کلمه جو
صفحه اصلی

حماد

فرهنگ اسم ها

اسم: حماد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hammād) (فارسی: حَمّاد) (انگلیسی: hammad)
معنی: بسیار سپاسگزار، بسیار حمد کننده و ستاینده

فرهنگ فارسی

بسیارحمدکننده، ستایش کننده
ابن ولید الکلاعی مکنی به ابی یونس

لغت نامه دهخدا

حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ )ابن سلمةبن دینار. یکی از ابدال بوده است و چون از علائم ابدال یکی فرزند نیاوردن است . او هفتاد زن کرد و از هیچیک فرزندی نیاورد. یاقوت گوید: وی در حدیث وعربیت و فقه شیخ مردم بصره بود. از او یونس بن حبیب نحوی گرفت و از وی پرسیدند: تو سالمندتر باشی یا حماد گفت : حماد و من از وی عربیت آموختم . سیبویه بر حماد املا پرسید حماد گفت : قال رسول اﷲ «ما من احد من اصحابی الامن لوشئت لاخذت عنه علماً لیس اباالدرداء» سیبویه گفت «لیس ابوالدرداء». حماد گفت : خطا گفتی «لیس اباالدرداء» سیبویه گفت : بناچار دانشی را بجویم که برای همیشه در آن از من خطا نگیری پس بطلب نحو برخاست و ملازمت خلیل بن احمد بگزید. ابوعمرو جرمی میگفت : هیچگاه فقیهی فصیح تر از عبدالوارث ندیدم جز حمادبن سلمه . حماد میگفت کسی که در حدیث من غلط گوید بر من دروغ بسته . حماد بر حسن بصری در جامع میگذشت و او را میگذاشت و نزد اصحاب عربیت میرفت و از آنان تعلیم میگرفت و با تقدمی که در عربیت داشت در حدیث امام وثقه و ثبت بود. حماد از ثابت و ابی عمران الجونی و عبداﷲبن کثیر و ابن سکیک و مردم دیگر روایت کند. از او مالک و سفیان و شعبه و ابن مهدی و عفان و گروهی دیگر روایت کنند. احمدبن حنبل گفت : حماد بحدیث خال خویش حمید طویل از همه مردم داناتر بود. و مسلم در احادیث بسیار در اصول حدیث خود از ثابت به حمادبن سلمه احتجاج کرده . و صاحبان صحاح چهارگانه برای وی اخراج کرده اند جز بخاری ، وی آنگاه که به ابن دینار و ابن عیاشی و ابن اخی الزهری احتجاج کرده حماد را ترک کرده . ابن حبان بر بخاری طعنه زده و میگوید: بخاری درباره ٔ حماد انصاف نداده است . وی را تألیف هاست و جز کتاب قیس بن سعد نزد او نبوده یعنی دانش خود از بر میکرده حماد در ذوالحجه سال 167 هَ . ق .و گفته اند 169 در خلافت مهدی بمرد. (معجم الادباء).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) بسیار حمدکننده و ستاینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی حنیفه ٔ نعمان ثابت ، مکنی به ابی اسحاق . وی بر مذهب پدر میرفت و در خیر و صلاح پایه ٔ رفیع داشت . چون ابوحنیفه درگذشت و دایع بسیار از زر و سیم و جز آن نزد وی بود که خداوندان آن غائب بودند و از آنجمله اموال یتیمانی چند بودی ، حماد آن مالها نزد قاضی برد تا بدو بسپارد، قاضی گفت : این اموال نپذیرم و از دست تو بیرون نکنم چه تو درخور حفاظت آن باشی . حماد گفت : حالی آنرا بسنج و قبض کن تا ذمه ٔ ابوحنیفه بری گردد، آنگاه هر چه خواهی کن . قاضی بپذیرفت و روزی چند بگذشت تا آن مال ها بسنجیدند. چون کار سنجش پایان یافت ، حماد ناپدید گشت و خود آشکار نکرد تا قاضی آن اموال بدیگری سپرد. پسر وی اسماعیل قاضی بصره بود تا آنگاه که یحیی بن اکثم متولی قضاء بصره گردید و وی معزول گشت . و در کتاب اخبار ابوحنیفه دیدم چون یحیی بن اکثم به بصره آمد اسماعیل آهنگ سفر کرد. قاضی وی را مشایعت نمود و مردمان او را دعا میکردند و میگفتند از اموال ما و خون های ما عفو نمودی . اسماعیل گفت : و از پسران شما نیزو بدین سخن به یحیی بن اکثم کنایه میزد چه وی متهم بود که با امردان محبت میورزد. اسماعیل گوید: ما را همسایه ای بود آسیابان بر مذهب روافض که دو استر داشت یکی را عمر نام نهاده بود و دیگری را ابوبکر شبی یکی از استرها لگدی بوی زد و وی بدان لگد بمرد. چون جدم ابو حنیفه با خبر گشت ، گفت بنگرید که من گمان دارم آن استر را که عمر نام نهاده وی را کشته باشد چون تفحص کردند چنان بود که وی گفته بود. وفات حماد در ذوالقعده ٔ سال 176 هَ . ق . اتفاق افتاد. (صفةالصفوة).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان مولی ̍ ابراهیم بن ابی موسی الاشعری . وی نزد ابراهیم فقه آموخت و به سال 119 و یا 120 هَ . ق . بمرد. عبدالملک بن ایاس گفت : ابراهیم را گفتند پس از تو چه کسی برای ما باشد؟ گفت : حماد. (طبقات الفقها ص 63).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) نخستین مؤسس سلسله ٔ بنی حماد در الجزایر. وی از سال 398 تا 419 هَ . ق . حکومت کرد. رجوع به ترجمه ٔ تاریخ سلاطین اسلام لین پول شود.


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم ماهان بن بهمن بن نسک ارجانی فارسی معروف به موصلی . ادیب و راویه . از ابی عبیده و اصمعی سماع داشته و کتب بسیاری در ادب نوشته و بیشتر علم پدر را فراگرفته و او راست : کتاب الاشربه . کتاب اخبارالحطیئة. کتاب اخبار ذی الرمه . کتاب اخبار عروةبن اذینه . کتاب مختار غنی ابراهیم ماهان جد خود. کتاب اخبار روبة. کتاب اخبار عبیداﷲبن قیس الرقیات . کتاب اخبارالندامی . (از الفهرست ).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیدبن درهم ، مکنی به ابی اسماعیل . از راویانی است که از بسیاری از تابعین اسناد دارد. وی در رمضان سال 179 هَ . ق . بمرد. در آن هنگام هشتادویک سال عمر داشت . (از صفةالصفوة ج 3 ص 276).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سلیمان ، مکنی به ابواسماعیل . یکی از اعاظم فقها و استاد ابوحنیفه است . فقه را از انس بن مالک و حدیث را از ابراهیم نخعی اخذ نمود و در تاریخ 120 هَ . ق . درگذشت . پاره ای از نوادر درباره ٔ جودو کرمش روایت شده گویند: در ماه مبارک رمضان پنجاه فقیر را نگهداری کردی و چون عید درآمدی بهر یک صد درهم و جامه ٔ نو دادی و روانه نمودی . (قاموس الاعلام ).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شاپوربن مبارک بن عبید دیلمی ، مکنی به ابوالقاسم یا ابی لیلی . و بعضی نام حماد را میسره گویند. او از اسرای دیلم است و تا سال 156 هَ . ق . بزیسته است . او با ولید دویم از آل مروان و هم مهدی عباسی مجالست داشته و پس از سالیان دراز که در میان عرب گذرانده گاهی لحن داشته است . عالم به اشعار عرب بوده و گوید: برای ولید اشعار مردانه و نیکو میخواندم او از من بلایه و مبتذل می طلبید و چون می شنید بطرب و وجد می آمد. از این پی بردم دولت به آل مروان پشت کرده است و مهدی عباسی را ابیات مبتذل و بلایه می سرودم و او از من اشعار مردانه و خوب میخواست و از آن دانستم که بخت بر بنی العباس روی نهاده است . مولد حماد به سال 75 هَ . ق . بود و چون بمرد محمدبن کناسه او را رثا گفت . (از الفهرست ). مولد او 95 و وفاتش به سال 155 هَ . ق . بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عمربن یونس بن کلیب الکوفی یا واسطی مولی بنی سواءةبن عامربن صعصعة، معروف بعجرد. شاعر مشهور مکنی به ابی عمرو و قیل ابی یحیی . از مخضرمین است که دولت بنی امیه و بنی عباس درک کرده و شهرتش در دولت عباسی بود. ندیم ولیدبن یزیداموی گشت و در ایام مهدی به بغداد درآمد. اشعار و اخبار وی مشهورست . در سال 161 هَ . ق . بمرد. گفته اند وی از مردم واسط بود و محمدبن سلیمان بن علی عامل بصره وی را به سال 155 هَ . ق . بسبب زندقه در ظاهر کوفه بکشت . و گفته اند حماد بقصد بصره از اهواز بیرون شد و در راه درگذشت . و گفته اند وی در 168 هَ . ق . بمرد.عجرد بفتح عین مهمله و سکون جیم و فتح راء و بعد ازآن دال ، لقب حمادست . وی را عجرد گویند چون اعرابیی بر او بگذشت و او غلامی بود با بچه ها ببازی مشغول و برهنه بود اعرابی گفت تعجردت یا غلام و المتعجرد یعنی المتعری . (ابن خلکان ). و رجوع به معجم الادباء شود.


حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ولیدالکلاعی ، مکنی به ابی یوسف . وی در قرطبه از ابومطرف قنازعی و جز او فرا گرفت و بخاور سفر کرد و در اسکندریه حدیث گفت و در آنجا یحیی بن ابراهیم بن عثمان به سال 447 هَ . ق . کتاب شرح الاعتقاد که تألیف او بود و رساله ٔ قمع الحرص و قصرالامل و الحث علی العمل از وی بشنید و هم در آنجا ابومروان طبنی وی را بدید و برخی فوائد وی از او بشنید. (نفح الطیب ج 1 صص 577 - 578).


حماد. [ ح ُ ] (ع اِ) نهایت و غایت کوشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حمادک ان تفعل کذا و حماداک ان تفعل کذا. ج ، حمادیات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


حماد.[ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سلمه ، مکنی به ابی سلمه . از موالی بنی تمیم . فقیهی از اصحاب حدیث که در سال 165 هَ. ق . وفات کرد. و از اوست : کتاب السنن . (الفهرست ).


حماد. [ ح َم ْ ما ] ( ع ص ) بسیار حمدکننده و ستاینده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حماد. [ ح ُ ] ( ع اِ ) نهایت و غایت کوشش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): حمادک ان تفعل کذا و حماداک ان تفعل کذا. ج ، حمادیات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

حماد. [ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) نخستین مؤسس سلسله بنی حماد در الجزایر. وی از سال 398 تا 419 هَ. ق. حکومت کرد. رجوع به ترجمه تاریخ سلاطین اسلام لین پول شود.

حماد. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب آن از چاه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه سادات هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

حماد. [ ح َم ْ ما ] ( اِخ ) ابن ابی حنیفه نعمان ثابت ، مکنی به ابی اسحاق. وی بر مذهب پدر میرفت و در خیر و صلاح پایه رفیع داشت. چون ابوحنیفه درگذشت و دایع بسیار از زر و سیم و جز آن نزد وی بود که خداوندان آن غائب بودند و از آنجمله اموال یتیمانی چند بودی ، حماد آن مالها نزد قاضی برد تا بدو بسپارد، قاضی گفت : این اموال نپذیرم و از دست تو بیرون نکنم چه تو درخور حفاظت آن باشی. حماد گفت : حالی آنرا بسنج و قبض کن تا ذمه ابوحنیفه بری گردد، آنگاه هر چه خواهی کن. قاضی بپذیرفت و روزی چند بگذشت تا آن مال ها بسنجیدند. چون کار سنجش پایان یافت ، حماد ناپدید گشت و خود آشکار نکرد تا قاضی آن اموال بدیگری سپرد. پسر وی اسماعیل قاضی بصره بود تا آنگاه که یحیی بن اکثم متولی قضاء بصره گردید و وی معزول گشت. و در کتاب اخبار ابوحنیفه دیدم چون یحیی بن اکثم به بصره آمد اسماعیل آهنگ سفر کرد. قاضی وی را مشایعت نمود و مردمان او را دعا میکردند و میگفتند از اموال ما و خون های ما عفو نمودی. اسماعیل گفت : و از پسران شما نیزو بدین سخن به یحیی بن اکثم کنایه میزد چه وی متهم بود که با امردان محبت میورزد. اسماعیل گوید: ما را همسایه ای بود آسیابان بر مذهب روافض که دو استر داشت یکی را عمر نام نهاده بود و دیگری را ابوبکر شبی یکی از استرها لگدی بوی زد و وی بدان لگد بمرد. چون جدم ابو حنیفه با خبر گشت ، گفت بنگرید که من گمان دارم آن استر را که عمر نام نهاده وی را کشته باشد چون تفحص کردند چنان بود که وی گفته بود. وفات حماد در ذوالقعده سال 176 هَ. ق. اتفاق افتاد. ( صفةالصفوة ).

حماد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب آن از چاه . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


دانشنامه عمومی

حماد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حماد (اهواز)
حماد (بندر ماهشهر)

حماد (اهواز). حماد (اهواز)، روستایی از توابع بخش حمیدیه شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان طراح قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰۹ نفر (۴۴خانوار) بوده است.

حماد (بندر ماهشهر). حماد (بندر ماهشهر)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بندر ماهشهر در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان جراحی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حماد (ابهام زدایی). حماد ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حماد (غلام امام حسین)، غلام امام حسین (علیه السلام) و از شهدای کربلا• حماد بن اسامه کوفی، حَمّاد بن اُسامَة، بن زید قُرَشی، محدّث و حافظ کوفی در قرن دوم• حماد بن اسحاق جهضمی، جَهْضَمی ، حَمّاد بن اسحاق ، نیز مشهور به اَزْدی ، کنیه اش ابواسماعیل ، محدّث ، فقیه و قاضی مالکی قرن سوم • حماد بن أنس، از اصحاب امام حسین (علیه السلام) و از شهدای کربلا• حماد بن حماد خزاعی، از اصحاب امام حسین (علیه السلام) و از شهدای کربلا• حماد بن زید ازدی، حَمّاد بن زید بن درهم اَزْدی، مشهور به اَزرَق، محدّث و فقیه قرن دوم• حماد بن سلمة بن دینار، حَمّاد بن سَلَمة بن دینار، مفتی ، محدّث ، لغوی و نحوی بصری قرن دوم• حماد بن عثمان ناب، حمّاد بن عثمان، محدّث و فقیه شیعه در قرن دوم• حماد بن عیسی جهنی، حَمّاد بن عیسی جُهَنی، کنیه اش ابومحمد، راوی و فقیه شیعی قرن دوم• حماد بن هبة الله فضیلی حرانی، حرّانی، حمّاد بن هبة اللّه بن حمّاد فضیلی، کنیه اش ابوالثنا محدّث و مورخ قرن ششم• حماد راوی، حَمّاد راویه، راوی اشعار کهن عرب و شاعر معروف ایرانی تبارِ عرب در قرن اول و دوم هجری• حماد عجرد، حَمّاد عَجْرَد، شاعر زندیق مشهور دوره عباسی
...


کلمات دیگر: