، روش ما آن است که تا مرید هیزم و آب از برای مطبخ ما نکشد بتلقین ذکر نخواهد رسید تو نیز تا سه ماه مشغول این کار میباش . مشغول هیزم کشی و آب آوری بودم راوی میگوید: مردم آن بلد میگفتند زمانی که شیخ تاج الدین بریاضت خدمت مطبخ مشغول بود از وی کارها برخلاف معهود نوع بشر و افعال خارق طبیعت عالم مشاهده میگردید مثلاً بار گران بمراتب فزونتر از اندازه ٔ توان خویش بدوش می آورد و کوزه ٔآب که بر سر میگذاشت همه میدیدیم که مقدار یک ذراع از سروی بالاتر است و بر سر او متصل نیست اما این کرامت انفصال جره ٔ آب را خود از وی پرسیدم گفت من ملتفت نبودم شاید راست باشد الحاصل چون سه ماه بروی چنین گذشت و زمان خدمت مطبخ بسر آمد شیخ اﷲ بخش باوی خطاب کرد که قد تم امرک بسم اﷲ اشتغل بالذکر یعنی کار خدمت تو بانجام رسید اینک بنام خدا مشغول یاد الهی باش امر شیخ بخدمت مطبخ در باطن بود و حکم او باشتغال ذکر در ظاهر پس ذکر عشقیه را با وی تلقین کرد و او مشغول بوده تا در خدمت شیخ اﷲ بخش برتبه ٔ کمال و مقام تکمیل نایل گردید. سیدمحمودبن اشرف نوشته است که سیدو مولای من شیخ تاج الدین ده سال خدمتی بشیخ اﷲ بخش کرد که از حد طاقت بشر بیرون بود پس شیخ مذکور او را اجازه ٔ ارشاد مریدان داد و تاج الدین خود میفرمود آنچه را که شیخ اﷲ بخش بامن بشارت داده بود حاصل گردید ولی حصول آن بتدریج و بعد از انتظار امور می بود و هم خود فرموده است که خدمت کردن شیخ برای من بیشتر سودمیبخشید تا ذکر نمودن و آنچه یافتم و به هر چه رسیدم از احوال در حین خدمت و مقارن آن بود بالجمله شیخ تاج الدین در میان مریدان شیخ اﷲ بخش باعلی درجه ٔ اشتهار و اعتبار واصل گردید و رتبه ٔ صدور خوارق و ظهور کرامات برای او حاصل آمد از جمله ٔ کرامات و خوارق عادت که در حق او دیده و نوشته اند یکی آن است که یک روز در شهر امروهه بمراقبت نشسته بود پس سر برداشت و از وی نوری درخشید و بر درخت اناری که در آن مکان بودبتافت از آن وقت باز آن درخت با بر وبرگش یکجا تریاقی بود مجرب که مردم از بیماریها و ناخوشیها بدان استشفاء میکردند و این معنی در آن درخت ظاهر بود تا ازبیخ برافتاد و هم گویند که حضرت شیخ تاج الدین یک روز بگاه قیلوله داخل در سرای خود گردید و بر سریری که داشت بخفت و یاران او بیرون آمدند و بعد از ساعتی که برای ادراک حضور شیخ وارد سرا گردیدند وی را ندیدند و متحیر شدند و زمانی نگذشت که دیدند شیخ در جای خویش حاضر است و بر سریر خفته پس در پیش روی همه حاضران از فراز تخت برخاست و مشغول نماز گردید و کسی را استطاعت سؤال از سرّ آن غیبت و حضور نشد صاحب رساله ٔ تحفة السالکین میگوید شنیدم که شیخ تاج الدین را دختری بود خرد سال وقتی آن کودک بیمار شد و در ایام مرض یک روز شیخ وضو میساخت خدای تعالی آن صغیره را ملهم نمود که از آب غساله ٔ پاهای پدر خویش بنوشد پس چنین کرد و در وقت عافیت یافت و هم شنیدم که وقتی حضرت شیخ تاج الدین با اصحاب و احباب نشسته بود و در معارف و حقایق سخن میفرمود و در اثناء مطارحه و محاورت باحاضران مزاح و مطایبه میکرد پس بر خاطر یکی از حاضران خلجان کرد که مرشد کامل را خوش منشی شوخ وشی شایسته نیست شیخ بمجرد خطور این اعتراض بر ضمیر آن مرید روی خطاب با وی داشت و گفت طیبت و مزاح از سنت و سیرت سید المرسلین صلی اﷲ علیه و آله است آن بزرگوار با یاران مزاح میفرمودند آنگاه قصه ٔ ابن ام مکتوم و خندیدن صحابه را در نماز باز نمود و این اطلاع بر ضمایر و اشراف بر خطرات خود اطراز دلائل کشف و امارات مقام صدور کرامات است و گویند یکی از ارباب مکاشفه مریدی از تبعه ٔ شیخ تاج الدین را باموری بشارت داده بود و آن مرید در وقتی که شیخ تاج الدین بمکه ٔ معظمه مشرف گردید همراه وی بود پس یکروز از قلب او خطور کرد که ازبشارات آن مرد مکاشف اثری پیدا نیست بمحض عبور این خاطر بر ضمیر او متوجه جناب شیخ تاج الدین گردید که سرّ تخلف بشارات آن شخص مکاشف از وی بپرسد شیخ تاج الدین پیش از آنکه وی اظهار چیزی کند فرمود اگر یکی از اولیای حق یکی را به چیزی نویددهد البته راست خواهدبود و صدق . و صدق بشارت حکما بظهور خواهد رسید هر چندبعد از ده سال یا دوازده سال بوده باشد آن مرد چون اشراف و اطلاع شیخ را احساس کرد خاطرش بیارمید و شک از دلش زایل گردید هم سید محمودبن اشرف میفرماید که من خود از حضرت شیخ تاج الدین شنیدم که گفت در یکی از سفرها به منزلی رسیده با اصحاب نشسته مشغول مراقبه بودم که شخصی ناشناس داخل حلقه ٔ حاضران گردید و نزدیک من شده بر دست و پای من بوسه داد و گفت من شخصی از جماعت جنیان میباشم و سکنای مادر این مکان است و ما چون طریقه ٔ شما را دیدیم شما را دوست داشتیم اینک می خواهم که بر طریقت خویش مرا ارشاد فرمائی پس من بر حسب استدعای او طریقه ٔ نقشبندیه را تلقین او کردم و او همه روزه حاضر حلقه میگردید ولی جز من احدی ویرا ابصار و مشاهدت نمی کرد و او میگفت هر وقت مرا بخواهیدکه حاضر شوم اسم مرا بر ورقه بنگارید و در زیر پاهای خود بگذارید که در ساعت حاضر میگردم و هم از آن شیخ جلیل استماع افتاد که میفرمود در سفری که بسمت کشمیر میرفتیم یکی از جنیان نزد من حاضر شده اخذ طریقت نمود و می خواست تا خاصیت نباتات و عقاقیر و اعشاب برمن عرضه دارد من نخواستم گویند آن جنی همواره ملازم خدمت و صحبت شیخ تاج الدین بود ولی شیخ را از حضور وی نفرتی در طبع لطیف حاصل می آمد و میفرمود جزء ناری بر مزاج این جنس غالب است همراهی و اختلاط اینها از اوصاف رذیله و اخلاق ردیة آنچه را که متولد از جزء ناری می شود مثل غضب و تکبر و امثالهما موجب می شود پس من خواستم حیلتی کنم که او را از خویشتن دور سازم گفتم از جنس جنیان زنی برای من بخواه گفت من خود خواهری دارم خوش روی و بی نظیر الا آن که نخست حکایتی معروض دارم آنگاه رای رای حضرت شیخ است همانا الفت و انس میان آدمی و پری در نهایت تعسر و اشکال است چرا که از جماعت جن بر حسب خلقت ایشان حرکات و افعالی صادر می شود که انسان حقیقت آنها را نمیداند و صبر نمی تواند کرد لاجرم اسباب نزاع و جدال لایزال مابین ایشان قایم خواهد بود در این مکانی که ما می باشیم یکی از صلحاء واولیاء بود از ما دختری خواست و فرزندی از ایشان پدید آمد یک روز آن شخص آتش میافروخت همینکه مشتعل شد جنیه فرزند را در آتش افکند آن شخص صبوری نموده و چیزی نگفت تا آنکه فرزندی دیگر ایشان را بهمرسید او رانیز بسگ داد پدر باز صبوری کرد و اعتراض نیاورد فرزند ثالث را نیز بروجه دیگر که به خاطر ندارم در نظر پدر نابود نمود آن شخص را دیگر توان تحمل نماند و سخت خشم گرفت و بانگ بر وی زد که سه فرزند مرا هلاک ساختی جنیه در حال هر سه فرزند او را حاضر کرد و گفت اینها را هلاک نکردم بلکه برای تربیت ببعضی از برادران سپرده بودم اینک فرزندان خویشتن بگیر و بیارام که مرا دیگر با تو نشستن امکان نخواهد پذیرفت این بگفت و از نزد شوی بپرید و با اینگونه ماجریات حضرت شیخ را چگونه رغبت همسری پریان در خاطر خواهد خلید هم سیدمحمودبن اشرف میگوید شنیدم که زمانی که شیخ تاج الدین در امروهه بود یکی از زنان صالحه از اهالی مشرق زمین که بشیخ معتقد بود مریض گردید و به حضرت شیخ التجا کرد که برای بهبودی وی توجهی فرماید شیخ بعیادت آن زن رفت و بر حال او رقت آورد که دید برموت مشرف است پس او را در ضمن خویش گرفت و در حال شفا یافت و این عمل را که اخذ فی الضمن میگویند کاری است در میان مشایخ نقشبندیان معمول که بیمار را در ضمن خویشتن گرفته بهبودی میرسانند و شرط این عمل در نزد این جماعت آن است که قبل از نزول ملک الموت متقبل شود چه اگر ملک الموت نزول فرموده باشد باید لامحاله قبض روحی بفرماید پس اگر آن بیمار را بعد از نزول ملک در ضمن بگیرد بایدبموت بدل و عوضی بجای او توطین کنند چنانکه مشهور است و مسلم که خواجه خاموش قدس اﷲ سره یکی از علما را در ضمن خویش بگرفت و در ساعت شفا یافت شیخ تاج الدین میفرموده است در یکی از ساعات و اوقاتی که دعا درآنها رد نمی شود خدا را بسه حاجت خوانده ام و هر سه مستجاب شده است یکی آنکه کسی را از جانب من گزندی نرسد اگرچه بر اقتضای طبیعت بشریه بروی خشم گیرم دوم آنکه کشف را از من زایل نماید سیم آنکه هر که را از اهل طریقت که اخذ دستور عمل از من گرفته و مرید من گردیده باشد عاقبت نیک نصیب نماید و بمقامی از درجات بزرگان نایل فرماید مگر آنکه آن کس را منکر من سازد و از اعتقاد واردات بمن رویش بگرداند که در این تقدیر هر چه در حق او خواسته باشد بظهور رساند. سید مذکور در رساله ٔ خویش میگوید همانا از این کلام شیخ تاج الدین ظاهر می شود که او را کشف و شهود حاصل نبود و خود نیز میفرمود که شیخ و مرشد هر طالب یا صاحب مقام کشف است و یا نیست اگرخداوند شهود و کشف بوده باشد مرید را چون حالی پیش آید لازم نیست که شیخ اظهار نماید چه او خود بمقتضای دارائی مقام کشف از حالات مریدان مستحضر است و هر که هر چه لازم باشد خواهد فرمود در این صورت اگر مرید عرض حال کند سوء ادبی مرتکب شده است واگر صاحب کشف نیست باید مرید حال خویش که پیش آید اظهار و عرض نماید و شیخ خود نیز از احوال ایشان پرسان بوده باشد این سخن را شیخ تاج الدین با مریدان میگفت محض اشعار لزوم بر اظهار احوال و از اینجا نیز مستفاد میشود که او را کشف و شهود نبوده لکن آنچه از کیفیت سلوک او با مریدان و اخبار از احوال ایشان محقق میشود آن است که او را اشرافی تام و اطلاعی عظیم بر خواطر و احوال بود خود مرا با آن بزرگوار ماجریاتی افتاد که هر یک دلیل صدق این دعوی تواند شد و گویا این وقایع و اموری که من خود از اطلاع و اشراف او مشاهدت کردم از عالم فراست بود که اقوی وارفع از مقام کشف است بالجمله شیخ تاج الدین در انواع علوم و فنون صناعات زحمت ها کشیده بود و متون بسیار خوانده لکن بعد ازغلبه ٔ جذبه بروی چندان از عالم صورت و رسوم و علوم آن زایل گردید که تمام آن صور علمیه از لوح خاطرش محو گشت و پس از تصفیه ٔ کامل عکوس علمیه و اشراقات صناعیه بر مرآت خاطر قابلش تابیدن گرفت بحدی که علمی نیست که او را بر دقایق آن وقوف کامل حاصل نباشد حتی اساتید هر علم چون مقام او را در لطائف و نکات فن خویشتن مینگرند متحیر میمانند و هکذا در سایر مدرکات غیر علمیه و صناعات متعارفه مثلاً او را رساله ای است مخصوص در انواع اطعمه و الوان خورشها و کیفیت طبخ آنهاو رساله ای است در علم فلاحت و چگونگی غرس اشجار و رساله ای است در علم طب و معرفت خواص نباتات و در صناعات کتابت نیز دخلی تمام و ربطی کامل دارد وقتی یکی ازافاضل که در علم طب مهارتی تمام و حذقی زایدالوصف داشت بروی در آمده و در دقایق فن خویش و علم منطق و علوم عقلانیه با او سخن درپیوست و چون باستحضار و لیاقت تام و اطلاع کامل شیخ برخورد در حیرت افتاد و این معنی موجب سعادت وی گشت که داخل طریقت شد و بر روش مشایخ نقشبندیه بسلوک افتاد از جمله مشایخ و مرشدان شیخ تاج الدین سیدعلی بن قوام هندی نقشبندی است که مولد و مسکن مدفن او ملک جانپور بود از بلاد هند که در شرقی دهلی بمسافت یکماه راه افتاده است سید مزبور از اولیاء مشهور میباشد و ازتصرفات عجیب و قوت جذب وی اموری در میان جمهور مذکور میگردد و بعضی از صلحا گفته اند که در میان امت محمدیه صلی اﷲ علیه و آله و سلم بعد از قطب ربانی شیخ عبدالقادر گیلانی از احدی چندان خوارق عادت و غرائب کرامات و بدایع و تصرفات بظهور نرسید که از سید علی بن قوام جانپوری . از جمله شیخ تاج الدین صاحب این عنوان میگوید از مردی شنیدم که رسم سید علی بن قوام رحمةاﷲ علیه آن بود که در وقت ضحی خلوت میکرد و در آن هنگام بروی جذبه غالب می آمد فلذا احدی را در آن حال بنزد خویش راه نمیداد و مردم همه این رسم معروف را از سید علیه الرحمة شنیده و دیده بودند و در وقت ضحی داخل خلوت او نمیشدند پس یکروز شخصی از اعراب که همانا از اولاد استاد حضرت سید بوده است در وقت معهود بخلوت او ورود نمود و خادم خواست تا از دخول خلوت منع کند نتوانست چه اعرابی بر منع وی عنایت نیاورد همین که همهمه بسمع سید رسید از داخل خلوت ندا داد که کیستی اعرابی خویشتن را تعرفه کرد و نام برد سید بانگ بروی زد که هان بگریز و به پشت درختی که اینجاست پناه بر وگر نه خواهی سوختن آن شخص از بیم بگریخت و خود را در پناه آن درخت انداخت پس ناگاه آتشی از باطن سید زبانه کشید و در آن درخت بگرفت و تمام آن بسوخت و بجز ریشه چیزی در جای نگذاشت ولی اعرابی سالم ماند و این واقعه دلیل نهایت اقتدار و کمال تصرف اوست باری شیخ تاج الدین از شیخ اﷲ بخش بطریقت عشقیّه و طریقه ٔ قادریه و طریقه ٔ جشتیه و طریقه ٔ داریه جمیعاً مجاز بوده بلکه میگوید در باطن از جانب رئیس هر طریقت اجازه داشته است . صاحب تحفة السالکین میگوید خود از شیخ تاج الدین شنیدم که فرمود من طریقت کبرویه را از روحانیت شیخ نجم الدین کبری رضوان اﷲ علیه گرفته در ربع روزی سلوک ایشان را به سر بردم و درآداب سلوک کبرویه رساله ٔ مخصوص نگاشته و در آنجا چنین مسطور داشته که مشی و سلوک کبرویان بتمام اطوار سبعه تمام می گردد و در هر طوری ده هزار حجاب طی میشودکه سالک از آغاز تا انجام سلوک هفتاد هزار حجاب را درخواهد سپرد و به مقام واصلان الی اﷲ خواهد رسید. اگرچه شیخ تاج الدین از همه ٔ رؤسای طرائق در باطن مجازبوده است ولی مریدان را جز بسلوک نقشبندیه تسلیک نمیفرمود و ارشاد نمیداد در مکتوبی به یکی از اصحاب خویش نوشته بود که اکابر نقشبندیه خداوند غیرت میباشندو با این که مشایخ و مرشدان طریقت ایشان بغیر مشی وآداب نقشبندیه تسلیک نمایند رضا نمیدهند من خود پس از آنکه از جانب خواجه باقی بسلوک نقشبندیه مجاز گردیدم و بتربیت مریدان و تسلیک ایشان به طریقت نقشبندیه رخصت یافتم اگر کسی بنزد من می آمد و بر آئین عشقیّه و یا غیر هم دستور عمل میخواست من دریغ نمیداشتم ومقید نبودم که البته او را بطریق نقشبندیه تسلیک فرمایم بلکه به هر طریقه که مرید خود طالب میشد ارشاد میدادم و تربیت مینمودم تا آنکه روزی روحانیت غوث اعظم خواجه عبیداﷲ احرار بنزد خواجه محمد باقی حاضرگردیده با او فرموده بود که شیخ تاج از مطبخ ما می خورد و سپاس دیگران میگزارد ما او را از نسبت خود خارج ساختیم خواجه محمد باقی معروض داشته بود که این بار براو ببخشای که من او را بیاگاهانم آنگاه ماجری بمن نوشت و من دانستم که بزرگان نقشبندیه غیوراند و بر تسلیک و تربیت مریدان بغیر طریقت ایشان راضی نمیشوند علامه ٔ محبی در سیاقت انتساب شیخ تاج الدین بحضرت خواجه بهاءالدین و سند اتصال سلسله ٔ نقشبندیه در اخذ طریقت از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم میگوید: فله طریق النقشبندیه من الخواجه محمد الباقی و له من الخواجه الا ملتکن و له من مولانا درویش محمد و له من مولانا محمد زاهد و له من الغوث الاعظم عبیداﷲ احرار و له من الشیخ یعقوب الجرخی و له من حضرة الخواجةالکبیر بهاءالحق و الدین المعروف بنقشبند و له من امیر سید کلال و له من الخواجه عبدالخالق الغجدوانی و من قطب الاقطاب الخواجه محمد بابا السماسی و له من حضرةالخواجه علی الرامتینی و له من حضرةالخواجه محمد الجرنفوری و له من الخواجه عارف ریو کری و له من الشیخ یعقوب بن ایوب الهمدانی و له من الشیخ ابی علی الفارمدی و له من الشیخ ابی الحسن الخرقانی و من سلطان العارفین ابی یزید البسطامی و له من الامام جعفر صادق و له من قاسم بن محمدبن ابی بکرالصدیق رضی اﷲ عنه و من سلمان الفارسی و من ابی بکر الصدیق رضی اﷲ علیه و آله عنه و من سید الکائنات صلی اﷲ علیه و آله و سلم و النسبة الی الامام جعفر عن ابیه الی علی کرم اﷲ وجهه وفات شیخ تاج الدین قبل از غروب یوم چهارشنبه هیجدهم شهر جمادی الاولی ازسال یکهزار و پنجاه هَ . ق . در مکه اتفاق افتاد و صبح پنجشنبه در تربتی که در حیات خویش بدامنه ٔ کوه تعیقعان برای خود آماده ساخته بود مدفون گردید ضریحش در آنجا ظاهر است مردم برای زیارت و فاتحه قصد آن تربت میکنند. (نامه ٔ دانشوران ج 5 صص 5- 12). در کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 542 رسالة فی انواع الاطعمة و کیفیة طبخها و در ص 558 رسالة فی غرس الاشجار و کیفیتها را بنام صاحب ترجمه نقل کرده است .


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد موصلی . رجوع به عبدالرحیم ... شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (رئیس ...) از بزرگان ارکان دولت امیرشیخ ابواسحاق اینجو بود که پس از شکست امیر شیخ به دست امیر مبارزالدین محمد مظفر اسیر و کشته شد:... مقارن آن حال امیر علی سهل ولد امیر شیخ که در سن ده سالگی بود و به حسن خط وجودت طبع اشتهار داشت بدست ملازمان جناب مبارزی افتاد و با جمعی از ارکان دولت پدر خود مثل نیکچار و رئیس تاج الدین و کلوفخرالدین مقید شد و هم در آن ایام شاه شجاع به ایالت ولایت کرمان سرافراز گشته امیر علی سهل را همراه برد و در منزل رودان و رقتجان آن گل نوشکفته را بصرصر بیداد بر خاک هلاک انداخت و گفت که باجل طبیعی فوت گشت و سایر گرفتاران نیز بحکم مبارزی راه سفر آخرت پیش گرفتند... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 288- 289). حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده نام او را سید تاج الدین واعظ آرد:... در آن وقت که امیر شیخ از شیراز بیرون میرفت پسر او علی سهل که در سن ده سالگی بوداو را نتوانست برد، در خانه ٔسید تاج الدین واعظ پنهان کردند جمعی از مفسدان نشان دادند طفلک را بدر آوردند و با امیر بیکجکاز و کلوفخرالدین مقید ساخته همراه شاه شجاع روانه ٔ کرمان گردانید امیر بیکجکاز را در آب کرمان انداختند. ... و علی سهل بکرمان آوردند... و علی سهل را گفتند بجانب اصفهان پیش پدر می برند در روذان و رفسنجان آن طفل را شهید کردند ... (تاریخ گزیده چ برون ص 659). رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 104 و رجوع به تاج الدین واعظ شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) ابوعبداﷲ محمدبن سید ابوجعفر قاسم بن حسین بن معیة الحلی الحسنی الدیباجی ، و این نسبت بفروش دیبا (دیباج )است مثل زجاجی نسبت به زجاج . از مشاهیر علماء در طرق اجازات است و نظیر وی در کثرت اساتید و مشایخ دیده نشده و او از جمله ٔ سادات بنی حسن مجتبی از شعبه ٔ حسن مثنی از دوحه ٔ ابراهیم بن حسن ملقب به ابراهیم القمر از شجره ٔ امام زاده اسماعیل مشهور باسمعیل الدیباج از سلسله ٔ فرزند وی حسن شهید بفخ است . یکی از اجداد این خاندان ابوالقاسم علی است که معروف به ابن معیة بود و این نسبت بتمام افراد این خاندان اطلاق شود. معیه نام مادر ابوالقاسم علی است وی دختر محمدبن جاریة انصاریة کوفیة است . تاج الدین را شاگردش احمدبن علی در کتاب «عمدة الطالب » درضمن اعقاب ابن معیة مذکور ترجمه کرده گوید پیرامن دوازده سال در خدمت وی بودم حدیث ، نسب ، فقه ، حساب ، ادب ، تاریخ ، شعر و جز آن نزد وی آموختم ، و دختر خردسال وی را تزویج کردم ولی در کودکی در گذشت ، او راست : «معرفة الرجال » در دو مجلد بزرگ و «نهایة الطالب فی نسب آل ابی طالب » در 12 مجلد و «الثمرة الظاهرة من الشجرة الطاهره » در چهار مجلد «الفلک المشحون فی انساب القبائل والبطون » و «اخبار الامم » که بیست و یک جلد آن بیرون آمده و میخواست آنرا به صد جلد برساند که هر جلد چهارصد برگ باشد، و «سبک الذهب فی شبک النسب » و «الحدة و الزینه » و «تذییل الاعقاب » و «کشف الالباس فی نسب بنی العباس » و «الابتهاج » در علم حساب و «منهاج العمال » وی متولی پوشاندن لباس فتوت بمردم بود و ایشان برای مرافعات به وی مراجعه میکردند و او حکم میکردو ایشان مراسیم وی را امتثال میکردند و این منصب درخاندان معیة از عهد ناصرالدین اﷲ ارثی بود، و برخی از خویشان وی درین منصب با وی معارض بودند. پوشانیدن خرقه ٔ تصوف نیز بدون منازع باوی بود. اما در نسب پنجاه سال پیشقدم این فن بود، و احفاد را باجداد میپیوست اما در حدیث و معرفت غوامض آن مسلم عندالکل بود وشعر وی را نیز یاد کرده گوید: از شاگردان علامه ٔ حلی و پسرش فخرالمحققین و پسر خواهرش سید عمیدالدین و امام نصیرالدین کاشانی بود و از مشایخ شهید اول و سه فرزندش محمد و علی وام الحسن فاطمه میباشد و از عده ٔبسیاری روایت دارد که خود ایشان را در اجازه یی که برای شهید نوشته یاد کرده است و صاحب معالم نسخه ٔ آنرا داشته و در اجازه ٔ کبیره ٔ خویش از آن یاد نموده است صاحب روضات قسمتی از اجازه ٔ صاحب معالم که در آن عبارات اجازه ٔ تاج الدین (مترجم ) آمده است نقل کرده و اساتید تاج در آن یاد شده اند. صاحب امل الاَّمل نیز تاج الدین را یاد کرده گوید: شهید از وی روایت دارد و دراجازات خود وی را اعجوبة الزمان نامیده و من (صاحب امل الاَّمل ) اجازه ٔ او را که برای شهید و پسران او محمد و علی و دخترش ست المشایخ ام الحسن فاطمه نوشته بخطخود وی دیده ام . سپس مقداری از اشعار او را آورده است . صاحب روضات گوید: تاج الدین محمدبن قاسم (صاحب ترجمه ) از علمای عامه نیز روایت دارد وعده ای از عامه ازاشعار او در کتب خود آورده اند. و صاحب لؤلوءة نیز همین مطالب را درباره ٔ صاحب ترجمه آورده است . رجوع به روضات الجنات چ 1 صص 612- 614 و شدالازار ص 126 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) حسن اندخودی . وی در زمان حکومت سلطان حسین بایقرا، امر نقابت مزار شریف به وی برگذار شد:
میرزا بایقرا چون حال بر آن منوال دید قاصدی همعنان برق و باد به دارالسلطنه ٔ هرات فرستاد و صورت واقعه را عرضه داشت ایستادگان پایه ٔ سریر اعلی گرد خاقان منصور بعد از اطلاع بر مضمون آن عریضه از ظهور آن صورت غریبه متعجب گشته احرام طواف آن قبله ٔ امانی و آمال بست و بافوجی از امراء خواص بدان جانب نهضت فرموده پس از وصول غایت نیاز و اخلاص بجای آورد و قبه ای در کمال ارتفاع و وسعت بر سر آن مرقد جنت منزلت بنا نهاده در اطراف آن ایوانها و بیوتات طرح انداخت ... و امر نقابت آستانه ٔ علیه را بسید تاج الدین حسن اندخودی که از جمله ٔ اقربای سید برکه بود و بعلو همت و سمو رتبت اتصاف داشت تفویض نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 172).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) ساوجی از نواب خواجه سعدالدین محمد ساوجی معاصر سلطان محمد خدابنده . خواندمیر در ترجمه ٔ احوال وزراء سلطان محمد خدابنده آرد:... در سنه ٔ احدی عشر و سبعمائه خواجه سعدالدین محمد به واسطه ٔ تسویلات شیطانی و تخیلات نفسانی سید تاج الدین ساوجی و جمعی از نواب خودرا بر آن داشت که نسبت به خواجه رشیدالدین در مقام تقریر آمدند و مبلغ پانصد تومان از توفیر اموال ممالک قبول کردند و امراء عظام به موجب اشاره ٔ پادشاه گردون غلام مقرران را با وزراء کرام در موقف یرغو حاضر ساخته گناه بر خواجه سعدالدین ثابت شد... و سید تاج الدین که قبایح افعالش بر بطلان دعوی سیادت دلالت می کردهم در آن ایام در قید مصادره و مؤاخذه افتاده در حضور قاضی القضاة ممالک و سادات علماء به وضوح پیوست که آن شریر زیاده بر سیصد هزار دینار از اموال نقباءمشاهد ائمه ٔ معصومین و سایر اشراف مسلمین بغصب و شلتاق گرفته بود بنابر آن او را به سادات سپردند تا حقوق خود را از وی ستانده به جزای کردارش رسانند و آن زمره ٔ واجب التعظیم ، تاج الدین را به کنار شط برده به ضربات متعاقب به قتل رسانیدند... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 193). ظاهراً بین صاحب ترجمه و تاج الدین گورسرخی خلط شده است ... رجوع به تاج الدین گورسرخی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) گور سرخی . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده در ترجمه ٔ احوال الجایتو سلطان محمد خدابنده آرد:... در سنه ٔ خمس و سبعمائه سیدتاج الدین گورسرخی که نایب امیر هورقوداق بود و به نیابت امیر سونج اتابک الجایتو سلطان رسید او را مخالفت کرد در عشرین شوال او را بکشتند... (تاریخ گزیده ج 1 ص 596). اقبال در تاریخ مغول در ترجمه ٔ احوال سلطان محمد خدابنده الجایتو آرد... در سال 705 هَ . ق . یعنی سال دوم سلطنت الجایتو تاج الدین گورسرخی نائب امیر هرقداق و بعضی دیگر از ساعیان خواجه رشیدالدین وخواجه سعدالدین را به اختلاس و برداشت مال دیوانی متهم کردند. اولجایتو قتلغ نویان را مامور تحقیق این قضیه نمود و چون بدخواهی و سعایت تاج الدین و دیگران باثبات رسید الجایتو امر داد که ایشان را سیاست کنند و در نتیجه تاج الدین گور سرخی بقتل رسید. (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 309) رجوع به تاج الدین ساوجی شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار الکردی السنجابی معروف به شیخ زاهد گیلانی ازپیشوایان طریقت و مراد شیخ صفی الدین اردبیلی است :
... شیخ صفی الدین اولیاء شیراز را وداع فرموده و بجانب اردبیل باز گشت و نوبت دیگر شرف خدمت والده دریافته و تفحص حال شیخ زاهد اشتغال نموده و شیخ زاهد ولد شیخ روشن امیربن بابل بن شیخ بندار الکردی سنجابی بوده و تاج الدین ابراهیم نام داشت و ارشاد از سید جمال الدین گیلانی رحمه اﷲ یافته بود و نسبت خرقه ٔ سید جمال الدین چنانکه در کتاب صفوة الصفا مسطور است به سید الطایفه ابوالقاسم جنید بغدادی می پیوندد و سلسله ٔ مشایخ شیخ جنید قدس سره به امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام میرسد... و شیخ زاهد با وجود آنکه فرزندان صاحب کمال داشت منصب سجاده نشینی و ارشاد خلایق را رجوع بدان حضرت (شیخ صفی الدین اردبیلی ) نمود... و شیخ زاهد در سنه ٔ سبعمائه بموضع سور مرده که از توابع شروانست مریض شده عازم ریاض رضوان گشت ... شیخ صفی الدین آن حضرت را بساورد گیلان برد و بعد از وصول بچهارده روز آن سر حلقه ٔارباب یقین ودیعت حیات بمقضای اجل موعود سپرد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 414- 417).
... نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوة الصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ بندار (یا پندار) الکردی السنجابی است و گویند مادر جدش بابیل از جن بوده (!) لقب زاهد را پیرش سیدجمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطاکرد... بنابر قول صاحب سلسلةالنسب که گوید: شیخ زاهد 35 سال از شیخ صفی بزرگتر بود و هر دو در سن 85 سالگی رحلت یافتند، همچنین وفات شیخ صفی را در سنه ٔ 735 هَ . ق . می نویسد پس می توان سال وفات شیخ زاهد را 700 هَ . ق . دانست (تاریخ ادبیات برون ج 4 ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 33).
مزار شیخ در قریه ٔ شیخان ور یاشیخانه ور در 3 هزارگزی خاورلاهیجان بر دامنه ٔ کوهی قرار دارد که بقعتی خوش و نزه و زیارتگاه مردم و در عین حال تفرجگاه تابستانی اهالی اطراف است . رجوع بشدالازارفی حط الاوزار عن زوار المزار ص 312 و 313 و زاهد گیلانی (شیخ ) شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) استوی . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده نام او رادر زمره ٔ اکابر مشایخ آرد: در ذکر مشایخ از مسلمانان ، هر که صحبت رسول علیه الصلوة و السلم دریافته بودایشانرا صحابه خوانند و هر که ایشان را دریافت تابعین گویند و هر که تابعین دریافت تبع تابعین لقب دادند لقب دراز می شد، اقوامی را که بعد از ایشان بودند مشایخ خطاب کردند اکنون ذکر بعضی از اکابرایشان ایرادکرده می شود... شیخ تاج الدین استوی ... رجوع به تاریخ گزیده ج 1 فصل چهارم از باب پنجم صص 760- 792 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) کوکریدی . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده در ترجمه ٔ احوال اکابر مشایخ نام وی را چنین آرد: شیخ تاج الدین کوکریدی من ولایات همدان بتبریز در خانقاه صاجی ساکن است در طاعت درجه ٔ عالی یافت . (تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 794).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) هندی . شیخ طریقت ابراهیم احسائی از فقهای قرن یازدهم بوده است .


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (قاضی ...) زوزنی . خواندمیر در حبیب السیر در ذکر ملوک بامیان (بهاءالدین سام بن شمس الدین محمد)آرد:... بهاءالدین بعد از شهادت سلطان شهاب الدین به نوزده روز متوجه عالم آخرت گردید مدت حکومتش چهارده سال امتداد داشت از اهل علم و تقوی قاضی تاج الدین زوزنی با بهاءالدین سام معاصر بود و او در بامیان بمواعظ خلایق مشغولی می نمود. بر سر منبر زبان بتوصیف بهاءالدین سام می گشود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 609).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) آبی ازشعرای خراسان است و عوفی در لباب الالباب در ترجمه ٔ احوال وی چنین آرد: الصدر الاجل فخر الرؤساء تاج الدین الاَّبی دام رفیعاً تاج الدین آبی از روساء سرخس و فضلای خراسان است نگارخانه ٔ طبع او رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته متاع اشعار اورا در اطراف جهان بازرگانان فضایل سفته می کنند و خریداران هنر طلب بجان می خرند و آن چه از اشعار او در حفظ است تحریر کرده آمد، بخدمت دوستی نویسد: قطعه .
ای صدر دین ز درد فراق جمال تو
چشم ودلم قرار گه آب و آتش است
از چشم و دل که منزل وصل تو بود دی
امروز بی تو بارگه آب وآتش است
از دیده چون گلاب گل از دل چرا چکد
گر چشم و دل نه کار گه آب و آتش است .

وله ایضاً


بخدایی که ذوق توحیدش
در جهان خوشتر از شکر باشد
که چو من دور باشم از در تو
عیشم از زهر تلختر باشد
گر تو صاحب دلی ز روی وفا
بایدت زین سخن اثر باشد
در حدیث آمده ست کز دل دوست
بدل دوست رهگذر باشد
پیش خاک درت نثار کنم
گر بخروارها درر باشد
دل و جان پیش خدمت وصلت
تحفه ای سخت مختصر باشد
این تفاخر نه بس مرا که مرا
هر کجا پای تست سر باشد
در جفاهات صبر خواهم کرد
سخت نیکوست صبر اگر باشد
بندگی میکنم بطاقت خویش
نه همانا که بی اثر باشد.

قطعه


گر زمانه وفا کند با من
عذر تقصیرهای خود خواهم
ورنه مجرم مدان مرا زیراک
من زتقصیر خویش آگاهم
با ملکشه جهان نکرد وفا
تو چنان داد که خودملکشاهم
مهر و مه را کسوف [ و ] نقصانست
خود گرفتم که مهر یا ماهم
در غم و رنج این زمانه ٔ دون
ازفلک بگذرد همی آهم .

وله ایضاً


راد طبعی که در غمی افتاد
جز به رادان مباد پیوندش
زآنک گر التجا کند به لئیم
نگشاید ز سعی او بندش
گه برحمت همی کند یادش
که بحکمت همی کند پندش
آخر الامر چون فرونگری
زهر باشد نهفته در قندش
این مثل سایر است و نیست شگفت
گر نویسد به زر خردمندش
پیل چون در وحل فروماند
جز به پیلان برون نیارندش
و این رباعیات که بنزدیک لطیف طبعان مقبولست از وی منقولست ، می گوید:

رباعی


لطف تو جفاء چرخ را مانع شد
حسن تو دلیل قدرت صانع شد
نه از سر عجزی که نکونامی را
از دور بدیدارتو دل قانع شد

رباعی


مپسند نگارا ز خود این جور و جفا
ناید زرخ خوب بجز مهر و وفا
داد من مستمند دادی ورنه
اشکوک الی من هوحسبی و کفی
[ در وفات یکی از عمال این رباعی را به مطایبه گفته ]

رباعی


درماتمت آن قوم که خون می بارند
مرگ تو حیات خویش میپندارند
غمناک از آنند که تا دوزخیان
جاوید چگونه با تو صحبت دارند
و بخط او دیدم در سفینه ٔ نجیب الدین الابیوردی نوشته بود، بیت :
دی خواجه نجیب احمد باوردی
گفتا چو تو از باغ هنر با وردی
اوراق سفینه ٔ مرا تزیین ده
زآن غنچه که از گلبن طبع آوردی .

(لباب الالباب چ گیب ج 1 ص 145).



تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) آوجی از علماء دوران سلطنت الجایتو بود:
... در میان اشخاص معروفی که در عهد الجایتو مقتول شدند... تاج الدین آوجی است که شیعه ٔ متعصبی بود و کوشش بسیار می نمود که الجایتو را بطریق حقه ٔ امامیه وارد سازد، لکن آنچه تاج الدین بدبخت در طلبش کوشش می نمود بطریقه ٔ دیگر حاصل شد... (از سعدی تا جامی ص 54)... در ثالث ذی الحجه ٔ سال مذکور (711 هَ . ق .) سید تاج الدین آوجی را که پیشوای اهل شیعه بود و در رفض غلوی عظیم داشت و الجایتوسلطان بمذهب شیعه محرص بود با پسرش وجمعی دیگر بسبب اتفاق خواجه سعدالدین بکشتند... (تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 597). رجوع بذیل جامعالتواریخ رشیدی چ بیانی ص 43 و 46 و 48 و 51 و دستورالوزراء چ سعید نفیسی ص 314 شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم قرمانی یکی از مشایخ زینیه و نخستین شیخ تکیه ای است که در بروسه برای زینیها بنا کردند وی بسال 872 هَ . ق . درگذشت ، و آرامگاهش در شهر مزبور زیارتگاهست . (قاموس الاعلام ترکی ).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم بن حمزه . رجوع به ابراهیم بن حمزه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن امین الدین رازی کاتب و وزیر ممدوح خاقانی . خاقانی در قصیده ای تاج الدین را چنین مدح کند:
...من بری مکرمی دگر دارم
بکر افلاک و حاصل ادوار
صدر مشروح صدر، تاج الدین
کوست تاج صدور و فخر کبار
چون خط جودخوانی ، از اشراف
چون دم زهد رانی ، از اخیار
تاج راطوقدار و مملوکند
مالک طوق و مالک دینار
تیر گردون دهان گشاده بماند
پیش تیغ زبانش چون سوفار
خلف صالح امین صالح
که سلف را بذات اوست فخار
حبر اکرم هم اسطقس کرم
نیر اعظم آیت دادار
هو روح الوری و لا تعجب
فالیواقیت مهجة الاحجار
دل پاکش محل مهر منست
مهر کتف نبی است جای مهار
مهر او تازیم ز مصحف دل
چون ده آیت نیفکنم بکنار
تاج دین جعفر و امین یحیی است
این بهین درج و آن مهینه شمار
تاج دین صاعد و امین عالی است
سر کتّاب و افسر نظار

(دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 207 و 208)


و درقصیده ٔ دیگر آرد:
... آفتاب کرم کجاست به ری
اهل همت کراست ز اهل عجم
سروری دارد آنکه قالب جود
کند احیا چو عیسی مریم
گوهر تاج ملک ، تاج الدین
کوست سردار گوهر آدم
حاسد خاک پای او کعبه
تشنه ٔ آب دست او زمزم ...

(دیوان خاقانی ایضاً ص 661).



تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن دریهم علی بن محمد الموصلی الشافعی متوفی بسال 762 هجری قمری . او راست : کنز الدرر فی حروف اوائل السور. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 333).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن عربشاه عبدالوهاب بن احمد. رجوع به ابن عربشاه در همین لغت نامه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن عطاء اﷲ رجوع به ابن عطأاﷲ و تاج الدین ابوالفضل در همین لغت نامه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمودالعجمی الشافعی . او راست : شرحی بر کافیة فی النحو ابن الحاجب . (کشف الظنون چ اول استانبول ج 1 ص 235).


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن مسعودبن احمد. رجوع به تاج الدین عمربن مسعودبن احمد شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابوالفضل احمد بن محمد معروف به ابن عطأاﷲ. رجوع به ابن عطأاﷲ و تاج الدین ابوالفضل در همین لغت نامه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابوالفضل احمد بن محمدبن عبدالکریم زاهد اسکندرانی متوفی بسال 709 هَ . ق . (کشف الظنون ج 1 چ 1 استانبول ص 211). معروف به ابن عطأاﷲ. آقای همائی نوشته اند:
شیخ تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمدبن عبدالکریم معروف به عطأاﷲ اسکندرانی شاذلی مالکی متوفی در قاهره بسال 709 هَ . ق . (مأخذ ما در تاریخ وفات حاشیه ٔ مرآة الجنان است ج 3 ص 330) از استادش ابوالعباس مرسی شاذلی ، و او از استادش ابوالحسن شاذلی روایت می کند که بن حرز هم در بلاد مغرب فقیهی مطاع بود و فتوی بسوختن کتاب احیاء العلوم داد پادشاه وقت را برانگیخت ... روز پنجشنبه ای بود که نسخه ها از همه جا جمع شد فقها بریاست ابن حرز همه اجتماع کردند و همگی باوی یار شدند که احیاء العلوم غزالی مخالف شریعت محمدی است و فتوی بسوختن نسخه ها دادند قرار شد که فردای آن روز پس از نماز آدینه کتابها را بسوزند ابن حرز هم گوید شب همان جمعه خواب دیدم که پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم با شیخین نشسته اند و امام غزالی برابرشان ایستاده کتاب احیاء العلوم در دست داشتی و گفتی یارسول اﷲ اینک کتاب من و آنک دشمن من است اگر درین دفتر چیزی بر خلاف شریعت تو نبشته ام توبه ام بپذیر و گرنه داد من از خصم بستان ... سپس پیغمبر (ص ) فرمود تا مرا برهنه کردند و پنج تازیانه زدند ... (غزالی نامه ٔ جلال همایی ص 377) زرکلی در ترجمه ٔ عطأاﷲ الاسکندرانی متوفی بسال 709 هَ . ق . از دانشمندان و متصوفه شاذلی است . او راست : «الحکم العطائیه » در تصوف و «تاج العروس » در پند و موعظه و «لطائف المنن فی مناقب المرسی و ابی الحسن ». (الاعلام زرکلی ج 1 ص 161). و رجوع به ابن عطاء اﷲ و احمدبن محمد... در همین لغت نامه شود.


تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابونصر عبدالوهاب بن تقی الدین سبکی . رجوع به تاج الدین سبکی شود.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۷°۲۴′۴۸″ شمالی ۵۸°۵۶′۲۰″ شرقی / ۳۷٫۴۱۳۳۳°شمالی ۵۸٫۹۳۸۸۹°شرقی / 37.41333; 58.93889
تاج الدین روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان درگز استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان تکاب قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۳۰۵ خانوار) ۱٬۰۸۳نفر بوده است.

پیشنهاد کاربران

پیر تاج الدین فارسی، یکی از بزرگان دین یارسان و یکی از هفتاد و دو پیر یارسان.

روستای تلخاب تاج الدین *تاج الدین امیر قنبر *
در دهستان جهانگیری مسجدسلیمان

تاج الدین امیر قنبر *تاجمیر عالی*پسر امیر رستم خان آقاسی پسر شاه منصور خان بختیاروند ایلخان پسر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان

تیره تاجمیری قنبروند. تیره تاجمیری بازفتی خلیلی

تیره تاجمیری طایفه زیلایی خلیلی
تیره تاجمیری طایفه گندایی بهداروند




طایفه تاج الدین عبدالهی
*تاجدی وند عبداللهی *ایل منجزی بهداروند *بهادروند *
ایل بزرگ لر بختیاروند
*****
شجرنامه تیره بزرگ آشتیانی وند طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند شاخه
طایفه تاج الدین عبدالهی

رستم خان بختیاروند پلنگ

امیر شاه حسین خان بختیاروند ایلخان

جهانگیر خان بختیاروند ایلخان

خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان

شاهمنصور خان بختیاروند ایلخان

امیر رستم خان آقاسی بختیاروند
*اردشیر آقاسی. کلی وردی*

تاج الدین امیر قنبر بختیاروند

یوسف خان

علی صالح خان بختیاروند ایلخان

تاج الدین عبدالله خان بختیاروند ایلخان
*ابدال خان*
نجف خان بختیاروند



بنظر من تاج بمعنای افسر میباشد و یعنی میشود افسر و نگهبان دین و منظور نگهبان دین زرتشت است.


کلمات دیگر: