کلمه جو
صفحه اصلی

قلندر


مترادف قلندر : بی قید، درویش، صوفی

برابر پارسی : کلندر، ولنگار، بی بند و بار

فارسی به انگلیسی

bohemian, bum, dervish, hobo, mendicant, tramp, calender, mendicant or wandering dervish

calender, mendicant or wandering dervish


bohemian, bum, dervish, hobo, mendicant, tramp


فرهنگ اسم ها

اسم: قلندر (پسر) (فارسی)
معنی: هر یک از افراد قلندریه، فرقه ای از صوفی که به دنیا بی توجه و نسبت به آداب و رسوم بی قید بوده اند

مترادف و متضاد

بی‌قید


درویش، صوفی


۱. بیقید
۲. درویش، صوفی


فرهنگ فارسی

قرندل: دروی ، مردمجردوبی قیدوازدنیاگذشته
( صفت اسم ) درویش بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات : بر میکده رندان قلندر باشد که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی . ( حافظ ۲ ) ۳۷۴ - ( اسم ) نوعی خیمه یک دیرکی .
امیر علی یکی از امرای سلطان طاهر بن سلطان احمد .

فرهنگ معین

(قَ لَ دَ ) [ معر. ] (ص . ) ۱ - شخص مجرد و بی قید. ۲ - درویش .

لغت نامه دهخدا

قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] ( ص ) در تداول ، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن.
- قلندرباز. رجوع به این کلمه شود.

قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] ( ص ، اِ ) قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد از اهل غرور است نه قلندر و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی آن است که قلندر تجرید و تفرید به کمال دارد و در تخریب عادات و عبادات کوشد و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد و صوفی آن است که اصلاً دل او بخلق مشغول نشود و التفات برد و قبول ایشان نکند و مرتبه صوفی از هر دو بلندتر است زیرا که ایشان با وجود تجرید و تفرید مطیع و پیرو پیغمبرانند و قدم بر قدم ایشان می نهند. ( برهان ). در دائرة المعارف لاروس آمده است : اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند یوسف در مائه 14 م. خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی بغایت صعب و از جمله آنکه قلندران یعنی پیروان طریقت او بایستی دائم باپای برهنه در سفر باشند و نان خویش از خواهندگی و سؤال بدست کنند. پس از او رفته رفته سنت های نهاده اومتروک ماند تا آنجا که قلندران میگفتند کبایر معاصی را با روح کاری نباشد و اثر سیآت از جسم تجاوز نتواند کرد و حتی از پاکیزگی و نظافت و استعمال آب تن زدند و از اینرو مردم از آنان نفرت و کراهت می نمودند. و کار آنان برای تحصیل رزق به شعبده بازی و بلعجبی کشید ( از لاروس به اختصار ). لغت نویسان مغرب چون بیشتر معلومات اسلامی خویش را بتوسط ترکان گرفته اند و آنان نیز هیچوقت افق اطلاعات و دائره معلوماتشان از آسیای صغیر تجاوز نکرد این است که اول قلندر و نام قلندر را از یوسف نامی ( بوده و یا برساخته ) گمان برده اند. قلندر را به همه صفات ممتازه آن در شعرهای سعدی و حافظ و پاره ای شعرای دیگر میتوان یافت پیشتر از مائه چهاردهم و ازینرو اعتماد و اعتدادی به این افسانه نیست. صاحب تاج العروس مینویسد: قلندر کسمندر لقب جماعة من قدماء الشیوخ العجم و لاادری معناه :

قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت :
منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی
ابوالوفای وفادار نعمت اللهی .

(مجمع الخواص ص 301).



قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167).


قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن سردسیری مالاریائی است . سکنه ٔ آن 300 تن است . آب آن از سراب نیاز و محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ خاوه می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه گاه به گودرز. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 350 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 6 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 95000گزی شمال اهرو 7500گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 801 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (ص ، اِ) قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه ٔ روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد از اهل غرور است نه قلندر و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی آن است که قلندر تجرید و تفرید به کمال دارد و در تخریب عادات و عبادات کوشد و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد و صوفی آن است که اصلاً دل او بخلق مشغول نشود و التفات برد و قبول ایشان نکند و مرتبه ٔ صوفی از هر دو بلندتر است زیرا که ایشان با وجود تجرید و تفرید مطیع و پیرو پیغمبرانند و قدم بر قدم ایشان می نهند. (برهان ). در دائرة المعارف لاروس آمده است : اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند یوسف در مائه ٔ 14 م . خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی بغایت صعب و از جمله آنکه قلندران یعنی پیروان طریقت او بایستی دائم باپای برهنه در سفر باشند و نان خویش از خواهندگی و سؤال بدست کنند. پس از او رفته رفته سنت های نهاده ٔ اومتروک ماند تا آنجا که قلندران میگفتند کبایر معاصی را با روح کاری نباشد و اثر سیآت از جسم تجاوز نتواند کرد و حتی از پاکیزگی و نظافت و استعمال آب تن زدند و از اینرو مردم از آنان نفرت و کراهت می نمودند. و کار آنان برای تحصیل رزق به شعبده بازی و بلعجبی کشید (از لاروس به اختصار). لغت نویسان مغرب چون بیشتر معلومات اسلامی خویش را بتوسط ترکان گرفته اند و آنان نیز هیچوقت افق اطلاعات و دائره ٔ معلوماتشان از آسیای صغیر تجاوز نکرد این است که اول قلندر و نام قلندر را از یوسف نامی (بوده و یا برساخته ) گمان برده اند. قلندر را به همه ٔ صفات ممتازه ٔ آن در شعرهای سعدی و حافظ و پاره ای شعرای دیگر میتوان یافت پیشتر از مائه چهاردهم و ازینرو اعتماد و اعتدادی به این افسانه نیست . صاحب تاج العروس مینویسد: قلندر کسمندر لقب جماعة من قدماء الشیوخ العجم و لاادری معناه :
تا حضرت عشق را ندیمیم
درکوی قلندران مقیمیم .

خاقانی .


پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست .

؟


- قلندرمشرب ؛ که بر آیین قلندران بود.
- قلندروار ؛ بسان قلندر :
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان
تا قلندروار شد در کوی عشق آیین من .

سعدی .


- امثال :
از قلندر هویی ، از خرس مویی .
شب دراز است وقلندر بیکار .
قلندر دیده گوید .
مثل عروس قلندره ا؛ بی لباس کافی برای پوشانیدن همه ٔ بدن مثل قلندر.
|| راه قلندر؛ راهی است از موسیقی . (یادداشت مؤلف ). آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || زر خالص . (لاروس ).

قلندر. [ ق َ ل َ دَ ](اِخ ) (کوه ...) موضعی است در راه هرسین به خرم آباد میان چای چراغعلی و گردنه ٔ گاوکش . (یادداشت مؤلف ).


قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] (ص ) در تداول ، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن .
- قلندرباز . رجوع به این کلمه شود.


فرهنگ عمید

مجرد، بی قید، و از دنیاگذشته، درویش.

دانشنامه عمومی

به گفته منابع قدیم و جدید، واژهٔ قلندر از کلمه فارسی کلاندر (به معنی بزرگ تر و مهتر) گرفته شده است.
اقبال لاهوری
قلندران جماعتی از صوفیه ملامتی بوده اند که ملامت نفس و عدم تظاهر به آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی را تا مرز بی قیدی و تخریب عادات کشاندند.قلندریه در حدود قرن هفتم هجری در خراسان، هند، شام و بعضی بلاد دیگر شهرت و فعالیت داشته اند. البته سابقهٔ قلندریه از قرن هفتم فراتر می رود؛ اما اوج شهرت آنان در این زمان بوده است.
قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم می پوشیده و موی سر و ریش و سبیل (و حتی بعضی از آنان ابروی) خود را می تراشیده اند. ابن بطوطه سبب مبادرت قلندران به تراشیدن ابرو را به شیخ جمال الدین ساوجی نسبت می دهد که برای رهایی از دام گناهی که زنی برایش گسترده بود، چنین کرد. از این رو مریدانش نیز این کار را مرسوم کردند.
جمال الدین از جمله بزرگان معروف این فرقه در اواخر قرن ششم بود. یکی از مریدان وی به نام محمد بلخی رسم جولق پوشی را به رسوم قلندریه افزود. در قرون بعد این طریقت به وسیله سید جلال الدین ثانی، معروف به مخدوم جهانیان (۷۸۵–۷۰۷) در هند و نقاط دیگر رواج یافت.

- قلندر، (به گفته منابع قدیم و جدید، واژهٔ قلندر از کلمه ترکی قال (به معنی پاک و پاک سرشت) گرفته شده است .شمار اندکی نیز آن را از ریشهٔ فارسی «کلانتر» (به معنی بزرگتر و کهتر) دانسته اند.


گویش مازنی

/ghalandar/ آدم رند و لاابالی و بی اعتقاد - درویش

۱آدم رند و لاابالی و بی اعتقاد ۲درویش


واژه نامه بختیاریکا

گیاهیست شبیه کرفس

جدول کلمات

درویش

پیشنهاد کاربران

قلندر به معنی ضامن بزرگ محترم شجاع دلیر خداشناس

متوکل کننده به ذات الهی

قلندر به چه معناست؟
بی قید، درویش، صوفی. قلندر به معنای انسان بزرگ و پاک و رها می باشد.

یعنی شخص قدرت مند و دلیر


کسی میخواد زندگی قلندری پیش بگیره یعنی چه لطفا کسی میدونه جوابم بده

شبگرد، نوعی درویش از مناطق خراسان، هند و شام که سر و روی خود را میتراشیدن و نمدی سبز به تن داشتن

قلندر یا قلندران . . . . . . . واژه ایی پارسی است. . . . در چم درویش است . . . . . . و کسی است که نگاهش به دنیای استومند نیست. . . . . . . . برخی گفته اند شاید از قال ترکی است که نادرست است . . . . . و این نویسندگان بیسواد انچنان هم کمرو نیستند . . . . . . . .

من آن بیگانه درویشم ، قلندروار میگردم ، لباس فقر میپوشم ، شراب تلخ مینوشم ، سخن مستانه میگویم ، برای خاطر یک گل به دور خار میگردم

کسیکه از غیر محبوب , بریده و به آداب و رسوم اعتبارى , اعتنایى ندارد. شیخ عطار میفرماید: عزم آن دارم که امشب مست مست / پاى کوبان کوزهٓ دردى به دست / سر به بازار قلندر برنهم / پس به یک ساعت ببازم هرچه هست.

قلند. ر یعنی عشق ورزیدن یعنی قدرتمند

بی قید، درویش، صوفی

شب دراز است و قلندر بیدار . میرشب.
کلمه ای کاملا ایرانی و ریشه در گاه شماری ایرانی دارد . کسانی که شغلشان رسد ستاره گان و ماه بود و زمانهای جشنها و فعالیتها را محاسبه می کردند و به جامعه اعلان می نمودند معروف به قلندر شدند با پیشرفت علم و تغییر آیینها دیگر به شغل این گروه نیازی نبود و به عنوان شغل قلندر نیز به کسانی که نگهبان شب بودند اطلاق شد.
قلندر ریشه در کلمه گاو لنک دار ، دارد و به معنی کسی که قدم های ماه را ثبت می کند گاولنگ دار به کالندرcalendar و قلندر تبدیل شده است.


قلندر : [اصطلاح موسیقی ] نام تار معروف استاد " آقا علی اکبر فراهانی " بوده است.

به اعتقاد من واژه قلندر همان است که در انگلیسی calendar یا تقویم خوانده می شود و در قدیم قلندران به کار ستاره شناسی و اوقات و روز و ماه و سال می پرداختند و این واژه به فرهنگ غربی هم رسوخ کرده و در ضمن واژه کلانتر نیز برگرفته از همین قلندر است و در معنی کسی که امور اجتماعی رو به مسیر درست هدایت می کند و چون این فرقه از خرافات پیروی نمی کردند و تمرکز آنها بر عقلانیت و علم بوده به آنها درویش یا صوفی و یا بی قید وبند اطلاق می شده است .

هوالعلیم

قَلَندَر : درویش ؛ تارِکُ الدُنیا ( ترک دنیا کرده ) ؛ کسیکه در قید وبند مال دنیا نیست. . .

به نظرمن قلندر مرد مجرد وتنهاودرعین حال قامت بلندبدون اینکه وابستگی به مال دنیاداشته باشد می گویند

https://www. youtube. com/watch?v=nBR2QNC4n48

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

قلندران گروهی از عرفا و درویشان بوده اند که در بند دنیا و تعلقات آن نبوده اند ، این گروه معمولا موی سر خود را می تراشیدند


کلمات دیگر: