مترادف رخشان : تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر
متضاد رخشان : تیره، کدر
bright, brilliant
(تلفظ: raxšān) (= درخشان) ، ← درخشان .
تابنده، تابان، درخشنده، رخشان، روشن، مشعشع، نیر ≠ تیره، کدر
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
منوچهری .
منوچهری .
لامعی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
عطار.
حافظ.
رضاقلیخان هدایت .
فردوسی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مولوی .
رخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعوری ج 2 ص 12). تابان . روشن . (از برهان ) (رشیدی ) (کشف اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (غیاث اللغات ). درخشان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). تابنده . فروزان . بَرّاق . درخشان . در حال رخشیدن . نیر. نیره . انور. منیر. منیره . لامع. لامعه . متلألی ٔ. باتلألؤ. آبدار. مضی ٔ. واضح . لامح . لایح . (یادداشت مؤلف ). دُلامِص . دُلَمِص . دُمالِص . دُمَلِص . (منتهی الارب ). و رجوع به رَخْشان شود.