کلمه جو
صفحه اصلی

غضنفر


مترادف غضنفر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم

فارسی به انگلیسی

lion, masculine proper name...

فرهنگ اسم ها

اسم: غضنفر (پسر) (عربی)
معنی: شیر بیشه

مترادف و متضاد

اسد، حیدر، شیر، ضیغم


فرهنگ فارسی

ابن شاه منصور بن شرف الدین مظفرابن مبارزالدین محمد شاهزاده ای از خاندان آل مظفر ( مقت . ۷۵۹ ه ق . ) . حافظ در بیت ذیل از او یاد میکند : [ شبل الاسد بصید دلم حمله کرد و من گر لاغرم و گر نه شکار غضنفرم ] وی با همه افراد خاندان آلمظفر بامرتیمور کشته شد .
اسد، شیر، شیردرنده، مرددرشت اندام ودرشتخوی
( اسم ) شیر بیشه شیر درنده اسد .
کله جاری آذر در آتشکده آرد : اصل وی از قریه کلجار من قری دارالمومنین است

فرهنگ معین

(غَ ضَ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) شیر درنده .

لغت نامه دهخدا

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). شیر درنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است. ( اقرب الموارد ). لیث.حارث. هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم. دلهاث :
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
منوچهری.
به بزم اندرون چون عطارد مساعد
به رزم اندرون چون غضنفر محارب.
( منسوب به برهانی ).
ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.
ناصرخسرو.
سزد ار پشت بخر سوی غضنفر بنشیند
مرد هشیار چو دانست که خصمانش حمارند.
ناصرخسرو.
دریا بشنیدی که برون آید زآتش ؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
ناصرخسرو.
گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر.
مسعودسعد.
ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل وچشم غضنفر آتش و آب.
مسعودسعد.
به کبر پلنگ وبه رفتار شاهین
به قد هیون و به زور غضنفر.
ازرقی.
فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای.
سوزنی.
هر مه ز یکشبه مه چرخ است طوقدارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر.
خاقانی.
عادل غضنفری تو و پروانه تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.
خاقانی.
گاه فریب دمنه افسونگرند لیک
روز هنر غضنفر لشکرشکن نیند.
خاقانی.
|| ( ص ) مرد درشت اندام درشتخوی. ( منتهی الارب ). الغلیظ الجثة، و النون زائدة. ( اقرب الموارد ). مرد ستبرجثه. مرد قوی.

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) در تاریخ شاهی آمده : وی یکی ازکوکهای میرزا ( میرزا عسکری ) و برادر قاسم حسین بود.و در همین کتاب داستانی از او نقل شده است. رجوع به تاریخ شاهی تاریخ سلاطین افاغنه ( ص 145 و 146 ) شود.

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) ابن جعفر حسینی. او قصیده برده میمیه بوصیری ( متوفی به سال 694 هَ. ق. ) را به فارسی شرح کرده است ، و این شرح به سال 920 انجام یافته است. آغاز آن چنین است : «موزون ترین کلامی که ارکان بیت المعمور الخ ». رجوع به کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1335 شود.

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] ( اِخ ) ( سلطان... ) ابن شاه منصوربن شرف الدین مظفربن امیر مبارزالدین محمد. او از خاندان آل مظفر بود. به سال 795 هَ. ق. با اغلب افراد خاندان آل مظفر به امر امیر تیمور کشته شد. حافظ در قصیده ای که در مدح شاه منصور پدر سلطان غضنفر سروده فرماید :

غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) (سلطان ...) ابن شاه منصوربن شرف الدین مظفربن امیر مبارزالدین محمد. او از خاندان آل مظفر بود. به سال 795 هَ . ق . با اغلب افراد خاندان آل مظفر به امر امیر تیمور کشته شد. حافظ در قصیده ای که در مدح شاه منصور پدر سلطان غضنفر سروده فرماید :
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم و گر نه شکار غضنفرم .
رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 741 و فهرست کتاب بحث در آثار و افکار حافظ ج 1 شود.


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدوله ، مکنی به ابوتغلب . رجوع به ابوتغلب و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 547 شود.


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) ابن جعفر حسینی . او قصیده ٔ برده ٔ میمیه ٔ بوصیری (متوفی به سال 694 هَ . ق .) را به فارسی شرح کرده است ، و این شرح به سال 920 انجام یافته است . آغاز آن چنین است : «موزون ترین کلامی که ارکان بیت المعمور الخ ». رجوع به کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1335 شود.


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) حمدانی عدةالدولة. وی پسر نصیرالدوله صاحب موصل بود و لقب غضنفر داشت ، به پدر خود نافرمانی کرد و با خویشاوندان خود جنگید وبا بنی عقیل در مرحله (فلسطین ) نیز جنگ کرد و اسیر افتاد و کشته شد. (939 - 979 م .) (از اعلام المنجد).


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) در تاریخ شاهی آمده : وی یکی ازکوکهای میرزا (میرزا عسکری ) و برادر قاسم حسین بود.و در همین کتاب داستانی از او نقل شده است . رجوع به تاریخ شاهی تاریخ سلاطین افاغنه (ص 145 و 146) شود.


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (اِخ ) کله جاری (مولانا...کله جاری ) . آذر در آتشکده آرد: اصل وی از قریه ٔ کلجار من قری دار المؤمنین است . اکثر اوقات در کاشان بوده . این اشعار از اوست :
امروز هرکه بود ز ما سرگران گذشت
دوشت مگر ز ما گله ای بر زبان گذشت .
و نیز گوید:
من بیدل و در دل ترا قصد دل آزاری هنوز
آن دل که وقتی داشتم دارم تو پنداری هنوز.
و نیز گوید:
بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش .
همچنین گوید:
نه صبر بی تو ازین بیشتر توان کردن
نه غیر صبر علاج دگر توان کردن .
در مجمع الخواص (ص 206 و 207) آمده :
مولانا غضنفری کله جاری از کله جار است که قصبه ای است در نزدیکی کاشان . شخصی است بسیار دردمند و شهرتش ازشعرش بیشتر است . این ابیات ازوست :
باز به کوچه ٔ هوس طفل مذاق مدعی
بی ادبانه میرود سیلی روزگار کو؟
یار ورقیب را به هم این همه الفت از چه شد
شرم رقیب برطرف تندی خوی یار کو؟
نیز گوید:
آسایش است آنچه به خاطر نمیرسد
آن روزگار نیست که این آرزو کنم .
رباعی زیر را در مدح تریاک گفته :
با نشئه ٔ تریاک غضنفر میباش - تا وقت هلاک
فربه نشود تن تو لاغر میباش -میخور تریاک
جسم تو اگر ضعیف شدباکی نیست - دل دار قوی
گو طعمه ٔ مار و مور کمتر میباش - در عالم خاک .
صاحب قاموس الاعلام ترکی این بیت را از او نقل کرده است :
دلم پرآتش و چشمم پرآب شد هردو
دو خانه وقف تو کردم خراب شد هردو.
حاجی خلیفه در کشف الظنون (ج 2 ستون 804) شخصی را به نام غضنفر قمی ذکر کرده و دیوانی فارسی به وی نسبت داده است ، و ظاهراً همین غضنفر کله جاری است .


غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است . (اقرب الموارد). لیث .حارث . هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم . دلهاث :
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.

منوچهری .


به بزم اندرون چون عطارد مساعد
به رزم اندرون چون غضنفر محارب .

(منسوب به برهانی ).


ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.

ناصرخسرو.


سزد ار پشت بخر سوی غضنفر بنشیند
مرد هشیار چو دانست که خصمانش حمارند.

ناصرخسرو.


دریا بشنیدی که برون آید زآتش ؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟

ناصرخسرو.


گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر.

مسعودسعد.


ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل وچشم غضنفر آتش و آب .

مسعودسعد.


به کبر پلنگ وبه رفتار شاهین
به قد هیون و به زور غضنفر.

ازرقی .


فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .

سوزنی .


هر مه ز یکشبه مه چرخ است طوقدارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر.

خاقانی .


عادل غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است .

خاقانی .


گاه فریب دمنه ٔ افسونگرند لیک
روز هنر غضنفر لشکرشکن نیند.

خاقانی .


|| (ص ) مرد درشت اندام درشتخوی . (منتهی الارب ). الغلیظ الجثة، و النون زائدة. (اقرب الموارد). مرد ستبرجثه . مرد قوی .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = شیر۱
۲. مرد درشت اندام و درشت خوی.

پیشنهاد کاربران

سیدغضنفر وزیری ( مرگ: دی ماه ۱۳۳۴ خورشیدی ) ، از معروفترین و مخوفترین مدعیان دروغین امامت در تاریخ معاصر ایران بود. وی که به مدت نیم قرن در نواحی مختلف ایران و بویژه در روستاهای اطراف محلات و نیز در روستای ون در نزدیکی کاشان ادعای امام زمان بودن داشت، مریدانی به گرد خویش جمع نمود و توسط همین مریدان، مرتکب قتل شمار زیادی از افراد بی گناه گردید.
نمونه ای از مشهورترین قتل عام های انجام شده توسط او، کشتار دست جمعی عده ای از مخالفین او در حمام روستای عیسی آباد محلات بود که طی آن شماری از مریدانی که سیدغضنفر به گرد خود جمع کرده بود، در سحرگاه یکی از روزهای تابستان ۱۳۱۰ خورشیدی، بنا به دستور سیدغضنفر به حمام مخالفین هجوم بردند و دوازده نفر بیگناه را در آنجا کشته و سر بریدند و اجساد آنها را مثله ساختند آنها بعد از این قتل عام، برای اینکه نسل مخالفین را به کلی از میان بردارند، تصمیم گرفتند که اطفال ذکور آنها را نیز از بین ببرند، که اقدام اخیر با دستگیری آنان توسط قوای ژاندارمری، ناکام ماند.
وی به 10 سال زندان محکوم شد. پس از اتمام دوران زندان، عازم کاشان شد و در روستای ون اقامت گزید. به تدریج و با احتیاط بسیار ادعای خود را از سر گرفت و طرفدارانی که بعضا از مریدان سابق بودند را گرد آورد. در آنجا نیز آرام ننشست و با روحانی محل درگیر شد. سرانجام چون در همراه کردن او با خود ناکام شد، فرمان قتلش را به مریدان داد و او را به شکلی فجیع کشتند.
در پی این جنایت بار دیگر همراه با عده ای از مریدانش دستگیر و محاکمه شد، اما این بار مرگ فرصتش نداد و در میانه محاکمه مرد.

حروف ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) مخصوص زبان عربی است. و در هیچ زبان دیگری وجود ندارد. در زمانهای قدیم عمدا ویا سهوا کلمات تورکی را با این حروف نوشته و به کلمات تورکی هویت عربی داده اند. مثلا. غضنفر ( غزن فر ) اصلان ( اسلان=شیر جنگل ) عنکبوت ( انکه بوت=حیوانی که رانهای بزرگی دارد ) . عقاب ( اوقاپ=قارتال ) عقرب ( آق راب. . کلماتی که آخرشان راب دارد. تورکی است. مثل ساراب. داراب. سهراب. مهراب ) عقربه ( آق رابه ) . عقدای ( آق دایی ) باباطاهر عریان ( اوریان. روستای باباطاهر عریان )

هژبر

شه راب. سوه راب ( سهراب ) . مه راب ( مهراب ) . کح راب ( کهراب ) . لی راب ( لیراب ) . فاراب. زه راب ( ظهراب ) . آند راب ( آند=قسم، سوگند. مثل کوه آند. روستای آندبیل، بیل از بیلگی مثل اردبیل. شورابیل. چرنوبیل. بیل کلینتون. بیله وردی. اربیل. . . ار ( قهرمان. مثل ارسلان ( ارسالان=کسی که پشت قهرمانان را به خاک می اندازد ) . . ارتوغ رل ( ارطغرل ) . . . همه ی این کلمات تورکی هستند. .

خواندن از اوخماق. . و خواب از یوخی گرفته شده است. فاضلاب ( آب با فضیلت ) همان فازلاب است. و شاعر فضولی همان فیزولی ( کسی که اهل فیزول است ) . و صابون ( سابین ) اصلان ( اسلان ) قطور ( قوتور. شهر قوتور. قوتورسوی خوی ) . اصفهان ( ایسفهان. مثل کوچسفهان. دانسفهان ) است. چرا دیکته کلمات را اشتباه نوشته اند؟؟برای مخفی کردن چه چیزی املای کلمات را اشتباه نوشته اند. خواستن. خوان. خواهر. خواب. خواندن. . . . . . . . .


کلمات دیگر: