مترادف خدیو : امیر، پادشاه، خدیور، خلیفه، سلطان، شهریار
خدیو
مترادف خدیو : امیر، پادشاه، خدیور، خلیفه، سلطان، شهریار
فارسی به انگلیسی
khedive
governor, king, prince, ruler, sovereign
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: xadiv) (در قدیم) امیر ، رئیس ، فرمانروا ؛ پادشاه ، خداوند (مطلقاً) ؛ (در اعلام) عنوان هریک از پادشاهان دورهی اخیر مصر .
اسم: خدیو (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: khadiv) (فارسی: خَديو) (انگلیسی: khadiv)
معنی: خداوند، پادشاه، امیر، فرمانروا، ( در قدیم )، رئیس، ( اَعلام ) عنوان هریک از پادشاهان دوره ی اخیر مصر
معنی: خداوند، پادشاه، امیر، فرمانروا، ( در قدیم )، رئیس، ( اَعلام ) عنوان هریک از پادشاهان دوره ی اخیر مصر
مترادف و متضاد
امیر، پادشاه، خدیور، خلیفه، سلطان، شهریار
ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده
مافوق، ارباب، خدیو
فرمانده، خسرو، فرمانروای مطلق، خدیو، پادشاه، سلطان، شهریار، مرد کلاه دار
خدیو، لقب امیر مصر در قدیم
فرهنگ فارسی
خداوند، پادشاه، امیر، خدیورهم گفته شده است
( اسم ) ۱ - پادشاه خداوند( مطلقا ) . ۲ - عنوان هر یک از پادشان دور. اخیر مصر . ۳ - امیر . ۴ - بزرگ قوم .
پادشاه شاه ملک
( اسم ) ۱ - پادشاه خداوند( مطلقا ) . ۲ - عنوان هر یک از پادشان دور. اخیر مصر . ۳ - امیر . ۴ - بزرگ قوم .
پادشاه شاه ملک
فرهنگ معین
(خَ ) [ په . ] (اِ. ) پادشاه .
لغت نامه دهخدا
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو :
سیامک بدست خود و رای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
وگر زین سان شوی بر خود خدیوی
وگر زین سان نئی رو رو که دیوی .
بس که و بطراز ثنای او که بر آن
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب .
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشیدچهر
ای پل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
بعدل تو کی تویی نایب از خدا و خدیو
بفضل تو که تویی تائب از شرور و شراب .
مرا خدیو جهان دی مراغه ای می خواند
ولیک هیچ بدان نوع طبعداعی نیست .
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شأنک ای نظامی .
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران .
- ترکان خدیو ؛ پادشاه ترکان . سلطان ترکها :
چو ارجاسب بشنید گفتار دیو
فرودآمد از گاه ترکان خدیو.
- کشورخدیو ؛ پادشاه مملکت . پادشاه کشور :
یکی زشت را کرد کشورخدیو
که از کتف ما راست و از چهر دیو.
|| وزیر. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). || خداوند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). خداوندگار. (برهان قاطع) :
بکار آر آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
چو ز لاحول تو نترسد دیو
نیست مسموع لابه نزد خدیو.
پس عمادالملک گفتش ای خدیو
چون فرشته گردد از میل تو دیو.
|| آقا. مولا. سرور :
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من .
- گیهان خدیو ؛ کیهان خدیو. خدیو جهان . خدای تبارک و تعالی :
وگر نیز جویی چنین راه دیو
ببرّد ز تو فرّ گیهان خدیو.
چرا سرکشی تو بفرمان دیو
بپیچی سر از راه گیهان خدیو.
بپرسیدش از کژی و راه دیو
ز راه جهاندار گیهان خدیو.
جو بفریفت چوبینه را نره دیو
کجا بیند او راه گیهان خدیو.
رهانی جهانی را ز بیدار دیو
گرایش نمائی به گیهان خدیو.
- کیوان خدیو ؛ خدای بزرگ :
چنین گفت با دل از کار دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو.
|| امیر بزرگ . (ناظم الاطباء). بزرگ . (برهان قاطع). رئیس . (ناظم الاطباء) :
سیامک بدست چنان زشت دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
در سخنم تخم مردمی چو بکشته ست
دست خدیو جهان امام زمانم .
از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد
وز قتل آن امام پیغمبر مصاب شد.
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
|| یگانه ٔ عصر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
خدیو خردمند فرخ نهاد
که شاخ امیدش برومند باد.
|| خیرخواه . || متمول . || مالک . || یار. دوست . رفیق . (ناظم الاطباء).
- خدیو مصر ؛ فرمانروا و حکمران مصر. لقب فرمانروای مصر از جانب سلاطین عثمانی بهنگام تسلط این سلسله بر آن سرزمین . توضیح آنکه : بعد از تسخیر مصر بتوسط سلطان سلیم خان اول در سال 922 هَ .ق .1417/ م . این مملکت یکی از پاشانشینان عثمانی محسوب شد و تا سه قرن این حال دوام داشت تا آن که قدرت پاشایانی که از قسطنطنیه می آمدند، تحت نفوذ مجمعبیکهای ممالیک قرار گرفت و ورود ناپلئون بمصر در سال 1798 م . این حال اختلاف را از میان برد؛ ولی متعاقب فتوحات انگلیسیها در ابوقیر و اسکندریه و عقب نشینی قشون فرانسه در 1216 هَ .ق .1805/م . اوضاع مجدداً بحال اول برگشت . در سال 1220 هَ .ق .1805/ م . محمدعلی فرمانده ٔ سربازان آلبانی که از جانب سلطان عثمانی مقیم مصر بودند؛ پس از کشتار، ممالیک مصر را تحت امر خود آورد و بعد از کشتار دیگری در سال 1226 هَ .ق .1811/م . در راه استیلای بر مصر استوارتر شد و حاکم واقعی آن سرزمین گردید. او و سلسله ٔ فرزندانش از این تاریخ ، مصر را اسماً بنام سلطان عثمانی ولی رسماً بنام خود در دست گرفتند. چهارمین جانشین محمدعلی پاشا، اسماعیل پاشا در سال 1247 هَ .ق .1831/م . جهت خود لقب خدیو اختیار نمود. محمدعلی پاشا شام را هم در سال 1247هَ.ق .1831/م . ضمیمه ٔ مصر نمود، ولی بر اثر فشار دولت انگلیس آنرا در سال 1257هَ .ق .1841/م . بسلطان عثمانی برگرداند. سودان نیز بدست سپاهیان محمدعلی پاشا و فرزندان او تا عهد اسماعیل پاشا فتح شد و تا مرگ گوردون پاشا، یعنی تا سال 1302 هَ .ق ./ 1885م . جزو مصر بود.
در ابتدای جنگ بین المللی اول عباس ثانی (یعنی عباس حلمی پاشا) خدیو مصر بود چون تمایل زیادی بعثمانیها داشت ، دولت انگلیس او را خلع و برادرش حسین کامل پاشا را خدیوی مصر کرد، حسین کامل پاشا پس از استقرار بمقام خدیو، کلمه ٔ خدیو را از نام خود برداشت و بجای آن عنوان سلطان برای خود و خاندان خود انتخاب کرد. بعد از او نیز حکام مصری بنام سلطان خطاب شدند.
محمدعلی پاشا
ابراهیم پاشا
عباس اول
سعید
اسماعیل
توفیق
عباس ثانی
حسین کامل (برادر عباس ثانی )
(از طبقات سلاطین لین پول صص 75-76). پس از حسین کامل ، سلطان احمد فؤآد اول و پس از او فاروق بسلطنت نشستند تاآنکه با قیام افسران جوان مصری بقیادت نجیب و ناصر،حکومت از دست خاندان خدیوها خارج شد و حکومت مصر جمهوری گردید. البته شش ماه پس از فاروق ، سلطنت بنام احمد فؤاد دوم باقی بود، و سپس کشور جمهوری گردید.
سیامک بدست خود و رای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی .
ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی .
وگر زین سان شوی بر خود خدیوی
وگر زین سان نئی رو رو که دیوی .
ناصرخسرو.
بس که و بطراز ثنای او که بر آن
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب .
خاقانی .
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشیدچهر
ای پل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
خاقانی .
بعدل تو کی تویی نایب از خدا و خدیو
بفضل تو که تویی تائب از شرور و شراب .
خاقانی .
مرا خدیو جهان دی مراغه ای می خواند
ولیک هیچ بدان نوع طبعداعی نیست .
خاقانی .
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شأنک ای نظامی .
نظامی .
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران .
حافظ.
- ترکان خدیو ؛ پادشاه ترکان . سلطان ترکها :
چو ارجاسب بشنید گفتار دیو
فرودآمد از گاه ترکان خدیو.
فردوسی .
- کشورخدیو ؛ پادشاه مملکت . پادشاه کشور :
یکی زشت را کرد کشورخدیو
که از کتف ما راست و از چهر دیو.
فردوسی .
|| وزیر. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). || خداوند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). خداوندگار. (برهان قاطع) :
بکار آر آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور بلخی .
چو ز لاحول تو نترسد دیو
نیست مسموع لابه نزد خدیو.
سنائی .
پس عمادالملک گفتش ای خدیو
چون فرشته گردد از میل تو دیو.
مولوی .
|| آقا. مولا. سرور :
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من .
خاقانی .
- گیهان خدیو ؛ کیهان خدیو. خدیو جهان . خدای تبارک و تعالی :
وگر نیز جویی چنین راه دیو
ببرّد ز تو فرّ گیهان خدیو.
فردوسی .
چرا سرکشی تو بفرمان دیو
بپیچی سر از راه گیهان خدیو.
فردوسی .
بپرسیدش از کژی و راه دیو
ز راه جهاندار گیهان خدیو.
فردوسی .
جو بفریفت چوبینه را نره دیو
کجا بیند او راه گیهان خدیو.
فردوسی .
رهانی جهانی را ز بیدار دیو
گرایش نمائی به گیهان خدیو.
فردوسی .
- کیوان خدیو ؛ خدای بزرگ :
چنین گفت با دل از کار دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو.
فردوسی .
|| امیر بزرگ . (ناظم الاطباء). بزرگ . (برهان قاطع). رئیس . (ناظم الاطباء) :
سیامک بدست چنان زشت دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی .
در سخنم تخم مردمی چو بکشته ست
دست خدیو جهان امام زمانم .
ناصرخسرو.
از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد
وز قتل آن امام پیغمبر مصاب شد.
خاقانی .
پس بگفتی تاکنون بودی خدیو
بنده گردی ژنده پوشی را بریو.
مولوی .
|| یگانه ٔ عصر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
خدیو خردمند فرخ نهاد
که شاخ امیدش برومند باد.
سعدی (بوستان ).
|| خیرخواه . || متمول . || مالک . || یار. دوست . رفیق . (ناظم الاطباء).
- خدیو مصر ؛ فرمانروا و حکمران مصر. لقب فرمانروای مصر از جانب سلاطین عثمانی بهنگام تسلط این سلسله بر آن سرزمین . توضیح آنکه : بعد از تسخیر مصر بتوسط سلطان سلیم خان اول در سال 922 هَ .ق .1417/ م . این مملکت یکی از پاشانشینان عثمانی محسوب شد و تا سه قرن این حال دوام داشت تا آن که قدرت پاشایانی که از قسطنطنیه می آمدند، تحت نفوذ مجمعبیکهای ممالیک قرار گرفت و ورود ناپلئون بمصر در سال 1798 م . این حال اختلاف را از میان برد؛ ولی متعاقب فتوحات انگلیسیها در ابوقیر و اسکندریه و عقب نشینی قشون فرانسه در 1216 هَ .ق .1805/م . اوضاع مجدداً بحال اول برگشت . در سال 1220 هَ .ق .1805/ م . محمدعلی فرمانده ٔ سربازان آلبانی که از جانب سلطان عثمانی مقیم مصر بودند؛ پس از کشتار، ممالیک مصر را تحت امر خود آورد و بعد از کشتار دیگری در سال 1226 هَ .ق .1811/م . در راه استیلای بر مصر استوارتر شد و حاکم واقعی آن سرزمین گردید. او و سلسله ٔ فرزندانش از این تاریخ ، مصر را اسماً بنام سلطان عثمانی ولی رسماً بنام خود در دست گرفتند. چهارمین جانشین محمدعلی پاشا، اسماعیل پاشا در سال 1247 هَ .ق .1831/م . جهت خود لقب خدیو اختیار نمود. محمدعلی پاشا شام را هم در سال 1247هَ.ق .1831/م . ضمیمه ٔ مصر نمود، ولی بر اثر فشار دولت انگلیس آنرا در سال 1257هَ .ق .1841/م . بسلطان عثمانی برگرداند. سودان نیز بدست سپاهیان محمدعلی پاشا و فرزندان او تا عهد اسماعیل پاشا فتح شد و تا مرگ گوردون پاشا، یعنی تا سال 1302 هَ .ق ./ 1885م . جزو مصر بود.
در ابتدای جنگ بین المللی اول عباس ثانی (یعنی عباس حلمی پاشا) خدیو مصر بود چون تمایل زیادی بعثمانیها داشت ، دولت انگلیس او را خلع و برادرش حسین کامل پاشا را خدیوی مصر کرد، حسین کامل پاشا پس از استقرار بمقام خدیو، کلمه ٔ خدیو را از نام خود برداشت و بجای آن عنوان سلطان برای خود و خاندان خود انتخاب کرد. بعد از او نیز حکام مصری بنام سلطان خطاب شدند.
اینک نام خدیوان مصر
محمدعلی پاشا
1805 م .
ابراهیم پاشا
1848 م .
عباس اول
1848 م .
سعید
1854 م .
اسماعیل
1863 م .
توفیق
1882 م .
عباس ثانی
1892 م .
حسین کامل (برادر عباس ثانی )
1914 م .
(از طبقات سلاطین لین پول صص 75-76). پس از حسین کامل ، سلطان احمد فؤآد اول و پس از او فاروق بسلطنت نشستند تاآنکه با قیام افسران جوان مصری بقیادت نجیب و ناصر،حکومت از دست خاندان خدیوها خارج شد و حکومت مصر جمهوری گردید. البته شش ماه پس از فاروق ، سلطنت بنام احمد فؤاد دوم باقی بود، و سپس کشور جمهوری گردید.
خدیو. [ خ ِ ی ْ وْ ] (اِخ ) لقبی است اسماعیل پاشا چهارمین امیر و حاکم از سلسله ٔ خدیوان مصر را.
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] ( اِ ) پادشاه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ). شاه. ملک. سلطان. ( یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو :
سیامک بدست خود و رای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
که من بود خواهم جهان را خدیو.
وگر زین سان نئی رو رو که دیوی.
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب.
ای پل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
بفضل تو که تویی تائب از شرور و شراب.
ولیک هیچ بدان نوع طبعداعی نیست.
ما اعظم شأنک ای نظامی.
مه برج دولت شه کامران.
چو ارجاسب بشنید گفتار دیو
فرودآمد از گاه ترکان خدیو.
یکی زشت را کرد کشورخدیو
که از کتف ما راست و از چهر دیو.
بکار آر آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
نیست مسموع لابه نزد خدیو.
چون فرشته گردد از میل تو دیو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من.
وگر نیز جویی چنین راه دیو
ببرّد ز تو فرّ گیهان خدیو.
سیامک بدست خود و رای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی.
ز هر جای کوته کنم دست دیوکه من بود خواهم جهان را خدیو.
فردوسی.
وگر زین سان شوی بر خود خدیوی وگر زین سان نئی رو رو که دیوی.
ناصرخسرو.
بس که و بطراز ثنای او که بر آن خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب.
خاقانی.
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشیدچهرای پل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
خاقانی.
بعدل تو کی تویی نایب از خدا و خدیوبفضل تو که تویی تائب از شرور و شراب.
خاقانی.
مرا خدیو جهان دی مراغه ای می خواندولیک هیچ بدان نوع طبعداعی نیست.
خاقانی.
در خدمت این خدیو نامی ما اعظم شأنک ای نظامی.
نظامی.
خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران.
حافظ.
- ترکان خدیو ؛ پادشاه ترکان. سلطان ترکها : چو ارجاسب بشنید گفتار دیو
فرودآمد از گاه ترکان خدیو.
فردوسی.
- کشورخدیو ؛ پادشاه مملکت. پادشاه کشور : یکی زشت را کرد کشورخدیو
که از کتف ما راست و از چهر دیو.
فردوسی.
|| وزیر. ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). || خداوند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ) ( غیاث اللغات ). خداوندگار. ( برهان قاطع ) : بکار آر آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور بلخی.
چو ز لاحول تو نترسد دیونیست مسموع لابه نزد خدیو.
سنائی.
پس عمادالملک گفتش ای خدیوچون فرشته گردد از میل تو دیو.
مولوی.
|| آقا. مولا. سرور : قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من.
خاقانی.
- گیهان خدیو ؛ کیهان خدیو. خدیو جهان. خدای تبارک و تعالی : وگر نیز جویی چنین راه دیو
ببرّد ز تو فرّ گیهان خدیو.
فرهنگ عمید
۱. خداوند.
۲. پادشاه.
۳. امیر.
۲. پادشاه.
۳. امیر.
دانشنامه عمومی
خدیو (ترکی عثمانی: خدیو) لقبی با ریشه فارسی «خدا»، به معنی صاحب و ارباب است. این لقب از سال ۱۸۶۶ یا ۱۸۶۷ منحصراً برای والیان امپراتوری عثمانی در مصر کاربرد داشت. هنگامی که مصر تحت الحمایه بریتانیا سال ۱۹۱۴ شد، سلطنت مصر شروع شد بجای این لقب از سلطان استفاده شد.
سلسله خدیوی مصر
خاندان محمد علی
نخستین کسی که با این لقب خوانده شد خدیوی اسماعیل است. پیش از وی، از محمدعلی پاشا تا محمد سعید پاشا این لقب را نداشتند و لقب آن ها «والی مصر» یا «عزیز مصر» بود. اسماعیل پاشا خود نیز در ابتدای کار که توسط عثمانیان بر ولایت مصر گماشته شده بود لقب «والی مصر» را داشت تا سال ۱۸۶۶ لقب خدیو را از آن خود کرد. به موجب این لقب حق ارث خدیو به بزرگ ترین فرزند وی می رسید اما پیش از این فرمانداری مصر از فرماندار یا والی به یکی از اعضای خاندانش می رسید که پادشاه عثمانی اختیار کامل در انتخاب هرکسی که دلش می خواست را داشت. لقب خدیو امتیازی بود که دیگر فرمانداران ولایت های قلمروی عثمانی نداشتند و این امتیاز سلطان عثمانی محمد علی پاشا در تاریخ ۱۲ فوریه ۱۸۴۱ به خدیوی اسماعیل بخشید.
سلسله خدیوی مصر
خاندان محمد علی
نخستین کسی که با این لقب خوانده شد خدیوی اسماعیل است. پیش از وی، از محمدعلی پاشا تا محمد سعید پاشا این لقب را نداشتند و لقب آن ها «والی مصر» یا «عزیز مصر» بود. اسماعیل پاشا خود نیز در ابتدای کار که توسط عثمانیان بر ولایت مصر گماشته شده بود لقب «والی مصر» را داشت تا سال ۱۸۶۶ لقب خدیو را از آن خود کرد. به موجب این لقب حق ارث خدیو به بزرگ ترین فرزند وی می رسید اما پیش از این فرمانداری مصر از فرماندار یا والی به یکی از اعضای خاندانش می رسید که پادشاه عثمانی اختیار کامل در انتخاب هرکسی که دلش می خواست را داشت. لقب خدیو امتیازی بود که دیگر فرمانداران ولایت های قلمروی عثمانی نداشتند و این امتیاز سلطان عثمانی محمد علی پاشا در تاریخ ۱۲ فوریه ۱۸۴۱ به خدیوی اسماعیل بخشید.
wiki: خدیو
دانشنامه آزاد فارسی
لقب حکمرانان مصر. اسماعیل ، حکمران مصر، در ۱۸۳۱ این لقب را به جای پاشا که پیش از آن معمول بود، برای خود اختیار کرد. اسامی خدیوان مصر به قرار ذیل است : محمد علی پاشای بزرگ (۱۸۰۵ـ۱۸۴۸)؛ ابراهیم پاشا (۱۸۴۸)؛ عباس اول (۱۸۴۸ـ۱۸۵۴)؛ سعید پاشا (۱۸۵۴ـ۱۸۶۳)؛ اسماعیل (۱۸۶۳ـ۱۸۷۹)؛ محمد توفیق (۱۸۷۹ـ۱۸۹۲)؛ عباس دوم (۱۸۹۲ـ۱۹۱۴). مقارن جنگ جهانی اول که دولت انگلیس عباس حلمی پاشا را به مناسبت تمایل او به سلطان عثمانی از خدیوی مصر، عزل کرد و حسین کامل برادر محمد توفیق را به عنوان سلطان به جای او نشاند، لقب «مَلِک» جایگزین لقب خدیو شد.
wikijoo: خدیو
جدول کلمات
پادشاه , امیر, خداوند
پیشنهاد کاربران
واژه ( خلیفه ) برگرفته از واژه ( خلیف ) در زبان بلخی می باشد که بر اثر دگرگونی آوایی ( د ) به ( ل ) از ( خدیو ) به ( خلیف ) تبدیل شده است. منبع جهت بررسی به وام واژگان بلخی در پارسی نو نوشته محمود جعفری و عمادالدین صدری مراجعه شود. نیاز به یادآوری است که خدیو به معنای پادشاه و امیر می باشد و خدیو واژه کهن ایرانی و اوستایی است که در شاهنامه هم بارها به کار رفته است.
خدیو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خدیو" می نویسد : ( ( خدیو برآمده از خوتای و هم ریشه با خدای شمرده شده است. اما م. ک. کزازی می انگارد که ریشه شناسی واژه بدین گونه پایه ای سنجیده و استوار ندارد و می تواند بود که " خدیو " بر آمده از خودئوه xva - daiva باشد ، واژه ای اوستایی و آمیغی ساخته شده از خو و دئوه که معنی آن دیوی و سروری است . اگر این انگاره را بپذیریم ، در این واژه به شیوه ای نیک شگرف وشایسته درنگ , دئوه یا " دیو"در معنای بسیار کهن و آریانی خویش که " بغ" وسرور است به کار برده شده است و به روزگاران پیش از زرتشت باز می گردد. ) )
( ( دودیگر که بیباک و ناپاک دیو
ببُرد دل از ترس گیهان خدیو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص361. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خدیو" می نویسد : ( ( خدیو برآمده از خوتای و هم ریشه با خدای شمرده شده است. اما م. ک. کزازی می انگارد که ریشه شناسی واژه بدین گونه پایه ای سنجیده و استوار ندارد و می تواند بود که " خدیو " بر آمده از خودئوه xva - daiva باشد ، واژه ای اوستایی و آمیغی ساخته شده از خو و دئوه که معنی آن دیوی و سروری است . اگر این انگاره را بپذیریم ، در این واژه به شیوه ای نیک شگرف وشایسته درنگ , دئوه یا " دیو"در معنای بسیار کهن و آریانی خویش که " بغ" وسرور است به کار برده شده است و به روزگاران پیش از زرتشت باز می گردد. ) )
( ( دودیگر که بیباک و ناپاک دیو
ببُرد دل از ترس گیهان خدیو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص361. )
خدیو بر وزن خطیب، امیر.
بازی با کلمات برای یادسپاری بهتر :مرحومان فلسفی و کافی خدیوان خطیبان بودند.
بازی با کلمات برای یادسپاری بهتر :مرحومان فلسفی و کافی خدیوان خطیبان بودند.
برای یادسپاری اسانتر بیاییم با کلمات بازی کنیم مثلا برای یادگیری این واژه در نظرگرفتن عبارت زیر شاید موثر باشد:
ای دیو خیو انداز خندق کیست او دانی؟
او گیو است و خدیو است و امیر است علی
ای عمرو بن عبدود می دانی بر چه کسی خیو ( خدو ) انداختی؟ او پهلوان، شاه و امیر علی است.
ای دیو خیو انداز خندق کیست او دانی؟
او گیو است و خدیو است و امیر است علی
ای عمرو بن عبدود می دانی بر چه کسی خیو ( خدو ) انداختی؟ او پهلوان، شاه و امیر علی است.
کلمات دیگر: