معنی: نور دین، آن که چون ستاره ی روشنی در دین است، نورِ دین، آن که وجودش برای دین تابناک است، ( اَعلام ) ) شهاب الدین عبدالله کرمانی: [قرن و هجری] خوشنویس، شاعر و ادیب و موسیقیدان ایرانی، جانشین علیشیر نوایی در وزارت سلطان حسینی بایقرا، ) شهاب الدین عمرابن محمّد: ( شهاب الدین سهروردی ) [، قمری] صوفی ایرانی، از پیشوایان فرقه ی سهروردیه، مؤلف عوارف المعارف به عربی، ) شهاب الدین همدانی: [قرن هجری] صوفی و روحانی ایرانی مقیم هند، مؤلف ذخیرة الملوک، ) شهاب الدین یحیی بن حبش: ( = شیخ اشراق ) [حدود، قمری] فیلسوف ایرانی بنیانگذار فلسفه ی اشراق، در حلب از سوی فقیهان به الحاد متهم شد و به فرمان صلاح الدین ایوبی او را کشتند، از آثار اوست: حکمت اشراق، تلویحات، مَشارع و مطارحات و هیاکِل نور، همه به عربی و داستانهای عرفانی به فارسی از جمله: آواز پر جبرئیل، روزی با جماعت صوفیان، عقل سرخ و لغت موران، آن که چون ستاره روشنی در دین است، نام حکیم معروف قرن ششم، شهاب الدین سهره وردی
شهاب الدین
فرهنگ اسم ها
معنی: نور دین، آن که چون ستاره ی روشنی در دین است، نورِ دین، آن که وجودش برای دین تابناک است، ( اَعلام ) ) شهاب الدین عبدالله کرمانی: [قرن و هجری] خوشنویس، شاعر و ادیب و موسیقیدان ایرانی، جانشین علیشیر نوایی در وزارت سلطان حسینی بایقرا، ) شهاب الدین عمرابن محمّد: ( شهاب الدین سهروردی ) [، قمری] صوفی ایرانی، از پیشوایان فرقه ی سهروردیه، مؤلف عوارف المعارف به عربی، ) شهاب الدین همدانی: [قرن هجری] صوفی و روحانی ایرانی مقیم هند، مؤلف ذخیرة الملوک، ) شهاب الدین یحیی بن حبش: ( = شیخ اشراق ) [حدود، قمری] فیلسوف ایرانی بنیانگذار فلسفه ی اشراق، در حلب از سوی فقیهان به الحاد متهم شد و به فرمان صلاح الدین ایوبی او را کشتند، از آثار اوست: حکمت اشراق، تلویحات، مَشارع و مطارحات و هیاکِل نور، همه به عربی و داستانهای عرفانی به فارسی از جمله: آواز پر جبرئیل، روزی با جماعت صوفیان، عقل سرخ و لغت موران، آن که چون ستاره روشنی در دین است، نام حکیم معروف قرن ششم، شهاب الدین سهره وردی
(تلفظ: ša(e)hāboddin) (عربی) نورِ دین ، آن که وجودش برای دین تابناک است ؛ (در اعلام) شیخ شهاب الدین سهروردی از حکمای معروف ایرانی (شیخ اشراق) در قرن ششم (هـ.. ق) .
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن حمدان بن احمد شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن رجب بن طیبیغا شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ابی بکربن زید شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن حجر عسقلانی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد ناصر شهاب الدین شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمد طوخی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن رسلان مقدسی رملی ملقب به شهاب الدین شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد معروف به زورق مغربی شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابن برهان احمدبن علی بن اصولی. رجوع به ابن برهان شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابن خوبی شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) نام ابن طیبوغا از اهل قاهره متوفی بسال 850 هَ. ق. از علماء ریاضی است که کتاب «خلاصة الاقوال فی معرفة وقت رؤیةالهلال » از اوست. این کتاب در لیدن و اکسفورد و کتابخانه خدیویه موجود است. از شهاب الدین چند جلد کتاب دیگر نیز در هندسه و هیئت و نجوم و زیجات باقی مانده که اغلب در کتابخانه خدیویه مصر موجود می باشد. رجوع به کشف الظنون و گاهنامه شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابن عربشاه شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابن فرح شهاب الدین... شود.
شهاب الدین. [ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابن فقیه همدانی شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابن مأمون احمدبن احمدبن علی. رجوع به ابن مأمون شود.
شهاب الدین.[ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) معروف به ابن معتوق. از شعرای قرن یازدهم هجری. در 1087 هَ. ق. درگذشته است. ( ازدائرة المعارف بستانی ). و رجوع به ابن معتوق شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابن النقیب شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابوسعدبن عمر شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به ابوشامة شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) نام ابومحمودبن احمدبن محمد مقدسی است. رجوع به ابومحمود... شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) نام ابوالمظفر سام بن حسین چهارمین از پادشاهان غور که در خراسان حکومت می کرد و تا حدود سال 602 هَ. ق. در حیات بود. مدت امارت او چهل سال و مدت سلطنتش چهار سال طول کشید. ( از تاریخ گزیده 412 ).
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) لقب احمد مشهور به مؤید پانزدهمین از ممالیک برجی مصر و شام ( 865 هَ. ق. ). ( از فرهنگ فارسی معین ).
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ )رجوع به احمدبن ابی بکربن حموی معروف به رسام شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن ابی بکربن زید شود.
شهاب الدین. [ ش ِ بُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن احمدبن حمزة الرملی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) اوحدی ، ملقب به امیر اجل فاضل . او راست : عیون الحقایق راجع به تجارت و صنعت . (از کشف الظنون ).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن حجر شافعی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) بغرانشاه . بیستمین تن از حکام بنگاله از خاندان بلین سلطان دهلی . جلوس سال 718 هَ . ق . (در بنگاله ٔ غربی ). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به طبقات سلاطین لین پول شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سیف الدین بیلبک ظاهری شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) ازمحتشمان قهستان بود. (تاریخ جهانگشای ج 2 ص 205).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) اسفرائینی . وزیر الراشد باللّه عباسی . رجوع به حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 312 و دستورالوزراء ص 92 شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) بایزیدشاه (راجه ٔ کانس ) اولین کس از خاندان راجه ٔ کانس و سی وپنجمین از حکام بنگاله از سال 812 تا 817 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی خیاو است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابن خوبی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابن عربشاه شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابن فرح شهاب الدین ... شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابن النقیب شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابوسعدبن عمر شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابوسلیمان شهاب الدین شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ابوشامة شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد ابوالعباس و احمد هائم ... شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد براسی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد حجازی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد حقیری و نیز به حقیری احمد مولانا شهاب الدین احمد... شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد خفاجی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد رسام حموی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد زاهد شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد سمرقندی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد عطار شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد عینی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن احمدبن حمزة الرملی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ادریس صنهاجی قزافی مالکی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن حسین بن حسن بن رسلان رملی قدسی شافعی ملقب به شیخ شهاب الدین شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن حمدان بن احمد اذرعی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن شمس الدین خولی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن شهاب الدین شلبی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبداﷲ اندلسی وادی آشی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبداﷲ فلجی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبداﷲبن غزی شافعی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبداﷲبن محمد قلقشندی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبدالرحمن مقدسی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبداللطیف شرجی زبیدی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبدالمنعم دمنهوری شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عبدالوهاب نویری کندی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن علی قسطلانی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عمر زیلعی شود.
دانشنامه عمومی
شهاب الدین صدر
شهاب الدین سهروردی(فیلسوف)
شهاب الدین سهروردی(عارف)
شهاب الدین شیرازی
شهاب الدین عمعق بخاری
شهاب الدین یزدی
شهاب الدین عادل
شهاب الدین محمود تبریزی
شهاب الدین عبدالله مروارید کرمانی
شهاب الدین آلوسی
شهاب الدین بدایونی
شهاب الدین یاقوت حموی
شهاب الدین(روستا)
این روستا در دهستان چهاردولی غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۰۱ نفر (۷۵خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان قره طغان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۷۶ نفر (۱۵۸خانوار) بوده است.
پیشنهاد کاربران
چیمنان. کارزان. ناوباغ. دارسوزگان. اثارباستانی دوهزارساله روستا دیدن فرمای. ( برترین کشاورز های استان کردستان دراین روستا ساکن وبابهترین محصول کشاورزی همانندگندم . جو. سیب زمینی. خیار. گوجه. توت. ینجه . نود. می باشد. از لحاظ دام وتور از بهتر نو صنعت و سنت برخوردار می باشد. وسلام عیکم. . . . . . . . . . . . . .
فاتحه مع الصلوات
لطفا نام پدرتان را بنویسید