طرخان
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار چینی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ فارسی
ترخان
نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود ۸۷ هجری ه قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه بدو نوشت و آن اسرا را بخواست و او را در نامه خود بیم داد نیزک ازو بهراسید و آن اسرا را رها کرد و نزد قتیبه فرستاد
لغت نامه دهخدا
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی.
- طرخان خاقان ؛ لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است. ( حدود العالم ). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته.
|| نوعی از سبزی خوردنی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود.
طرخان. [ طَ ] ( اِخ ) لقب حمیدبن ابی حمید طویل است. ( منتهی الارب ).
طرخان. [ طَ ] ( اِخ ) نام قهرمانی تورانی در شاهنامه. ( فهرست ولف ) :
سرافراز طرخان بیامد دوان
بدین روی دژ با یکی ترجمان.
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) لقب حمیدبن ابی حمید طویل است . (منتهی الارب ).
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام پدر ابوالینبغی عباس از قدیمترین شاعران ایران که در قرن دوم میزیسته است . رجوع به ابوالینبغی در احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 و فهرست تاریخ ادبیات صفا شود.
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام پدر محمد حافظ بیکندی است .
سرافراز طرخان بیامد دوان
بدین روی دژ با یکی ترجمان .
فردوسی .
به طرخان چنین گفت کای سرفراز
برو تیز بالشکر رزم ساز.
فردوسی .
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود 87 هَ . ق . که قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه بدو نوشت و آن اسرا را بخواست و او را در نامه ٔ خود بیم داد. نیزک ازاو بهراسید و آن اسرا را رها کرد و نزد قتیبه فرستاد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 256، 257 و 266 شود : و هم در این سال (87 هَ . ق .) قتیبه صلح کرد با طرخان ملک ترک . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) والد سلیمان تیمی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوالمعتمر سلیمان شود.
طرخان . [ طَ ] (اِخ )نام پدر فیلسوف بزرگ ابومحمدبن طرخان فارابی است .
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی .
مجلدی گرگانی (از لغت فرس ).
|| نام عام امرای سمرقند. || قومی از ترکان را نیز طرخان گویند. (برهان ) (آنندراج ) : در قلعه ٔباب الابواب آن روز هزار مرد بودند از طرخانان که خاقان ایشان را آنجا گذاشته بود، مسلمه ایشان را نیازردو به حصین شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خاقان چون روی مسلمه بدید روی به طرخانان و مبارزان کرد و گفت : اگرما امروز بر ایشان دست نیابیم هرگز نیابیم ، پس طرخانی بیرون آمد با خیلی بزرگ و روی به مسلمانان نهاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). سعید از بردع به بیلقان شد و آنجا فرودآمد، مردی از روستا بیامد و گفت : اصلح اﷲ الامیر، من مردی ام محنت رسیده ، سخن من بشنوید، آنکه بارجیک بن خاقان جراح را بکشت ، طرخانی ازآن ِ خود بدین روستاها فرستاد، و او یاران خویش را اندر این دیه ها بپراکند و دختران مرا بگرفت و ببرد. (ترجمه ٔ بلعمی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ص 243 شود.
- طرخان خاقان ؛ لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است . (حدود العالم ). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته .
|| نوعی از سبزی خوردنی هم هست . (برهان ) (آنندراج ). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود.
فرهنگ عمید
ترخان٢#NAME?