صلح جو , ارامش طلب , مسالمت اميز , ارام , صلح اميز
سلمی
عربی به فارسی
فرهنگ اسم ها
معنی: نام گیاهی، ( به مجاز ) معشوق، ( در گیاهی ) نام گیاهی است، ( اَعلام ) زنی معشوقه در عرب و ( به مجاز ) هر معشوق را گویند، سلما
(تلفظ: salmi) (عربی) (در گیاهی) نام گیاهی است ؛ (در اعلام) زنی معشوقه در عرب و (به مجاز) هر معشوق را گویند .
فرهنگ فارسی
چلپاسه سفید، نامی ازنامهای زنان، نام قبیله عرب
( صفت ) منسوبه به سلم نردبانی . یا برهان سلمی . برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار : زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلع آن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد .
محمد بن حسین بن محمد بن موسی ازدی ملقب به ابو عبدالرحمن از علمائ متصوفه است .
لغت نامه دهخدا
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی .
ابوالفرج .
سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را.
ظهیر فاریابی .
گر بسر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش .
حافظ.
سلمی . [ س َ ما / می ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ).
سلمی. [ س َ ما ] ( اِخ ) از عرایس عرب. زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. ( غیاث ) :
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی.
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را.
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
سلمی. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 136 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
سلمی. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) ابوولید اشجع بن عمرو سلمی از طایفه بنی سلیم. شاعر فحل و معاصر بشاربن برد بود. در یمامة بدنیا آمد و در بصره نشو و نما یافت ، برامکه را مدح کرده و رشید از ذوق وی بشگفت آمده است. تا بعد از فوت رشید ( 193 هَ. ق. ) در حیات بود و او را ثنا گفته است. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 118 ).
سلمی. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) محمدبن حسین بن محمدبن موسی ازدی ، ملقب به ابوعبدالرحمن از علمای متصوفه است. ( 330 تا 412 هَ. ق. ). او راست : حقایق التفسیر که مختصری است درباره طریقه تصوف و کتاب طبقات الصوفیه ، اصل این کتاب از میان رفته است ، اما خواجه عبداﷲ انصاری مضامین آنرا در هرات بهنگام وعظ املاء کرده است و این اخیر بنام طبقات انصاری معروف است و در افغانستان بطبع رسیده. رجوع به فرهنگ فارسی معین و اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود.
سلمی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 136 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سلمی . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابوولید اشجع بن عمرو سلمی از طایفه ٔ بنی سلیم . شاعر فحل و معاصر بشاربن برد بود. در یمامة بدنیا آمد و در بصره نشو و نما یافت ، برامکه را مدح کرده و رشید از ذوق وی بشگفت آمده است . تا بعد از فوت رشید (193 هَ . ق .) در حیات بود و او را ثنا گفته است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 118).
سلمی . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن محمدبن موسی ازدی ، ملقب به ابوعبدالرحمن از علمای متصوفه است . (330 تا 412 هَ . ق .). او راست : حقایق التفسیر که مختصری است درباره ٔ طریقه ٔ تصوف و کتاب طبقات الصوفیه ، اصل این کتاب از میان رفته است ، اما خواجه عبداﷲ انصاری مضامین آنرا در هرات بهنگام وعظ املاء کرده است و این اخیر بنام طبقات انصاری معروف است و در افغانستان بطبع رسیده . رجوع به فرهنگ فارسی معین و اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود.
دانشنامه عمومی
یعنی تسلیم شده در برابر خدا،سالم و سلامت
دانشنامه اسلامی
...
گویش مازنی
نوعی اسب که تخم آن را کشیده باشند
پیشنهاد کاربران
تلفظ : سَلما نوشته می شود سَلمی.