کلمه جو
صفحه اصلی

صباح


مترادف صباح : بامداد، سپیده دم، صبح، فجر، روز

متضاد صباح : شبانگاه، مساء، مسا

برابر پارسی : بامداد، پگاه، سپیده دم

فارسی به انگلیسی

morning

عربی به فارسی

صبحدم , سحرگاه , بامداد , صبح , پيش از ظهر


فرهنگ اسم ها

اسم: صباح (دختر، پسر) (عربی) (طبیعت، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sabāh) (فارسی: صَباح) (انگلیسی: sabah)
معنی: بامداد، سپیده دم، روز، صبح در مقابلِ مَسا، صبح‎ ‎‏، نام دعائی منسوب به علی ( ع )

(تلفظ: sabāh) (عربی) (در قدیم) بامداد ، صبح در مقابلِ مَسا ؛ (به مجاز) روز .


مترادف و متضاد

۱. بامداد، سپیدهدم، صبح، فجر
۲. روز ≠ شبانگاه، مساء، مسا


فرهنگ فارسی

گاه بجای [ حسن بن صباح ] ( ه.م . ) بکار رود ( قس . حلاج بجای حسین بن منصور حلاج ) : [ صباح شد این لعین بی دین مانا که نماند اهل قزوین ... ] [ برجبهتش از فنا رقم باد اهل الموت را الم باد ...] ( تحفه العراقین .قر . ۲۳۷ ).
اول روز، بامداد، نقیض مسائ
( اسم ) ۱ - بامداد صبح اول روز مقابل مسائ رواح . یا صباح و مسائ . بامداد و شبانگاه صبح و عصر . ۲ - سپیده دم . ۳ - روز یوم .
ابن مثنی

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بامداد. ۲ - سپیده دم . ۳ - روز. ، ~ و مسا صبح و شب . ، چند ~چند روز. ، هر چند ~ هر چند وقت یک بار.

لغت نامه دهخدا

صباح . [ ص ُ ] (ع ص ) جمیل . زیبا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || (اِ) شعله ٔ قندیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


صباح . [ ص ُب ْ با ] (ع ص ) مرد خوب و صاحب جمال . (منتهی الارب ).


صباح . [ص َ ] (اِخ ) ابن سهل ، مکنی به ابی سهل . تابعی است .


صباح . [ص ُ ] (اِخ ) ابن قضاعةبن عبدالأحب بن کعب بن صباح . سمعانی گوید: وی جاهلی است . (الانساب ص 349 ورق الف ).


صباح.[ ص َ ] ( ع اِ ) بام. بامداد. نقیض مساء :
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح.
مسعودسعد.
ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.
مسعودسعد.
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.
مسعودسعد.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم.
خاقانی.
خواجه چون خوان صبحدم فکند
زودپیش از صباح بفرستد.
خاقانی.
یار زیبا گر هزارش وحشت از ما بر دلست
بامدادان روی او دیدن صباحی مقبل است.
سعدی.
شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان به در آئی چو صباح از دیجور.
سعدی.
تا آفتاب می رود و صبح می دمد
عاید بخیر باد صباح و مسای تو.
سعدی.
مکنید دردمندان گله از سیاهی شب
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم.
سعدی.
|| سپیده دم. ( دهار ).
- امثال :
صباح خواستم خضری ببینم به خرسی دچار شدم . ( از مجموعه امثال هند ). رجوع به امثال و حکم شود.
|| روز. یوم :
حاصل شش روز و نقد چل صباح
یک شبه خرجش که فرمایی فرست.
خاقانی.
تا زاربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.
خاقانی.
به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست
از این سه معنی الف دال و میم بی اعراب.
خاقانی.
او بود نقطه حرف الف دال میم را
کآمد چهل صباح و چهاراصل و یک قیام.
خاقانی.
خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خودبر زبان لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
چهار صباحی زندگی کنیم ؛ چند روزی در دنیا باشیم. چند روزی زنده باشیم.
|| یوم الصباح ؛ روز غارت. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).

صباح. [ ص َ ] ( اِخ ) ( دعاء... ) نام دعائی است منسوب به امیرالمؤمنین علی ( ع ) که در نزدشیعه خواندن آن در هر بامداد فضیلت دارد. آغاز آن : اللهم یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه... و بر آن شروحی نوشته اند. رجوع به الذریعة ( دعاء صباح ) شود.

صباح. [ ص ُ ] ( ع ص ) جمیل. زیبا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) شعله قندیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

صباح . [ ] (اِخ ) ابن مثنی . وی از کتاب عمربن عبدالعزیز اموی است . جهشیاری از عبداﷲبن صالح کاتب آرد که نامه ای از عمربن عبدالعزیز به عیاض بن عبداﷲ دیدم که پایان آن چنین بود: [ و کتب الصباح بن المثنی یوم الخمیس لاربع خلون من ذی الحجة سنة تسع و تسعین ] . (الوزراء و الکتاب ص 33 و 34).


صباح . [ ] (اِخ )ابن عاصم . وی از انس بن مالک و از او حجاج بن یوسف روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346 شود.


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) (دعاء...) نام دعائی است منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع ) که در نزدشیعه خواندن آن در هر بامداد فضیلت دارد. آغاز آن : اللهم یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه ... و بر آن شروحی نوشته اند. رجوع به الذریعة (دعاء صباح ) شود.


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن ابرهةبن صباح . وی یکی از پادشاهان حمیر است . در مجمل التواریخ و القصص آمده است : پس از ابرهه پادشاهی به صهبان بن محرث رسید، به عهد یزدجرد اثیم و بعد از وی پادشاهی با صباح بن ابرهةبن الصباح افتاد، و هر دو در یک وقت بیش از پانزده سال پادشاهی نکردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 168). مصحح کتاب در ذیل همین صفحه نویسدکه عبارت حمزه ٔ اصفهانی در این مورد چنین است : و انهما ملکا فی زمان واحد خمسةعشر سنة. فردوسی در آغاز جنگ کیخسرو و افراسیاب در شمار سران لشکر کیخسرو از صَبّاح پادشاه یمن نام برده است و گوید :
چو صباح فرزانه شاه یمن
دگر شیردل ایرج پیلتن .

(شاهنامه ).


رجوع به فهرست ولف شود. و درشاهنامه چ بروخیم (ج 5 ص 1279) صباخ آمده است . خواندمیر گوید: ابرهةبن الصباح بقول صاحب «معارف » پس از ولیعه هفتاد و دو سال پادشاهی کرد و نسب ابرهة به روایت بعضی از نقله ٔ اخبار به کعب بن سباء الاصفر الحمیری پیوندد و او به صفت علم و دانش اتصاف داشت ، و معلوم فرمود که ملک یمن به بنی عدنان انتقال خواهد یافت لاجرم نسبت به آن قبیله انعام و احسان فراوان کرد و صباح بن ابرهة پس از فوت پدر پانزده سال کشورداری کرد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دوم از ج 1 ص 95).

صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن صباح بن ریذوس مدینی . ابونعیم اصفهانی گوید او را بارها دیدم و روایتی از وی آورده است . (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346).


صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن قیس . ابن عبدربه گوید: وی ازمردم کنده است . (العقد الفرید ج 3 ص 341).


صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) نام بطنی چند است از قبایل عرب و بطنی است از بنی ضبة. (الانساب سمعانی ).


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن خاقان اهتمی یا منقری . وی ندیم مصعب زبیر و از مشایخ مروءة و علم و ادب بود و فرزدق و جریر را بر اخطل ترجیح میداد. (التاج ذیل ص 110 از اغانی ). و در عیون الاخبار آمده است که عبدالرحمان بن ابی عبدالرحمان بن عایشة در وصف گند زیر بغل خود و نکوهش صباح سروده است :
من یکن ابطه کآباط ذاالخلَ
ق فابطای فی عدالفقاح
لی ابطان یرمیان جلیسی
بشبیه السلاح او بالسلاح
فکانی من نتن هذا و هذا
جالس بین مصعب و صباح .

(عیون الاخبار ج 4 ص 63).



صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بجلی مکنی به ابی شراعة. تابعی است .


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عتیک . سمعانی گوید وی فرزند عتیک بن اسلم بن یذکربن عنزه (عنترة؟) است و از احمدبن حباب آرد که او صباح بن عتیک بن اسلم بن بدکربن غنزة بن اسدبن نزاربن ربیعة است . و دو بطن محارب و هوازن منسوب بدو فرزند او میباشند که بدین نامها موسوم بودند. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف ).


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابی حازم احمسی . تابعی است .


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن هذیل . وی برادر امام زفر فقیه است . (منتهی الارب ).


صباح . [ ص َ ] (اِخ ) وی جد شیوخ کویت مشهور به آل صباح و نخستین کس از این خاندان است که به امارت رسید. صباح از مردم بنی عنیزة است . او ابتدا در خیبر سکونت داشت سپس با قوم خود به کویت شد و امارت یافت در حدود سال 1200 هَ . ق . / 1785 م . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 427 از ملوک العرب ).


صباح . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) سمعانی گوید گمان دارم که آن نام بطنی ازسهم است . (الانساب سمعانی ). رجوع به صباحی ... شود.


صباح . [ ص َب ْ با ] (اِخ ) وی پدر حسن پیشوای بزرگ اسماعیلیه است .


صباح . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صبیح ، زیباروی : کاسات از دست سقاة صباح ، صباح به عشا و رواح به غداة پیوستند. (جهانگشای جوینی ).


صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ).


صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن طریف . سمعانی نسبت او را چنین نویسد: صباح بن طریف بن یزیدبن عمربن عامربن ربیعةبن کعب بن ربیعةبن ثعلبةبن سعدبن ضبة. (الانساب ص 349 ورق الف ). واز فرزندان او عبدالحرب بن زیدبن صفوان صباحی است .


صباح .[ ص َ ] (ع اِ) بام . بامداد. نقیض مساء :
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح .

مسعودسعد.


ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.

مسعودسعد.


شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.

مسعودسعد.


صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم .

خاقانی .


خواجه چون خوان صبحدم فکند
زودپیش از صباح بفرستد.

خاقانی .


یار زیبا گر هزارش وحشت از ما بر دلست
بامدادان روی او دیدن صباحی مقبل است .

سعدی .


شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان به در آئی چو صباح از دیجور.

سعدی .


تا آفتاب می رود و صبح می دمد
عاید بخیر باد صباح و مسای تو.

سعدی .


مکنید دردمندان گله از سیاهی شب
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم .

سعدی .


|| سپیده دم . (دهار).
- امثال :
صباح خواستم خضری ببینم به خرسی دچار شدم . (از مجموعه ٔ امثال هند). رجوع به امثال و حکم شود.
|| روز. یوم :
حاصل شش روز و نقد چل صباح
یک شبه خرجش که فرمایی فرست .

خاقانی .


تا زاربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.

خاقانی .


به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست
از این سه معنی الف دال و میم بی اعراب .

خاقانی .


او بود نقطه حرف الف دال میم را
کآمد چهل صباح و چهاراصل و یک قیام .

خاقانی .


خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خودبر زبان لطف براندی ثنای خاک .

خاقانی .


چهار صباحی زندگی کنیم ؛ چند روزی در دنیا باشیم . چند روزی زنده باشیم .
|| یوم الصباح ؛ روز غارت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).

فرهنگ عمید

= صبیح
اول روز، بامداد.
* صباح و مسا: [قدیمی] صبح و عصر، بامداد و شبانگاه.

اول روز؛ بامداد.
⟨ صباح و مسا: [قدیمی] صبح و عصر؛ بامداد و شبانگاه.


صبیح#NAME?


دانشنامه عمومی

صَباح (تا ۱۹۶۳: بُرُنِئوی شمالی نامیده می شد) یکی از ایالت های کشور مالزی در شمال شرقی آن کشور است.
Wikipedia contributors, "Sabah," Wikipedia, The Free Encyclopedia,
این ایالت در مالزی شرقی قرار دارد و جزئی از جزیرهٔ بورنئو به شمار می آید.
مرکز آن کوتا کینابالو نام دارد. صباح دومین ایالت بزرگ بعد از ساراواک می باشد.
از جنوب با ایالت کالیمانتان شرقی و از جنوب شرقی با ایالت ساراواک هم مرز می باشد.

صباح (ابهام زدایی). صباح ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
صباح (خواننده)
صباح (روزنامه)

صباح (خواننده). صباح (به عربی: صباح)؛ (زاده ۱۰ نوامبر ۱۹۲۷ - درگذشته ۲۶ نوامبر ۲۰۱۴) از محبوبترین خوانندگان و هنرپیشه های جهان عرب و لبنان بود.
«صباح، ستاره محبوب موسیقی و سینمای جهان عرب درگذشت». بی بی سی فارسی.
صباح که نام اصلی اش ژانت جرجیس فغالی (به انگلیسی: Jeanette Gergis Al-Feghali) بود در ۱۰ نوامبر ۱۹۲۷ در بدادون در منطقه کوهستانی لبنان به دنیا آمد. خانواده ای سختگیر و متعصب داشت و بیشتر برای فرار از فشار پدر بود که به ازدواجی زودهنگام تن داد.
صباح از اوایل دهه ۱۹۴۰ در صحنه آوازخوانی و بازیگری فعال بود. بیش از سه هزار ترانه خواند، بالغ بر ۵۰ آلبوم موسیقی منتشر کرد، در بیش از ۹۰ فیلم سینمایی، حدود ۳۰ نمایش تئاتر و چندین سریال تلویزیونی بازی کرد.
صباح لبنانی بود اما در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی در سراسر جهان عرب شهرتی بسزا داشت.صباح به اندازه ام کلثوم در دنیای عرب مشهور بود، هرچند کمتر به آواز سنتی و موسیقی «مقام» و بیشتر به اجرای تصنیف ها و ترانه های شاد و عامه پسند گرایش داشت.

صباح (روزنامه). روزنامه صباح (به ترکی استانبولی: Sabah Gazetesi) از روزنامه های پرشمارگان ترکیه است که آغاز انتشار آن به سال ۱۹۸۵ برمی گردد.
شناسنامه روزنامه (ترکی)
وبگاه خبری روزنامه
این روزنامه که با شعار «بهترین روزنامه ترکیه» پا به صحنه گذاشت در ژانویه سال ۱۹۹۷ وبسایت خبری خود را افتتاح نمود.
روزنامه صباح به طور همزمان در آلمان نیز چاپ می شود.
فروش این روزنامه در هفته سوم اوت ۲۰۱۱، ۳۳۹ هزار و ۶۸۳ نسخه بوده است و از این جهت بعد از روزنامه های زمان، پُستا و حریت چهارمین روزنامه پرفروش ترکیه به شمار می رود.

دانشنامه آزاد فارسی

صباح (Sabah)
روزنامۀ چاپ ترکیه . در ۱۹۴۸، گروهی مطبوعاتی با امکانات مالی قوی آن را تأسیس کردند. این روزنامه به گروه رسانه ای صباح وابسته است و حفظ اصول لائیک اساس کار آن است. شمارگان آن به حدود ۳۷۹ هزار نسخه است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَبَاحُ: صبح - بامداد
ریشه کلمه:
صبح (۴۵ بار)

به عقیده راغب صبح و صباح هر دو اول روز و وقت پیدا شدن سرخی آفتاب در افق است. ولی اقرب صباح را اول روز و صبح را فجر یا اول روز گفته قاموس نیز و احتمال می‏دهد. صحاح فقط فجر است. به نظر می‏آید قول دوم درست‏تر باشد تا صبح و صباح مترادف نباشد ، . قسم به صبح آنگاه که اشکار شود . سوگند به صبح آنگاه که وسعت گیرد. . چون عذاب به ساحت و محیطشان نازل گردد روز انذار شدگان نا گوار خواهد بود. این لفظ در قرآن فقط یکبار آمده است. اصباح:به کسر اول مصدر است به معنی صبح نیز آمده (اقرب (مجمع) . و آن در آیه به معنی صبح است. معنی: شکافنده صبح است و شب را محل سکون و آرامش قرار داد. این نیز در قرآن یکبار آمده است. بعضی آن را اصباح به فتح اول خوانده‏اند که جمع صبح است. مصبح: اسم فاعل است یعنی‏آن که وارد وقت صبح می‏شود . آنگاه که وارد صیح می‏شدند صیحه آنها را گرفت. مصباح: اسم آلت است به معنی چراغ. و جمع آن مصابیح است . به نظرم علت این تسمیه آن است که چراغ شب تاریک را با نور خود نظیر صبح می‏کند. اصبَحَ: ارز افعال مقاربه است. به معنی صار (گردید) مثل . یعنی: او را کشت و از زیانکاران گردید. . تمام موارد این صیغه در قرآن به معنی صار و گردیدن است مگر بعضی از قبیل «حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تَصْبِحُونَ» که به معنی داخل شدن در صباح است. ایضاً صیغه‏های اسم فاعل آن نحو . * ، . بنابر آنچه در «رجوم» گذشت مراد از مصابیح تیرهای شهاب و سنگهای سرگردان فضا هستند که در اثر تماس با گازهای جوّی مشتعل شده و از بین می‏روند. منظور از آنها نه نجوم است و نه کواکب.

جدول کلمات

صبح زود, بامداد, اول روز

پیشنهاد کاربران

نام دخترانه من دخترم . صباح به معنی سپیده وطلوع زندگی. ویک اسم کاملا دخترانه

صباح : /sabāh/ صَباح ( عربی ) 1 - ( درقدیم ) بامداد، صبح در مقابلِ مَسا؛ 2 - ( به مجاز ) روز. درسایت ثبت احوال کشور صباح برای نامگذاری دخترمورد تاییداست.

صباح اسم دخترانه خیلی هم زیبا تلفظ میشه ، به معنای صبح و سپیده دم خواهشا ی کم توجه کنید هر اسمی پسرونه خطاب نکنید، این اسم چون برای آقای حسن صباح به عنوان فامیلی استفاده شده نباید گفت پسرونه😐😐😐آخه ما فامیلی زهرایی و فاطمی و. . . داریم که اسم دخترونه ولی برای فامیلی خانواده به کار رفته

بخشش


کلمات دیگر: