کلمه جو
صفحه اصلی

زرنگار

فارسی به انگلیسی

adorned or overlaid with gold


gilt


adorned or overlaid with gold, gilt

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: zar negār) آنچه در آن زر به کار رفته است ، دارای نقش‌هایی از طلا .


اسم: زرنگار (پسر) (فارسی) (تلفظ: zar negār) (فارسی: زرنگار) (انگلیسی: zar negar)
معنی: دارای نقش هایی از طلا، آنچه در آن زر به کار رفته است

فرهنگ فارسی

کسی که بازردرروی چیزی نقش ونگارکند، زرنگارنده
( صفت ) ۱ - منقش به زر طلاکوب : شمشیر زرنگار : مرقع زرنگار . ۲ - چیزی که با طلا نقاشی شده . ۳ - ( صفت ) آنکه اشیائ را به نقشهای زرین مزین سازد طلاکوب . ۴ - کسی که با آب طلا نقاشی کند .

فرهنگ معین

(زَ نِ ) (ص مف . ) ۱ - زینت داده شده با زر. ۲ - چیزی که با آب طلا نقاشی شده . ۳ - طلاکوب .

لغت نامه دهخدا

زرنگار. [ زَ ن ِ ] ( ن مف مرکب ) منقش شده با زر. مذهب. ( ناظم الاطباء ). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. ( آنندراج ). مذهب. منقش بزر. منقش به ذهب. منقوش به زر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زرنگارده. زرنگاشته. منقش به زر. طلاکوب. ( فرهنگ فارسی معین ). زرکاری شده. مزین به پیکرها و نقش های طلایی. به زر آراسته اعم از جامه ، تخت ، افسر، خانه و ایوان و جز این ها :
جوان را بر آن جامه زرنگار
بخواباند و آمد بر شهریار.
فردوسی.
سر شاه با افسر زرنگار
سر ماه با گوهر شاهوار.
فردوسی.
سوی خانه زرنگار آمدند
بدان مجلس شاهوار آمدند.
فردوسی.
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار.
فردوسی.
بهر گام بی تن سری ترک دار
بد افکنده چون مجمر زرنگار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرمتر از نوبهار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو.
هزار امیر بر دست راست و هزار امیر بر دست چپ و با هر یک علمی زرنگار و مرواریددوز. ( قصص الانبیاء ص 85 ).
نایب است از پهلوان شرق و همچون پهلوان
دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار.
سوزنی.
تا نگارستان نخوانی طارم ایام را
کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان.
خاقانی.
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
خاقانی.
برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح.
خاقانی.
آهن من که زرنگار آمد
در سخن بین که نقره کار آمد.
نظامی.
کمرشمشیرهای زرنگارش
بگرد اندر شده زرین حصارش.
نظامی.
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگار.
سعدی.
پرده زرنگار در بر داشت
ناگه از روی بی صفا برداشت.
سعدی.
حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است
که زرنگار سرایش ز روی هم چو زر است.
صائب ( از آنندراج ).
به این الفت که با آرایش صورت تنم دارد
گلم گر خشت گردد در حصار زرنگار آیم.
ملا قاسم ( ایضاً ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که با زر در روی چیزی نقش و نگار می کند.
۲. چیزی که با آب زر نگاشته یا نقاشی شده.

دانشنامه عمومی

زرنگار نرم افزاری برای واژه پردازی زبان فارسی است که ابتدا در سال ۱۳۷۵ از سوی شرکت نرم افزاری سینا عرضه شد. این نرم افزار با توجه به قابلیت های خود، در حوزهٔ چاپ و نشر تقریباً بی رقیب بود و ناشرانِ بسیاری از آن استفاده می کردند. نسخه های ۷۵ و ۷۶ این نرم افزار تحت سیستم عامل داس بودند، تا این که در سال ۱۳۷۹، اولین نسخه ای که تحت ویندوز کار می کرد، عرضه شد.
این نرم افزار همچنین دارای لغت نامهٔ فارسی اختصاصی برای غلط گیری است.

پیشنهاد کاربران

طرح دادن و کشیدن نقش های زیبا بر روی زر

مذهب

طرح دادن و زیبا کردن اشیایی با زر

طلا نگار

طلاکاری شده، با ارزش

طلاکاری شده

طرح هایی از طلا


کلمات دیگر: