کلمه جو
صفحه اصلی

فرهمند


مترادف فرهمند : بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند، پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند

فارسی به انگلیسی

charismatic, glorious, honorable, magnificent, near, prodigy


glorious, honorable, magnificent, near, prodigy


glorious, honorable, magnificent, near, prodigy, charismatic

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: farremand) دارای شکوه و وقار ؛ (به مجاز) خردمند و دانا ، دارای فر ، نورانی و با شکوه .


اسم: فرهمند (پسر) (فارسی) (تلفظ: farremand) (فارسی: فَرهمند) (انگلیسی: farremand)
معنی: دارای شکوه و وقار، ( به مجاز ) خردمند و دانا، نورانی و با شکوه، دارای فر، دارای شکوه و نور خیره کننده، باشکوه و موقر، مجازا به معنای باهوش، خردمند، دانا

مترادف و متضاد

بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند


پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند


۱. بخرد، خردمند، عاقل، هوشمند
۲. پرشوکت، شکوهمند، شوکتمند


فرهنگ فارسی

فرهومند:باشکوه، باشان وشوکت، داناوهوشمند، فره مندنیزگفته اند
نزدیک قریب : فرهمند بدکنش هرگز مرو تا نگردی دردمند و آهمند .
( صفت ) دارای فر خداوند فره شکوهمند : بسی خواندند آن زمان آفرین بدان فرهمند آفتاب زمین ( گشتاسب ) .

فرهنگ معین

(فَ هَ مَ) (حراض .) نزدیک ، قریب .


(فَ هَ مَ ) (حراض . ) نزدیک ، قریب .، (فَ رَّ. مَ ) (ص مر. ) دارای فر، شکوهمند.

لغت نامه دهخدا

فرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] ( ص مرکب ) خردمند. ( برهان ) ( صحاح الفرس ) :
نگه کرد بابک پسند آمدش
شهنشاه را فرهمند آمدش.
فردوسی.
سکندر شنید آن پسند آمدش
سخنگوی را فرهمند آمدش.
فردوسی.
بخواب دیدم پیرمردی را سخت فرهمند که نزدیک من آمد. ( تاریخ بیهقی ). || قریب و نزدیک باشد. ( برهان ). || نورانی و باشکوه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. باشکوه، با شٲن وشوکت.
۲. [مجاز] دانا، هوشمند: فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو: مجمع الفرس: فرهمند ).

دانشنامه عمومی

دارای فر - با شکوه - با هوش - خردمند - دانا


پیشنهاد کاربران

دارای بزرگی و خردمندی وشکوه فامیل گروهی ازاعراب خمسه استان فارس

دارای فره ایزدی - دانشمند

به نزد کسی کاو بود فرهمند/یکی نیل کوچک بود هیرمند
فردوسی

تشکر از معلوماتی
تان بسیار عالی

فره و شکوه
فره در پارسی قدیم معنی شکوه و جلال و جبرات میدهد.
همچو اخگر بزین و فره
بزاید پوره ای پهن پر

فرهمند اسم پسرانه است، معنی فرهمند: 1 - دارای شکوه و وقار؛ 2 - ( به مجاز ) خردمند و دانا، دارای فر، نورانی و با شکوه .

خاندان فرهمند طایفه مال احمدی منجزی در لردگان

به معنای شکوهی که تواضع دارد، در استان لرستان ، شهر خرم آباد این فامیلی به جد من یعنی ابوالقاسم فرهمند می رسد ، اولین کسی که این نام خانوادگی را در ثبت احوال ثبت کرده

فرهمند از فر و زیبایی به معنی باشکوه و عظمت است
طایفه فرهمند بزرگترین طایفه و سرشاخه ایل بزرگ حسنوند است
نه کُردم نه هم لُر نژادم لک است
میان تبارها تبارم تک است
لُر________ ( لکستان ) _________کُرد
من لکم مرا با نام نامی لک بشناسید

تیره فرهمند طایفه حسنوند ایل هداوند ( خداوند ) قوم لر

ایمه لکیم
قوم بزرگ لک لُر کوچک نیست


کلمات دیگر: