کلمه جو
صفحه اصلی

صدرالدین

فرهنگ اسم ها

اسم: صدرالدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sadroddin) (فارسی: صدرالدين) (انگلیسی: sadroddin)
معنی: پیشوای دین، دارای برتری در دین، لقبی است که به بعضی از علمای اسلام داده اند، ( اَعلام ) ) صدرالدین محمّد شیرازی: ( ملاصدرا )، صَدرا، ) صدرالدین قونیوی: [قرن هجری] صوفی مسلمان، ناپسری و شاگرد ابن عربی، معلم مولوی که در قونیه خانقاه و مدرسه داشت، نوشته هایش به عربی از مرجع های اصلی مطالعه ی تصوّف است، از جمله: مِفتاح الغِیب و فکوک، ( در اعلام ) نام و لقب بعضی اشخاص مشهور در تاریخ + نک صدرا ( در اعلام )، دارای برتری دین، مقدم و پیشوای دین

(تلفظ: sadroddin) (عربی) پیشوای دین (اسلام) ؛ لقبی است که به بعضی از علمای اسلام داده‌اند ؛ (در اعلام) نام و لقب بعضی اشخاص مشهور در تاریخ . + ن.ک. صدرا (در اعلام) .


فرهنگ فارسی

یونس الحسینی
(شیخ ) موسی بن (شیخ ) صفی الدین عارف معروف ایرانی (و. ۷٠۴ ه.ق .- ف.۷۹۴ ه.ق. ). وی در سن ۳۱ سالگی جانشین پدر شد و تا ۵٠ سال براهنمایی مریدان اشتغال داشت.بواسطه توسعه دایره نفوذ شیخ در اردبیلصدرالدین مورد سوئ ظن متنفذان اطراف واقع شد چنانکه ملک اشرف او را بتبریز برد و قریب سه ماه در آن شهر تحت الحفظ نگاه داشت و سپس او را مرخص کرد.
۱- ( اسم ) پیشوای دین ( اسلام ) ۲ - ( اسلام ) لقبی است که ببعض علمای اسلام داده اند .
ربیعی

لغت نامه دهخدا

صدرالدین. [ ص َ رُدْ دی ] ( اِخ ) رجوع به علی بن ناصربن علی الحسینی شود.

صدرالدین. [ ص َ رُدْ دی ] ( اِخ ) محمد ( میرزا... ). رجوع به صدر شود.

صدرالدین. [ ص َ رُدْ دی ] ( اِخ ) ( شیخ... ) رجوع به صدرالدین نیشابوری شود.

صدرالدین. [ ص َ رُدْ دی ] ( اِخ ) ( میر... ) وی یکی از مشاهیر خطاطان ایرانی و پسر میرزا شرف جهان قزوینی است. شاه عباس او را مأمور کرد تا تذکره دولتشاهی را استنساخ نماید ولی به اتمام آن توفیق نیافت و به سال 1007 هَ. ق. در حال عزیمت بمشهد مقدس در بسطام درگذشت. ( قاموس الاعلام ترکی ).

صدرالدین. [ ص َرُدْ دی ] ( اِخ ) شاعریست و عوفی در لباب الالباب آرد: صدرالدین ملک الکلام عمربن محمد الخرمابادی ، مذکری لطیفه گوی بود که جرم خورشید در میدان بیان چوگان عبارت ، او را گوی سزد.به کمال فصاحت و بزرگی اقران را پس گذاشته و پیشینیان را در خجلت بیان خود بمانده ، و در سمرقند بخدمت او رسیدم اگرچه در علو سخن غلو می کرد اما مالی و منالی نداشت. بارگیر بیان او فربه بود اما لاغرکیسه افتاده بود بدان سبب از سمرقند حرکتی کرد و در خراسان آمدو به بلخ سکونت جست و آنجا دولتها دید و وقتی بر سرمنبر تذکیر می گفت و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار را بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی. رقعه نبشتند بجهت تخجیل او را که دستار برترنه که روزی خدا می دهد. وی بدیهةً این رباعی بگفت :
یک شهر حدیث من و اشعار منست
در هر کنجی سخن ز گفتار منست
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست ، دستار منست.
ووقتی مقریان او دیر کردند چون برسیدند گفت :
گر بر سر آنی که قدم رنجانی
زود آی که بی سنگی من می دانی
بریان دارم دلی در این مهمانی
گر دیر آئی سرد شود بریانی.
( از لباب الالباب ج 1 صص 201 - 203 ).

صدرالدین. [ ص َ رُدْ دی ] ( اِخ ) ابراهیم. وزارت میرزا شاهرخ داشت و بموجب فرمان وی بمیان هزاره رفت و آنان را از سرکشی بازداشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 554 و 601 ) و هم او نویسد: مولانا صدرالدین بعلو نسب وسمو حسب و شرافت دودمان و جلالت خاندان از اکابر و اعیان سمرقند امتیاز تمام داشت و در اوائل ایام دولت خاقان عالی منزلت منظور نظر عنایت شده رایت صدارت برافراشت همواره همت عالی نهمتش بر رعایت علما و افاضل وتربیت اکابر و اماثل مقصور بود و در صرف حاصلات موقوفات ملاحظه شروط واقفان کرده از مقتضای شرع تجاوز نمیکرد و تا آخر ایام حیات مورد عنایت پادشاه بود. وی به سال 832 هَ. ق. در نسا و ری بسن هشتاد و سه سالگی درگذشت. ( از حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 639 - 640 ).

صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) ابراهیم مشهدی . در حبیب السیر آرد که وی عمده ٔ علماء زمان و قدوه ٔ سادات فضیلت نشان بود و در زمان خاقان منصور (سلطان حسین بایقرا) سالها در مدرسه ٔ سلطانی و بدیعیه و خانقاه اخلاصیه درس می گفت و به سال 919هَ . ق . درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 352).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) سلطان ابراهیم الامینی فرزند میرک جلال الدین بن میرک محمد امین بن مولانا صدرالدین ابراهیم . نسب او از جانب پدر و مادر عالی است . وی در صنوف علوم کامل و از امثال و اقران فائق و در شیوه ٔ نظم و نثر ماهر و در جد و هزل بلیغ است . در اوائل حال چندی ملازمت شاهزاده سلطان مظفر حسین میرزا را داشت و به سال 910 هَ . ق . از جانب خاقان منصور (سلطان حسین بایقرا) منصب صدارت خاصه بوی مفوض گشت و تا آخر روزگار او و همچنین در ایام مظفر حسین میرزا بدین شغل قیام داشت و چون سلطنت خراسان به ابوالفتح شیبانی رسید صدرالدین چندی مورد مؤاخذه قرار گرفت و سپس منزوی گشت و به سال 916 موردعنایت شاه اسماعیل واقع و به سال 920 از هرات جانب اردو رفت و تألیف تاریخ شاهی بدو محول گشت . از جمله مؤلفات او رساله ای است در معارضه ٔ مهر و مکتوب و دیگر رباعیاتی در ترجمه ٔ دیوان امیر المؤمنین علی علیه السلام . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 327 - 328).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (سید...) اوجی . درتاریخ عصر حافظ آمده است که چون امیر مبارزالدین درکرمان در نزدیکی قصر خویش دارالسیاده ای بنا کرد سیدصدرالدین اوجی و فرزندان او را که بصحت نسب و زهد وتقوی معروف بودند از یزد به کرمان دعوت کرد و در جنب دارالسیادة منزل داد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 185).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن شیخ صفی الدین .پدر وی هنگام ارتحال منصب ارشاد بوی عنایت فرمود و صاحب حبیب السیر در کرامت و مقام او داستانها آورده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 420 - 423 شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) روزبهان بن احمد ثانی واعظی ملیح ، نیکوصورت ، فصیح اللسان ، عذب البیان و خداوند جاهی رفیع و مجدی منیع بود. سلاطین و امراوی را بزرگ می داشتند. وی در جامع عتیق و سنقری تذکیر داشت و در محافل عظیمه دارای منصب وعظ بود. از او کرامات بسیار روایت کنند از جمله آنکه برای طلب باران بمنبر شد و در پایان دعای خود گفت : پروردگارا بعزت تو که از منبر فرود نیایم تا مرا به باران تر کنی . مردم را این سوگند سخت عجیب آمد و فی الحال باران ببارید چندانکه او را تر کرد وی به سال 685 هَ . ق . درگذشت و او را پائین پای پدر وی دفن کردند. او راست :
سقی اﷲ اقواماً خلوا بحبیبهم
و فازوا برضوان وعیش مخلد
رجال نسوا دنیاهم و تزودوا
تقاة و تقوی اﷲ خیر التزود
رجال فنوا عنهم فابقوا و احضروا
مشاهد قدس الواحد المتوحد.

(شدالازار صص 248 - 249).



صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (مولانا...) محمد. وی از اعاظم علما و اکابر فضلای زمان و به تقوی متصف و در فقه حنفی بغایت ماهر و در سایر فنون عقلی و نقلی سرآمد دانشمندان بود. وی نزد مولانا معزالدین شیخ حسین و مولانازاده و مولانا عثمان و مولانا کمال الدین مسعود شیروانی و شیخ الاسلام مولاناسیف الدین احمد تفتازاتی تلمذ کرد و در مدرسه ٔ غیاثیه بتدریس پرداخت . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 357).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (میر...) مجذوب . در مزار میرفخر منزل داشت و در اوایل حال بکسب کمال مشغول بود و به آن مشعوف . چون تحصیل کمال نمود جذبه ای از عالم غیب باو رسید و او را از خودی خود برهانید. و از غم و الم خودی خلاص گردانید و چون جذبه بر او غلبه می کرد عقل او مغلوب می گشت ولیکن در این حال سخنان خوب می گفت و شعرهای پخته نیز از او ناشی می گشت و این بیت او راست :
لب و دندان آن مه با چه ماند
چو قندی بر برنج دانه دانه .

(مجالس النفائس ص 202 و 203).



صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (میر...) وی یکی از مشاهیر خطاطان ایرانی و پسر میرزا شرف جهان قزوینی است . شاه عباس او را مأمور کرد تا تذکره ٔ دولتشاهی را استنساخ نماید ولی به اتمام آن توفیق نیافت و به سال 1007 هَ . ق . در حال عزیمت بمشهد مقدس در بسطام درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم . وزارت میرزا شاهرخ داشت و بموجب فرمان وی بمیان هزاره رفت و آنان را از سرکشی بازداشت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 554 و 601) و هم او نویسد: مولانا صدرالدین بعلو نسب وسمو حسب و شرافت دودمان و جلالت خاندان از اکابر و اعیان سمرقند امتیاز تمام داشت و در اوائل ایام دولت خاقان عالی منزلت منظور نظر عنایت شده رایت صدارت برافراشت همواره همت عالی نهمتش بر رعایت علما و افاضل وتربیت اکابر و اماثل مقصور بود و در صرف حاصلات موقوفات ملاحظه ٔ شروط واقفان کرده از مقتضای شرع تجاوز نمیکرد و تا آخر ایام حیات مورد عنایت پادشاه بود. وی به سال 832 هَ . ق . در نسا و ری بسن هشتاد و سه سالگی درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 639 - 640).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) احمد خالدی زنجانی ملقب به صدر جهان . وی بروز ششم ذی حجه سال 691 هَ . ق . بوزارت کیخاتوخان بن اباقاخان رسید و به صدر جهان ملقب گشت و چون بایدوخان بسلطنت رسید او را از شغل وزارت معاف داشت و او نزد غازان رفت و به تحریک او علیه بایدو پرداخت و چون غازان سلطنت یافت وزارت بدو داد ولی بداندیشان او را متهم کردند که با مخالفان درساخته است و غازان بفرمود تا او را سیاست کنند لیکن پیش از اجرای حکم برائت او آشکار گردید و مورد عفو قرار گرفت و در اوائل محرم سال 696 مجدداً بوزارت رسید و این رباعی در این باره سروده شده است :
با صدر جهان فلک چو دمساز آمد
شهبازسعادتش به پرواز آمد
تا تهنیت روز و مه و سال کند
اقبال ز در صلح کنان بازآمد.
در جمادی الاول سال 699 سیدقطب الدین و معین الدین خراسانی از وی نزد پادشاه سعایت کردند و روز چهارشنبه هفدهم رجب این سال مقید گشت و روز یکشنبه بیست ویکم در جوی جاندار بقتل رسید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 129 و 135 و 138 و 140 و 145 و 146 و 147 و 148 و 151 و 165). در دستور الوزراء آرد که وی از قضات زادگان زنجان بود و در عنفوان اوان شباب بخدمت امیر طغاجار پیوسته نیابت او را قبول کرد و چون در زمان ارغون خان طغاجار امیر الوس گشته حکومت ممالک از روی استقلال تعلق بدو گرفت . خواجه صدرالدین احمد در تصرف اموال اینجوها حاکم مطلق العنان شده مهام او سمت نظام و انتظام پذیرفت و در کرم و سخاوت گوی سبقت از همگان ربود و هرچه حاصل کرد در وجه انعام سادات و علما و فضلا و مشایخ مصروف گردانید. یکی از شعرا در مدح او بنظم آورده است :
بسینه صدر نتوان شد در آفاق
که صدر نامور در هفت کشور
کسی باشد که باشد پیش جودش
چو خاک راه یکسان گوهر و زر
اگر صدری نمی دانید کردن
بیاموزید از صدر طغاجر
سپهر مکرمت احمد که بربود
کلاه سروری از چرخ اخضر.
رجوع به دستور الوزراءچ نفیسی ص 305 - 313 شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) پوشنگی . رجوع به صدرالدین ربیعی شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) تبریزی بن محمدرضا نایب الصدر. او راست : کتاب لغتی که به سال 1225 هَ . ق . برای عباس میرزا نایب السلطنه بنام فرهنگ عباسی تألیف کرده است . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔعالی سپهسالار و رجوع به دانشمندان آذربایجان شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ربیعی (مولانا...) وی در قصبه ٔ فوشنج بامر خطابت مشغول بودو بواسطه ٔ جودت طبع و حدت ذهن در سلک ندماء و خواص ملک فخرالدین محمد کرت انتظام یافت و به اشاره ٔ ملک کرت نامه ای بر وزن شاهنامه در تاریخ ملوک غور بنظم آورد و در آن مدت که بانشاء این کتاب مشغول بود ملک ابواب انعام و احسان بر وی گشاده می داشت ، و هر ماه هزار درم زر نقد از خزانه بدو می رسید لیکن ربیعی بغایت عیاش و بوالفضول و معربد بود و هر چه بدست میکرد براه شراب و شاهد میداد دیگر بار چیزی میطلبید سرانجام ملک از صحبت او متنفر شد و او بی رخصت بقهستان رفت وملازمت شاه علی بن ملک نصرالدین سیستانی پیش گرفت . روزی در پیش شاه علی زبان بغیبت ملک فخرالدین بگشاد و شاه علی از وی برنجیده و دویست دینار بدو داد و گفت از این ولایت بیرون رو که حریف صحبت نتوانی بود. بعضی نواب شاه علی گفتند از کمال خردمندی ملک عجب می نماید که چنین شاعری را که در عراق و خراسان بی نظیر است بی سبب از درگاه میراند. شاه علی گفت هر چند ربیعی فوشنجی بلطف طبع موصوفست اما بی وفاست و حق ناشناس ، چه پس از ده سال که مشمول انعام و اکرام ملک فخرالدین بوده بدینجا او را نکوهش کرد و هیچ شک نیست که هرگاه از ما نیز برنجد جای دیگر رود و زبان خباثت بگشاید:
هر که عیب دگری پیش تو آورد و شمرد
بیگمان عیب تو پیش دگری خواهد برد.
القصه ربیع از قهستان به نیشابور شد و از آنجا عزیمت عراق کرد ملک فخرالدین برین حالات اطلاع یافت و اندیشید که چون ربیعی به عراق رسد در مجلس ارکان اولجایتو سلطان او را به بدی یاد کند پس مکتوبی به ربیع نوشته و اظهار اشتیاق کرد و وعده های جمیل داد ربیع از مطالعه ٔآن مسرور شد اما جهت رعایت حزم عزم جزم نکرد که به هرات برود و عریضه ای مصدر بقطعه ای که بیت اول و آخرش این است نزد ملک فرستاد :
سلامی که بر قصر ادراک او
نیفکند فکرت کمند گمان
به آن شهریار جهان کز علو
چو صد سنجر است و چو صد اردوان .
و پیام داد اگر پاسخ عریضه بخط ملک وصول یابد بهرات شتابم و الا فلا و چون نوشته ٔ ربیع به ملک فخرالدین رسید فی الحال سطری چند در قلم آورده مبنی از آنکه قصد جان او نکند و دیگری را نیز نفرماید. ربیعی پس از مطالعه ٔ نامه بهرات شد و ملک او را پرسشی گرم کرد و در سلک ندما درآورد اما بهانه می جست تا او را بقتل رساند. شبی ربیعی با جمعی از یاران بشراب نشست و چون مست شد زبان بدعوی بی معنی گشاد و هریک از حریفان او نیز آغاز خودستائی کردند. در آخر گفت اگر موافق باشید به اندک روزگاری ولایتی ضبط کنم وخلقی را مطیع فرمان گردانم حاضران با او بیعت کردنداو هر یک از ایشان را نامی نهاد روز دیگر یکی از شاگردان ربیعی که از وی رنجیده بود نزد ملک فخرالدین رفت و ماجرا بگفت ملک متغیر شد و تاج الدین یلدوز لقمان را بگرفتن آنان مأمور گردانید و ربیعی با هفتاد تن از یاران گرفتار شده چون ملک فخرالدین به پرسیدن یرغوی ایشان پرداخت همه انکار نمودند مگر ربیعی که ازغایت مستی امثال این مقال بر زبان می راند آنگاه ملک گفت تا بعضی را پوست کندند و فوجی را گوش و بینی بریدند و ربیعی را بزندان انداختند. وی در زندان ابیاتی در مدح ملک بسرود و استخلاص خود خواست لیکن مفید نیفتاد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 377).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به علی بن ناصربن علی الحسینی شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) رواسی . از خلفای شیخ زین الدین خافی و حاوی علوم ظاهری و باطنی بود. در اوائل حال چندین سال در مدینه اقامت جست و در مصر و شام اربعینات بسر آورد و چون از عربستان مراجعت کرد در ولایت اسفراین که منشاء و مولد او بود ساکن گشت و بارشاد پرداخت و در زمان سلطان سعید (ابوسعید فرزند میرزا سلطان محمد) از اسفراین بهرات شد و او درباره ٔ وی عنایت و احسان کرد. صدرالدین دهم ماه رمضان سال 871 هَ . ق . درگذشت و سلطان جنازه ٔ او مشایعت کرد و بروی نماز خواند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 103). در مجالس النفائس آمده : وی بسیار زیباجمال و ارجمند و در ادای معارف و حقایق دل پسند بود و فقیر به مجلس شریف او رسیدم گاهی به نظم نیز اشتغال داشت . این مطلع از اوست :
زهی از عارضت چشم مرا نور
همیشه از جمالت چشم بد دور.
در شهر هرات درگذشت و نعش او را بولایت شغان بردند و بدانجا مدفون است . (مجالس النفائس ص 28 و 202).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ساوجی . به نقل حبیب السیر، وی از جمله ٔ فضلای زمان هلاکوخان بود و بحدت ذهن سلیم و جودت طبع مستقیم و وفور قوت حافظه و وقوف بر علم عروض و قافیه اتصاف داشت . و در تاریخ گزیده مسطور است که یک جزء کتاب را به یک خواندن یاد می گرفت و در زمان هلاکوخان در شام مقیم بود و به سحر متهم گشته بقتل رسید. قصیده ٔ حسنا در علم عروض و قوافی از جمله ٔ منظومات اوست . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 107 - 108). و رجوع به تاریخ گزیده صص 806 - 807 شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) عبداللطیف بن محمد. عوفی در لباب الالباب اورا نیک ستوده و فضل و سخاء او را توصیف کند و گوید:او را شعری است مطبوع و در تازی و پارسی و نظم و نثر قدرت او کامل و داعی تتبع اشعار و تصفح کلمات او کرده است ... سپس این غزل را از ابیات وی آورده است :
دلبرا راه مزن پرده بساز
مطربا زخم مزن زخمه نواز
حجره خالی و رقیبان در خواب
چشمها خفته و درها همه باز
چکنم وای که امشب شب من
هست کوتاه و مرا قصه دراز
منشان هیچ قدح را ز طواف
تا که برخاست صراحی به نماز
شمه ٔ حسن تو ای ماه فلک
سرطراز همه خوبان طراز
بی سبب گرم مشو سرد مگوی
نرم شو اسب جفا تیز متاز.

(از لباب الالباب ج 1 ص 265).


قزوینی در تعلیقات همین مجلد آرد که وی از اعاظم رؤساء اصفهان و از فضلا و ادباء معروف و او را به عربی و پارسی اشعار خوب است و ظهیرالدین فاریابی را در حق او هجوی است . وفات صدر به سال 580 هَ . ق . اتفاق افتاد. (لباب الالباب ج 1 ص 355).

صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالملک بن عیسی بن درباس کردی موصلی قاضی القضات دیار مصر مکنی به ابوالقاسم . وی به سال 516 هَ . ق . متولد شد و در نزد ابوالحسن مرادی فقه آموخت و در ماه رجب سال 605 به مصر درگذشت . (حسن المحاضره صص 185- 186).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) علی فرزند سعدالدین مسعود. وی پس از کشته شدن پدر خویش بوزارت تکش رسید و تا آخر ایام حیات او بدین شغل اشتغال داشت و در رعایت تربیت اصحاب فضیلت سعی وافر می کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 641). و در دستورالوزراء آرد که چون تکش خان درگذشت و پسر بزرگ او قطب الدین محمد فراز سلطنت یافت وزارت به صدرالدین داد تا آنکه وزرات به محمدبن صالح رسید. (دستورالوزراء چ نفیسی چ کتابفروشی اقبال صص 232 - 233).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) فارسی . وی از خوشنویسان معروف ایران و از مردم خراسان است . در خط ثلث و نسخ شهرت داشت و در 909 هَ . ق . نسخه ای از مصحف شریف نوشت و معانی قرآن را در بین سطرها بخط ریز و رنگ سرخ و تفسیرفارسی آن را در حاشیه نگاشته این مصحف شریف در کتابخانه ٔ ایاصوفیه محفوظ است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) فوشنجی . رجوع به صدرالدین ربیعی شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) قونیوی ، محمدبن اسحاق . مؤلف حبیب السیر آرد: شیخ در میدان کسب علوم ظاهری و باطنی و فنون عقلی و نقلی قصب السبق از امثال و اقران می ربود و مولانا قطب الدین علامه ٔ شیرازی علم حدیث نزد آن جناب فراگرفت . در نفحات الانس است که شیخ صدرالدین پسر سببی شیخ محیی الدین العربی است و تربیت ازوی یافته و او را مؤلفاتی است چون تفسیر فاتحةالکتاب و مفتاح الغیب و نصوص و فکوک و شرح حدیث و نفحات الهیه و او بر مولوی جلال الدین نماز گزاشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 115 و 116). صاحب کشف الظنون این کتب را از مؤلفات او شمرده است : تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی بفارسی در اصول معارف ، مفاوضات راجع بوجودو ماهیت . جامع الاصول . الرسالة الهادیة. الرسالة المرشدیه . نفثة المصدور و تحفة المشکور. اعجاز البیان فی کشف بعض اسرار ام القرآن . مؤاخذات ، و مرگ او را در موردی به سال 673 هَ . ق . و در مورد دیگر به سال 671 نوشته است . هدایت در ریاض العارفین آرد: ابوالمعالی محمدبن اسحاق بن محمدبن یوسف بن علی القونیوی از مشاهیر علمای عظام و از اکابر عرفای والامقام بود و او را جناب شیخ محیی الدین عربی تربیت فرمود. مولانا جلال الدین رومی را با وی کمال وداد و اتحاد می بود چنانکه روزی مولوی بمحفل آنجناب وارد شد، وی بنابر تعظیم مسند خود را بمولوی بازگذاشت و خود بکنار رفت . مولوی بر مسند شیخ ننشست او گفت چرا بر روی مسند ننشینی . گفت خدا را چه جواب دهم که بر سجاده ٔ تو نشینم جناب شیخ سجاده را بدور افکند و گفت سجاده ای که تو را نشایدما را نیز نشاید. باری در میانه ٔ او و خواجه نصیرالدین طوسی علیه الرحمه اسئله و اجوبه واقع شد و خواجه او را تمجید کرد آن جناب را در علوم بتخصیص در تصوف و حقایق تصانیف پسندیده است از آنجمله است : شرح تعرف و شرح رساله ٔ موسوم به شجره ٔ نعمانیه که شیخ وی در دولت عثمانیه تصنیف فرموده . مفتاح الغیب . از اوست :
آن نیست ره وصل که انگاشته ایم
وآن نیست جهان جان که پنداشته ایم
آن چشمه که خضر خورده زو آب حیات
در خانه ٔ ماست لیک انباشته ایم .

(ریاض العارفین چ سنگی ص 190).



صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمد (میرزا...). رجوع به صدر شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمد الحسینی دشتکی . وی در شیراز به نشر علوم پرداخت و بجودت طبع و دقت ذهن از همه ٔ علما مستثنی بود. وی در ایام جوانی نزد مولانا قوام الدین گلبادی تحصیل می کرد و باندک زمانی در همه ٔ فنون بدرجه ٔ کمال رسید و بتدریس و تألیف پرداخت و در شیراز مدرسه ای رفیع بساخت . از تألیفات اوست : رساله ٔ تحقیق علم واثبات واجب . حاشیه ٔ شمسیه . حاشیه ٔ مطالع. حاشیه ٔ تجرید. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 603 - 604).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمد اناری . وزیر شاه محمود بود اما بنابر اینکه نسبت بشاه شجاع اخلاص بیشتر داشت هنگامی که شاه شجاع بعزم تسخیر اصفهان رایت نصرت نشان برافراشت خواجه صدرالدین علوفات متجنده و لشکریان را کم کرد و این معنی را در صورت کفایت بعرض شاه محمود رسانید و کیفیت این خیانت بر ضمیر شاه محمود روشن شده خواجه را معزول گردانید. (از دستورالوزراء ص 252). و رجوع به فهرست تاریخ عصر حافظ ج 1 شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدباقر رضوی قمی . صاحب روضات وی را سخت ستوده و گوید از بزرگان علما و اعاظم محققین بود و در اصفهان نزد بسیاری ازفحول علما تلمذ کرد و سپس به قم شد و در آنجا به تدریس پرداخت و هنگام بروز نائره ٔ افاغنه از قم به همدان و از آنجا به نجف رخت بربست و در آن شهر نزد جماعتی از ارباب فضیلت بتلمذ اشتغال جست و بسن 65 سالگی به سال 1160 هَ . ق . درگذشت . (روضات الجنات ص 332).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سیدصالح بن سیدمحمدبن سیدزین العابدین موسوی عاملی . وی در قلعه ٔ قشیب قرب معمرک از قرای جبل عامل شام متولد شد و بسن چهارسالگی بود که با پدر و کسان خویش به بغداد رفت و در کاظمین و مشاهد شریفه ٔ عراق نزد بسیاری از علما تلمذ کرد و پیش از رسیدن به سن بلوغ درک مجلس سیدبحرالعلوم نصیب وی گردید. او در فقه و اصول و حدیث و فنون ادب و عروض و علوم اوائل بارع گشت . او را تقریری نیکو و قریحتی صائب بود. مصنفات وی بصیرت و علو مقام او را معلوم می دارد سپس باصفهان شد و در آنجا اقامت گزید و به سال 1262 هَ . ق . از اصفهان به عراق رفت و جمعه ٔ چهاردهم محرم 1263 به نجف درگذشت . از تألیفات اوست : اسرة العترة فی ابواب الفقه . القسطاس المستقیم ، فی اصول الفقه . المستطرفات . منظومه ای در رضاع و شرح آن کتابی در نحو که شواهد آن ازآیات قرآن است ، رساله ای در حجیت ظنون خاصه ، رسالة فی مسائل ذی الرأسین . رساله ای در شرح مقبوله ٔ عمربن حنظلة. رساله ٔ عملیه ٔ فارسی موسوم به قوت لایموت و او را قصائد و اشعاری نیکو است . (روضات الجنات ص 333).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عبداللطیف [ بن محمدبن ثابت ] الخجندی که در سنه ٔ 542 هَ . ق . اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی نمود لهذا سلطان مسعودبن محمد برو خشمناک گشته ناچار او و برادر وی جمال الدین از اصفهان بیرون رفته بخدمت جمال الدین جواد وزیر موصل و کریم معروف پناه بردند. (تعلیقات قزوینی بر ج 1 لباب الالباب ص 355 از تاریخ السلجوقیه ٔ عمادالدین کاتب صص 219 - 221).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت الخجندی . وی مدتی در بغداد ناظرمدرسه ٔ نظامیه بود سپس بریاست شافعیه ٔ اصفهان منسوب گردید و به سال 592 هَ . ق . سنقر طویل شحنه ٔ اصفهان بسبب عداوتی که میان ایشان بود او را بکشت . (تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب ج 1 ص 355).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) موهوب بن عمربن موهوب الجزری . وی در جمادی الاَّخر سال 590 هَ . ق . در جزیره متولد و از علم سخاوی و شیخ عزالدین بن عبدالسلام فراگرفت و در فقه و مذهب و اصول و نحو بارع شد و طلاب بسیار نزد وی علم آموختند، و فتاوی مشهور او را گرد آوردند. وی قضاوت مصر یافت و در نهم رجب سال 665 هَ . ق . بمرگ مفاجات درگذشت . (حسن المحاضره ص 189).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) نیشابوری . عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر الملة و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف می کردند و از دریای فضل او اغتراف می نمودند و تاریخ خوارزمشاهی نبشت بعبارتی که روان عتبی از خجلت یمینی در عرق غرق می شد واو را اشعار تازی بغایت لطیف است است و مصنوع و بنده گاه گاهی بخدمت او رفتی و از وی اقتباس فوائد کردی چند شعر تازی از وی شنیده آمده است و این دو بیت در قطعه ای می گوید و مثلی معروف را در آن تضمین می کند:
لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب
لم تبتسم فرحاً فی هذه الدار
الست تذکر ما قد قیل فی مثل
العیر یضرط و المکواة فی النار.
و از وی سماع افتاد که وقتی باسفراین رفته شد در اثناء راه این رباعی اتفاق افتاد:
تاریخ در این زمانه آئین آمد
گوئی که برای من مسکین آمد
از جور سپهر سبزه وار این دل من
کوبان کوبان به اسفرائین آمد.
سبزوار و اسفرائین و کوبان سه ولایت است سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان می کرد و چنان می نمود که او را در این معنی فکرتی نبوده ست اما سخت مطبوع افتاده ست . و هم از وی نقل کرده اند:
گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار
دست درازی مجوی چیره زبانی مکن
با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف
هر چه بدانی مگوی هر چه توانی مکن .
و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت این دو رباعی سیدصدرالدین گفته است در اوائل ایام جوانی :
ای مهر گل عشق تو درکینه ٔ ماست
آماجگه تیر غمت سینه ٔ ماست
حال دل مستمند بی چاره بپرس
از هجرانت که یار دیرینه ٔ ماست .

# # #


ای از من دل سوخته بیزار شده
وی من ز غمت شکسته و زار شده
بفروخته عالم بجفا بر من و من
سودای ترا بجان خریدار شده .
و در آخر عمر از شغل استیفا استعفا خواست و به مراد دل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل بدر آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجل عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت واو شب و روز بتحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودی و اختلاط افاضل بخدمت او بسیار اتفاق افتادی . وقتی این داعی قطعه ای گفته بود و در اول و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن اینست :
رمانی زمانی بالمصائب والاسی
و قد خرجت حد النبال ببالی .
و در خدمت او انشاد کردم گفت مرا غزلی است اما تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کرده ام استنشاد کردم فرمود:
قامت قیامة قلبی اذرای و ثنا
قدهز من قامة صدع النقا و ثنی
و قد لوی طرفه السحار ثم رنا
نحوی سبانی و قلبی بالهوی مرنا...
و او را اشعار تازی مطبوع مصنوع و فصول منور لطیف بسیارست فاما اشعار پارسی ازو بیشتر روایت نکرده اند بدین قدر اقتصار افتاد... (از لباب الالباب ج 1 صص 142 - 144). و رجوع به آتشکده ٔ آذر و قاموس الاعلام ترکی و ریاض العارفین چ سنگی ص 219 شود.

صدرالدین .[ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (قاضی ...) محمدبن قاضی قطب الدین عبداﷲ الامامی . وی پس از مرگ پدر مدتی در هرات منصب قضا داشت و بجودت طبع و حدت ذهن متصف بود و احیاناً اشعار دلفریب به نظم درمی آورد. وی در ششم شوال سال 838 هَ . ق . بمرض طاعون درگذشت و در گازرگاه بحظیره ٔ قضات امامی دفن شد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 13).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) یونس الحسینی . از جمله ٔ اجله ٔ سادات خراسان و در طریق زهد و تقوی بود از شیخ الاسلام سیف الدین احمد تفتازان استماع افتاد که امیر فخرالدین وزیر شبی حضرت رسالت (ص ) را بخواب دید و پرسید که یا رسول اﷲ امیر صدرالدین یونس فرزند شماست ؟ فرمود آری و روز دیگر وی در تعظیم او غایت مبالغت را بجا آورد و تا سمت وزارت داشت کس ازاکابر خراسان را نگذاشت که بر او مقدم شود و سید صدرالدین بهرات درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 9).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) رجوع به صدرالدین نیشابوری شود.


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) شیخ الشیوخ محمدبن شیخ الشیوخ عمادالدین محمودبن حمویة الجوینی . وی در مذهب بارع شد و فتوی داد و درس گفت و مقامی ارجمند یافت . الملک الکامل او را برسالت نزد خلیفه فرستاد تا از وی کمک خواهد و فرنگیان را که دمیاط را متصرف شده بودند براند، لیکن صدرالدین را در موصل مرگ فرارسید و به سال 617 هَ . ق . بسن هفتاد و سه سالگی درگذشت . (حسن المحاضره ص 186).


صدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) وزیر سمرقند. رجوع به نظام الملک ... شود.


صدرالدین . [ ص َرُ د د ] (اِخ ) (امیر...) یونس الحسینی . ولد امیر رضی الدین عبدالاول بن امیر معین الدین مرتضی بن امیر صدرالدین یونس . وی با وجود شرف نسب بوفور فضل و کمال متصف بود و سالها در مدارس سبزبرامان و بدیعیه و غیاثیه تدریس می کرد و هنگام استیلاء محمد شیبانی بر خراسان منصب احتساب یافت و دو سال با نهایت امانت بدان کار پرداخت . سپس باستدعاء قنبر میرزا حاکم بلخ بدان صوب شد و منصب شیخ الاسلامی بدو ارجاع گردید. و چون دیو سلطان به حکومت بلخ رسید بعض اهل شرارت از وی نزد حاکم بدگوئی کردند و حاکم بلخ وی را با پسر او موسوم به سیدابوالوفا بکشت . (از حبیب السیر ج 4 چ خیام ص 352).


صدرالدین . [ ص َرُدْ دی ] (اِخ ) شاعریست و عوفی در لباب الالباب آرد: صدرالدین ملک الکلام عمربن محمد الخرمابادی ، مذکری لطیفه گوی بود که جرم خورشید در میدان بیان چوگان عبارت ، او را گوی سزد.به کمال فصاحت و بزرگی اقران را پس گذاشته و پیشینیان را در خجلت بیان خود بمانده ، و در سمرقند بخدمت او رسیدم اگرچه در علو سخن غلو می کرد اما مالی و منالی نداشت . بارگیر بیان او فربه بود اما لاغرکیسه افتاده بود بدان سبب از سمرقند حرکتی کرد و در خراسان آمدو به بلخ سکونت جست و آنجا دولتها دید و وقتی بر سرمنبر تذکیر می گفت و سخن گرم شده بود و پیوسته عادت داشتی که دستار را بر میان دو ابرو نهادی و در آن غلو کردی . رقعه نبشتند بجهت تخجیل او را که دستار برترنه که روزی خدا می دهد. وی بدیهةً این رباعی بگفت :
یک شهر حدیث من و اشعار منست
در هر کنجی سخن ز گفتار منست
گر پیش نهم یا سپس ای مرد سره
پالان زن تو نیست ، دستار منست .
ووقتی مقریان او دیر کردند چون برسیدند گفت :
گر بر سر آنی که قدم رنجانی
زود آی که بی سنگی من می دانی
بریان دارم دلی در این مهمانی
گر دیر آئی سرد شود بریانی .

(از لباب الالباب ج 1 صص 201 - 203).



صدرالدین .[ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن فخرالملک مظفربن نظام الملک . وی پس از کشته شدن پدر خویش بدست فدائیان متقلد وزرات سلطان سنجر شد و تکبر و نخوت را پیشه ساخت ودر اخذ اموال سلطانی دلیری کرد و هنگامیکه سنجر غزنین را مسخر کرد صدرالدین جواهر گرانمایه ای را که در خزائن آل سبکتکین بود بتصرف آورد و چون این داستان به سنجر رسید بقتل او فرمان داد و سپاهیان او را با گرز و چماق بکشتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 513). و رجوع به دستور الوزراء چ نفیسی صص 188 - 189 شود.


دانشنامه عمومی

صدرالدین، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان چالدران در استان آذربایجان غربی ایران است.
این روستا در دهستان چالدران شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹ نفر (۱۴خانوار) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صدرالدین (ابهام زدایی). صدرالدین ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • پیرصدرالدین، یکی از نخستین داعیان اسماعیلیه نزاری در شبه قاره هندوستان• سیدصدرالدین محمد جبل عاملی، فرزند سید صالح کبیر موسوی عاملی مکی، از نوادگان دختری شیخ حر عاملی است، از علما بزرگ شیعه• سیدصدرالدین صدر عاملی، از فقهای نامدار شیعه در قرن چهاردهم هجری• صدرالدین افندی، از علمای مجاهد ترکستان در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی• صدرالدین علی گیلانی هندی ، از حکماء و پزشکان قرن یازدهم هجری• صدرالدین قونوی، ملقب به صدرالدین و مکنی به ابوالمعالی و مشهور به قونوی، یکی از دانشمندان بزرگ علم فلسفه و عرفان
...


کلمات دیگر: