کلمه جو
صفحه اصلی

کبریا


مترادف کبریا : بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت

متضاد کبریا : حقارت، کوچکی

برابر پارسی : بزرگی، شکوه، فر، والایی

فارسی به انگلیسی

grandeur, omnipotence, the great god

فرهنگ اسم ها

اسم: کبریا (پسر، دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: kebriyā) (فارسی: کبريا) (انگلیسی: kebriya)
معنی: عظمت، بزرگی، ( به مجاز ) خداوند

(تلفظ: kebriyā) (عربی) عظمت ، بزرگی ؛ (در قدیم) (به مجاز) خداوند .


مترادف و متضاد

بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت ≠ حقارت، کوچکی


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عظمت بزرگی بزرگمنشی : [ ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش در فرقت آن شاه خوش بی کبر و با صد کبریا ] . ( دیوان کبیر ) ۲ - غرور تکبر : [ ترک ما سوی کس نمی نگرد آه از این کبریا و جاه و جل ] . ( حافظ ) ۳ - خداوند تعالی : [ اول بمدح و ثنای کبریا مبدا کردم نام خدا و درود بر مصطفی بیاوردم ... ] . ( راحه الصدور )

لغت نامه دهخدا

کبریا. [ ک ِ ] ( ع اِمص ) کبریاء. غرور. تکبر. ( ناظم الاطباء ) :
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهد.
خاقانی.
چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک
کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی.
خاقانی.
|| قوت. اقتدار.جلال. عظمت. ( ناظم الاطباء ). جلال. بزرگی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بزرگ منشی. ( ناظم الاطباء ) :
من خواهمی که چون تو به میدان شتابمی
کانجای جای مرتبت و عز و کبریاست.
فرخی.
نه در جهان جلال چون جلال او
نه هیچ کبریا چو کبریای او.
منوچهری.
صفت و نعت او بنزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.
مسعودسعد.
ای نهان گشته در بزرگی خویش
و ز بزرگان به کبریا در پیش.
انوری.
زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا
بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان.
خاقانی.
بلکه تن عرش بالش است مربع
تکیه گه جاه کبریای صفاهان.
خاقانی.
وین هودج کبریای دل را
بر کوهه چرخ اخضر آرم.
خاقانی.
اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 452 ).
یک شمه چو ز آن حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم.
عطار ( دیوان چ نفیسی ص 219 ).
بی مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا بود.
سعدی.
ترک ما سوی کس نمی نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال.
حافظ.
آنکه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است.
حافظ.
|| ( اِخ ) خداوندتعالی. ( فرهنگ فارسی معین ) : اول به مدح و ثنای کبریا مبدا کردم نام خدا و درود بر مصطفی بیاوردم. ( راحةالصدور از فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) عظمت. ( ناظم الاطباء ). کمال ذات و کمال وجود که تنها خدای تعالی را بدان وصف کنند. ( از اقرب الموارد ). عظمت و شکوه خداوندی :
حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست
در کوچه حدوث عماری کبریا.
خاقانی.
ای تاج کیان کیا لواشیر
در عالم کبریات جویم.
خاقانی.
بشد ز خاطرم اندیشه می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور

کبریا. [ ک ِ ] (ع اِمص ) کبریاء. غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) :
خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
کز کبریا سلام به سلطان نمی دهد.

خاقانی .


چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک
کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی .

خاقانی .


|| قوت . اقتدار.جلال . عظمت . (ناظم الاطباء). جلال . بزرگی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) :
من خواهمی که چون تو به میدان شتابمی
کانجای جای مرتبت و عز و کبریاست .

فرخی .


نه در جهان جلال چون جلال او
نه هیچ کبریا چو کبریای او.

منوچهری .


صفت و نعت او بنزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.

مسعودسعد.


ای نهان گشته در بزرگی خویش
و ز بزرگان به کبریا در پیش .

انوری .


زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا
بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان .

خاقانی .


بلکه تن عرش بالش است مربع
تکیه گه جاه کبریای صفاهان .

خاقانی .


وین هودج کبریای دل را
بر کوهه ٔ چرخ اخضر آرم .

خاقانی .


اگر کبریا بینی از نار شاید
ز کبریت هم کبریائی نیابی .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 452).


یک شمه چو ز آن حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم .

عطار (دیوان چ نفیسی ص 219).


بی مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا بود.

سعدی .


ترک ما سوی کس نمی نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال .

حافظ.


آنکه پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است .

حافظ.


|| (اِخ ) خداوندتعالی . (فرهنگ فارسی معین ) : اول به مدح و ثنای کبریا مبدا کردم نام خدا و درود بر مصطفی بیاوردم . (راحةالصدور از فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) عظمت . (ناظم الاطباء). کمال ذات و کمال وجود که تنها خدای تعالی را بدان وصف کنند. (از اقرب الموارد). عظمت و شکوه خداوندی :
حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست
در کوچه ٔ حدوث عماری کبریا.

خاقانی .


ای تاج کیان کیا لواشیر
در عالم کبریات جویم .

خاقانی .


بشد ز خاطرم اندیشه ٔ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور
که مرد در تتق کبریا نیابد راه
مگر که لشکر حرص و هوا کند مقهور.

ظهیر فاریابی .


چو کرده پیشوایی انبیا را
گرفته پیش راه کبریا را.

نظامی .


مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی .

سعدی (بوستان ).


گر جمله ٔ کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد.

سعدی .


- حرم کبریا ؛ بارگاه جلال .تتق کبریا. سراپرده ٔ عظمت و جلال :
سهل شوی بر قدم انبیا
اهل شوی در حرم کبریا.

نظامی .


صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب .

خاقانی .


- خداوند کبریا ؛ صاحب جلال و عظمت . خدای شکوه و بزرگی :
ما امت مصطفی و شیعت آلیم
خلق خداوند کبریا و جلالیم .

ناصرخسرو.


شکر و سپاس ونعمت و منت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا.

سعدی .


- صف کبریا ؛ صف جلال و عظمت خداوند :
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیاء.

نظامی .



فرهنگ عمید

عظمت، بزرگی.

پیشنهاد کاربران

بارگاه خداوندی

مغروروباصلابت

درگاه الهی

بزرگ منشی.
غرور، تکبر

بزرگی و عظمت

کبریا از کبر وبزرگی میاد صد درصدر که معنیه بزرگی درگاه خداوند متعال است

کبر به معنی خود بزرگ بینی است ولی کبریا بزرگی راستین است. مولوی میگوید:

همه نقش ها برون شد همه بحر آبگون شد - - - همه کبر ها برون شد همه کبریا درآمد

ابر گوهری


کلمات دیگر: