مترادف قلندر : بی قید، درویش، صوفی
برابر پارسی : کلندر، ولنگار، بی بند و بار
calender, mendicant or wandering dervish
bohemian, bum, dervish, hobo, mendicant, tramp
بیقید
درویش، صوفی
۱. بیقید
۲. درویش، صوفی
(مجمع الخواص ص 301).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن سردسیری مالاریائی است . سکنه ٔ آن 300 تن است . آب آن از سراب نیاز و محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ خاوه می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه گاه به گودرز. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 350 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 6 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 95000گزی شمال اهرو 7500گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 801 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خاقانی .
؟
سعدی .
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ](اِخ ) (کوه ...) موضعی است در راه هرسین به خرم آباد میان چای چراغعلی و گردنه ٔ گاوکش . (یادداشت مؤلف ).
قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] (ص ) در تداول ، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن .
- قلندرباز . رجوع به این کلمه شود.
- قلندر، (به گفته منابع قدیم و جدید، واژهٔ قلندر از کلمه ترکی قال (به معنی پاک و پاک سرشت) گرفته شده است .شمار اندکی نیز آن را از ریشهٔ فارسی «کلانتر» (به معنی بزرگتر و کهتر) دانسته اند.
۱آدم رند و لاابالی و بی اعتقاد ۲درویش