کلمه جو
صفحه اصلی

قربان


مترادف قربان : برخی، تصدق، فدا، نثار

برابر پارسی : کرپان

فارسی به انگلیسی

sacrifice, offering, victim


offering, sacrifice


honor, sir, offering, sacrifice, victim

honor, sir


فرهنگ اسم ها

اسم: قربان (پسر) (عربی) (تلفظ: ghorban) (فارسی: قُربان) (انگلیسی: ghorban)
معنی: قربانی، فدایی، نزدیک شدن، چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند

مترادف و متضاد

برخی، تصدق، فدا، نثار


فرهنگ فارسی

( اسم ) دوالی باشد که در ترکش دوخته حمایل وار در گردن اندازند بطوری که ترکش پس دوش می ماند و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاهدارند کماندان : ترکش و قربان .
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد و در ۳٠ هزار گزی شمال باختری مشهد و دو هزار گزی شمال کشف رود واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است ۹٠ تن سکنه دارد .

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) هرچیزی که به وسیلة آن به خداوند تقرب جویند. ۲ - عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است . ۳ - صدقه ، تصدق . ،~ صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی . ب - اصرار و التماس ک
(قَ ) (اِ. ) کمان دان ، جای کمان .

(قُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هرچیزی که به وسیلة آن به خداوند تقرب جویند. 2 - عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است . 3 - صدقه ، تصدق . ؛~ صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی . ب - اصرار و التماس کردن به کسی . 4 - (مص ل .) نزدیک شدن . ؛ عید ~ روز دهم ذیحجه که حاجیان در مکه قربانی کنند.


(قَ) (اِ.) کمان دان ، جای کمان .


لغت نامه دهخدا

قربان. [ ق ُ ] ( ع مص ) نزدیک گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قِرْبان. ( منتهی الارب ). رجوع به قِرْبان شود. || ( اِ ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی. ( آنندراج ). فارسیان بمعنی مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمایند :
از کوی تو رفتن است مشکل
قربان سر تو میتوان رفت.
محمدافضل ثابت ( از آنندراج ).
|| مجازاً بمعنی قربانی. ( آنندراج ) :
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
و آن عزم براهیم که بُرّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
|| همنشین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ندیم خاص پادشاه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): فلان من قربان الملک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، قرابین. ( منتهی الارب ). || در محاوره فارسیان بمعنی کمان دان ، و آن دوالی باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش مینماید و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند. ( آنندراج ) :
کشیدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان.
( منسوب به فردوسی ).
از ترکستان حرا درآمدند با کیش قرآن نه با کیش و قربان. ( راحة الصدور چ اقبال ص 7 از حواشی جهانگشا ).
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش
چو قربان پیکار بربست وکیش.
( بوستان ).

قربان. [ ق ُ ] ( اِخ ) ( عید... ) عید اضحی. گوسفندکشان. روز دهم ذیحجة الحرام است. و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است. در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند :
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.
؟

قربان. [ ق َ ] ( ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند: اناء قربان. قَرْبی ̍، مؤنث آن. ( آنندراج ). ج ، قِراب. || ( اِمص ) کنایه از جماع است ، و در صراح به این معنی به کسر است. ( آنندراج ).

قربان. [ق ِ ] ( ع مص ) نزدیک گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قُربان. رجوع به قُربان شود. || دردگین تهیگاه گردیدن. گویند: قَرِب َ فلان ؛ دردگین تهیگاه گردید. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) کنایه از جماع. کنایه از آرامش. ( منتهی الارب ).

قربان . [ ق َ ] (ع ص ) هر آوند نزدیک پُری رسیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اناء قربان . قَرْبی ̍، مؤنث آن . (آنندراج ). ج ، قِراب . || (اِمص ) کنایه از جماع است ، و در صراح به این معنی به کسر است . (آنندراج ).


قربان . [ ق ُ ] (اِخ ) (عید...) عید اضحی . گوسفندکشان . روز دهم ذیحجة الحرام است . و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است . در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند :
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.

؟



قربان . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . 9 تن سکنه دارد.آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. این ده را به اصطلاح محلی کلاته قربان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قربان . [ ق ُ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قِرْبان . (منتهی الارب ). رجوع به قِرْبان شود. || (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی . (آنندراج ). فارسیان بمعنی مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمایند :
از کوی تو رفتن است مشکل
قربان سر تو میتوان رفت .

محمدافضل ثابت (از آنندراج ).


|| مجازاً بمعنی قربانی . (آنندراج ) :
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
و آن عزم براهیم که بُرّد ز پسر سر.

ناصرخسرو.


|| همنشین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ندیم خاص پادشاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ): فلان من قربان الملک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قرابین . (منتهی الارب ). || در محاوره ٔ فارسیان بمعنی کمان دان ، و آن دوالی باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش مینماید و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند. (آنندراج ) :
کشیدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان .

(منسوب به فردوسی ).


از ترکستان حرا درآمدند با کیش قرآن نه با کیش و قربان . (راحة الصدور چ اقبال ص 7 از حواشی جهانگشا).
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش
چو قربان پیکار بربست وکیش .

(بوستان ).



قربان . [ق ِ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قُربان . رجوع به قُربان شود. || دردگین تهیگاه گردیدن . گویند: قَرِب َ فلان ؛ دردگین تهیگاه گردید. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) کنایه از جماع . کنایه از آرامش . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

جعبه‌ای که کمان را درآن می‌گذاشتند؛ کماندان.


۱. ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن.
۲. (اسم ) عنوانی احترام آمیز در خطاب به آقایان.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] = قربانی
* قربان کردن: (مصدر متعدی ) ذبح کردن حیوانی حلال گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن.
جعبه ای که کمان را درآن می گذاشتند، کماندان.
ظرفی که در آستانۀ پُر شدن است.

ظرفی که در آستانۀ پُر شدن است.


۱. ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن.
۲. (اسم) عنوانی احترام‌آمیز در خطاب به آقایان.
۳. (اسم، صفت) [قدیمی] = قربانی
⟨ قربان کردن: (مصدر متعدی) ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن.


پیشنهاد کاربران

گر بان = گر بان - گر را امروزه بسیار جاهابه گویش گوناگون هنوز میگوییم در پهله فارس ( کهکیلویه و فارس و بوشهر ) میگوییم آسمون من جرت میان جرت - جر - میان چل - میان کول - کول و کنگ - گربان را چون به کول و کنگ بود گربان میگفتند - گرچه گر جنگ است و جنگاور و هم ابزار جنگ - )

همچنانکه پیداست این واژه از ریشه و پایه پارسی بوده است و اربان همان تازیان این واژه را از پارسی و ایین زرتشت به اربی و اسلام برده اند و ما باید واژه کرپان را بجایش بکار ببریم

ظهیر فاریابی گفته: هزار جان شده قربان هزار کیش خراب/ز رشک گوشۀ گیش و دوال قربانش
که قربان نخست به معنی ( فدا شدن ) و قربان دوم به معنی ( کمان دان ) است.

همچون کهرمان که در تازی آن را قهرمان گویش کرده اند و ما هم در پارسی به همان گونه به کار برده ایم این واژه نیز از کرپان پارسی عربیزه شده و به فارسی بازگشته است

قُربان
دو نگرش در باره این واژه وابود ( وجود ) دارد :
نگرش اَرَبی : می گویند ریشه در قُرب = نزدیکی دارد ینی با قربانی کردن به خدا نزدیک می شویم.
نگرش ایرانی یا ایرمَنشی : در دین کهن ایزدان پرستی یا مهر پرستی کَرپ = corp =پِیکَر ( پِی - کَرپ ) یا کَرف در کرفه جانوری را می کُشتند تا به ایزدان نزدیک شوند ، چهر واژه گویا : کَرپ بان بوده است و بان و بانو به مینه کَس و شَخس ( شخص ) است.
نگرش سِوُم : کَر - پان : کَر به مینه ی کار در پیکار ، کارزار ینی میدان جَنگ ، کاروان = ستون و سپاه جنگی ، کارد = ابزار جنگ است و پان هم نام کَس.

قربان در اصل معرب واژه پهلوی کرپان است و ربطی به ترکی و عربی ندارد.

غمزه و ابروی چون تیروکمان آفت ماست/لیک تر کش نکنم گر همه قربان گردیم
قربان ایهام ۱ - قربانی ۲ - تیردان

کرفه که هم در ارامی امده و هم درفارسی و نمیتوان گفت کدام از کدام گرفته به معنی مزد و کفاره است که گویا کفاره هم از ان گرفته شده کرفه را کرپه و کلفه نیز میگفتند که از ان کلفت را گرفته ایم
گربان کمان بان است جا کمانی -


کلمات دیگر: