کلمه جو
صفحه اصلی

حلیه


مترادف حلیه : آرایش، پیرایه، زیب، زینت

فارسی به انگلیسی

ornament, external appearance, external apearance

ornament, external apearance


عربی به فارسی

پيرايه , زيور , زينت , اراستن , ارايش , تزءين کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: حلیه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: helye) (فارسی: حِليه) (انگلیسی: helye)
معنی: زینت، زیور، مجازا خوش صورت، خوش اندام، پیرایه، ( به مجاز ) مشخصات صورت و اندام

(تلفظ: helye) (عربی) (در قدیم) زینت ، پیرایه ، زیور ؛ (به مجاز) مشخصات صورت و اندام .


مترادف و متضاد

آرایش، پیرایه، زیب، زینت


فرهنگ فارسی

حیلت، زیور، زینت، پیرایه، ظاهروهیئت انسان
( اسم ) زینت زیور پیرایه . جمع : حلی و حلی . یا حلی. انسانی . هیات ظاهری انسان و رنگ چهر. وی .
نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر در سرزمین یمن

فرهنگ معین

(حِ یِ ) [ ع . حلیة ] (اِ. ) زینت ، زیور، جِ حلی .

لغت نامه دهخدا

حلیة. [ ح َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن . و نیز نام وادیی است . (از معجم البلدان ).


حلیة. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ، اِ) زیور. (از منتهی الارب ). پیرایه . (ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب ) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.

خاقانی .


واصفان حلیه ٔ جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک . (از گلستان ).
|| آرایش شمشیر. || پیکر. || خلقت . (منتهی الارب ). خلقت و صورت و صفت چیزی . (آنندراج ). || نشان روی . (ترجمان عادل بن علی ). || صفت مرد. (منتهی الارب ). شکل و شمایل :
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن .

مولوی .


بود ذکر حلیه ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. زیور، زینت، پیرایه.
۲. صورت ظاهر انسان، هیئت انسان.
۳. چگونگی پیکر و رنگ چهره.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حِلْیَةٍ: زیور
ریشه کلمه:
حلی (۹ بار)

«حِلْیَة» از مادّه «حَلْی» به معنای زینت.

پیشنهاد کاربران

زیبارویه بهشتی

زیور ، زینت 🤵🏻🤵🏻

در ترجمه ی صفحات قرآن به معنای زیور ، در و مرجان و طلا نیز به کار رفته است.
در کل نیز به معنای جواهر می باشد

آراسته


کلمات دیگر: