کلمه جو
صفحه اصلی

حامی


مترادف حامی : پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی ، منسوب به حام، فرزندان حام

متضاد حامی : مخالف

برابر پارسی : پاسدار، نگهبان، پشتیبان، پشتوان

فارسی به انگلیسی

patron, promoter, proponent, protector, support, supporter, supportive, tutelary, backing, hamitic, african, ally, backer, behind, defense, protsctor, defender

protector, support, supporter, supportive, ally, backer, behind, defense, patron, promoter, proponent, tutelary, backing


ally, backer, behind, defense, patron, promoter, proponent, protector, support, supporter, supportive, tutelary, backing


فارسی به عربی

راعی , متبنی , مدافع , مساند , مقوی , ممثل , موید

عربی به فارسی

سرايدار , نگهبان , متولي


فرهنگ اسم ها

اسم: حامی (پسر) (عربی) (تلفظ: hāmi) (فارسی: حامي) (انگلیسی: hami)
معنی: حمایت کننده، پشتیبان، نگهبان، منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام، آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است

(تلفظ: hāmi) (عربی) منسوب به حام پسر نوح ، از اولاد حام ؛ آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده ، پشتیبان .


مترادف و متضاد

supporter (اسم)
پشتیبان، حامی، معین، نگهدار، متحمل

protector (اسم)
پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار

patron (اسم)
پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ

sponsor (اسم)
کفیل، حامی، ضامن، بانی، سازمان دهنده، التزام دهنده

actor (اسم)
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان

advocate (اسم)
حامی، طرفدار، مدافع، وکیل مدافع

partisan (اسم)
حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند

backer (اسم)
پشتیبان، حامی، نگهدار، باربر

shield (اسم)
حامی، سپر، پوشش، حفاظ، تخته، محفظه، پوشش محافظ

booster (اسم)
حامی، تقویت کننده، ترقی دهنده، زیاد کننده، تشدید کننده، بالا برنده

bulwark (اسم)
حامی، پناه، بارو، موج شکن، دیوار، خاکریز، خاکریز یا جان پناه، دیواره سد، سنگر بندی

vindicator (اسم)
حامی، توجیه کننده

partizan (اسم)
حامی، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند

اسم ≠ مخالف


پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور


پارتی ≠ منسوب به حام


۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور
۲. پارتی ≠ مخالف
۳. منسوب به حام
۴. فرزندان حام


فرهنگ فارسی

حمایت کننده، نگاهدارنده، نگهبانی، پشتیبان
( صفت ) منسوب به حام بن نوح از اولاد حام .
یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) نگهبانی کننده ، حمایت کننده .

لغت نامه دهخدا

حامی. ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج ، حماة. ( منتهی الارب ) :
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.
خاقانی.
مالک ازمه انام ، حامی ثغور اسلام... ( گلستان ). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه. || شیر بیشه. شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی ،او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 40 ). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت. ( مهذب الاسماء ). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. ( منتهی الارب ). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول. ( البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66 ). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده. || سیاه پوست. زنگی : غلام حامی عبد حامی. و رجوع به فقره بعد شود.

حامی. ( اِخ ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است. در توراة آمده : بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است ؛ بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبیا و غیره سکنی گزیده اند، ولیکن نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها افریقای شمال شرقی بوده زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان افریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر ( قبطی ها ) و نیز بربریهای لیبیا و کوشیها یا حبشیها را از بنی حام دانسته اند. ( ایران باستان چ 1 ج 1 ص 7 و 8 ).

حامی. ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف. دره. معتدل. سکنه 127 تن شیعی مذهب ، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، پنبه ، لبنیات. کار اهالی کشت ، قالیچه بافی ، مال داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

حامی. ( اِخ ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنه 1160 هَ. ق. در شهر «آمِد» مسقطالرأس خویش درگذشت. ( قاموس الاعلام ترکی ).

حامی . (اِخ ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنه ٔ 1160 هَ . ق . در شهر «آمِد» مسقطالرأس خویش درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).


حامی . (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک . وی در دفترخانه ٔ بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).


حامی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حمایت . حمایت کننده بعنایت و کرم . نگاه دارنده بعنایت و کرم . دفاع کننده . زینهاردهنده . زنهاردار. پشتیبان . پشت و پناه . پشتوان . هوادار. طرفدار. وشکرده . مدافع. دفاع کننده از کسی . آنکه دفع کند از کسی . ج ، حماة. (منتهی الارب ) :
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.

خاقانی .


مالک ازمه ٔ انام ، حامی ثغور اسلام ... (گلستان ). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه . || شیر بیشه . شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی ،او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. (ترجمان القرآن جرجانی ص 40). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت . (مهذب الاسماء). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. (منتهی الارب ). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول . (البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده . || سیاه پوست . زنگی : غلام حامی عبد حامی . و رجوع به فقره ٔ بعد شود.

حامی . (اِخ ) ابن شمعون مسعود. وی وکیل خاخامخانه ٔ مصر بود. او راست : الاحکام الشرعیة فی الاحوال الشخصیة للاسرائلیین که در مطبعه ٔ کوطین و روزنتال سال 1912 م . دردو جزو در یک مجلد بطبع رسیده . (معجم المطبوعات ).


حامی . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف . دره . معتدل . سکنه 127 تن شیعی مذهب ، فارسی زبان . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، لبنیات . کار اهالی کشت ، قالیچه بافی ، مال داری . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


حامی . (اِخ ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است . در توراة آمده : بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است ؛ بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبیا و غیره سکنی گزیده اند، ولیکن نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها افریقای شمال شرقی بوده زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان افریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر (قبطی ها) و نیز بربریهای لیبیا و کوشیها یا حبشیها را از بنی حام دانسته اند. (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 7 و 8).


فرهنگ عمید

پشتیبان، حمایت کننده.
۱. گروه هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام بن نوح.
۲. شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی سامی، شامل زبان هایی مانندِ بربری و مصری کهن.

پشتیبان؛ حمایت‌کننده.


۱. گروه‌هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام‌بن نوح.
۲. شاخه‌ای از خانوادۀ زبان‌های حامی ـ سامی، شامل زبان‌هایی مانندِ بربری و مصری کهن.


دانشنامه عمومی

فیلم سینمایی حامی، به کارگردانی و نویسندگی قدرت الله صلح میرزایی
مجموعه تلویزیونی حامی به کارگردانی بهمن زرین پور (۱۳۸۱)
احمد حامی، ملقب به پدر راه های ایران
حمیدرضا حامی، خواننده پاپ ایرانی
حام، اشاره به حامی تبار و زبان های حامی

هوادار


فرهنگ فارسی ساره

پشت یبان


واژه نامه بختیاریکا

بالین گر؛ غیرَت کَش؛ کَمین واست

جدول کلمات

یاور

پیشنهاد کاربران

پناه

اتالیق

حمایت می شود

نگهبان

حمایت کننده از اموال

advocate

حامی ( اسپانسر ) Sponsor : [ اصطلاح بازار یابی ] فردی که معرف مستقیم یک توزیع کننده است و وظیفه ی هدایت و حمایت وی را دارد.

سرپرست

حامی : حامی ( عربی ) 1 - منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ 2 - آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، معین ، یاور ، یاریگر ، پشت و پناه ، طرفدار ، هوادار ، پشتیبان.



در جوامع اروپایی به پیروان حام نسبت داده شده و از آن به سیاه برزنگی یادمیکنند hamitic
در صورتی که حامی یکی از سه نژاد سفید بوده ولی بدلیل شباهت چهره آنان به آفریقاییها به آنها نسبت داده شده

از القاب مشهور حضرت ابوالفضل، �حامی الظعینه� که به معنی حامی زنان است.

اسم من حامی هست حمایت از همه نه حمایت از اینو اون


کلمات دیگر: