کلمه جو
صفحه اصلی

پیمانه


مترادف پیمانه : جام، ساغر، صراحی، قدح، اندازه، کیل، کیله، معیار

فارسی به انگلیسی

gauge, measure, measurement, module, scale

measure


فارسی به عربی

بوشل , وحدة

فرهنگ اسم ها

اسم: پیمانه (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: peymāne) (فارسی: پيمانه) (انگلیسی: peymane)
معنی: جام شراب، هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازه گیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود، ( در قدیم ) ( به مجاز ) شراب

(تلفظ: peymāne) هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازه‌گیری مقدار معینی از هر چیز استفاده شود ؛ (در قدیم) جام شراب ؛ (در قدیم) (به مجاز) شراب.


مترادف و متضاد

اندازه، کیل، کیله، معیار


جام، ساغر، صراحی، صراحی، قدح


modulus (اسم)
قدر مطلق، پیمانه، استاندارد، ضریب، فراز خط

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

mete (اسم)
میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی

gauge (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج

module (اسم)
حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاس مدل، قسمتی از سفینه فضایی

bushel (اسم)
پیمانه، کیل

yardstick (اسم)
پیمانه، معیار، مقیاس، چوب ذرع

۱. جام، ساغر، صراحی، صراحی، قدح
۲. اندازه، کیل، کیله، معیار


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ظرفی که غله و جز آن را بدان پیمایند مکیال : گر ترا دسترس فزونستی زر به پیمانه می ببخشی و من . ( فرخی ) ۲ - جام شراب پیال. باده قدح شرابخواری : مرا بدور لب دوست هست پیمانی که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه . ( حافظ ) ۳- شراب باده : سخنوران ز سخن پیش تو فرو مانند چنانکسی که به پیمانه خورده باشد بنگ . ( فرخی ) ۴- چیزی که در وی مشاهد. انوار غیبی کنند و ادراک معانی( نمایند )یعنی دل عارف. یا پیمان. آفتاب . پیمانه ای که همچون آفتابست در اضائت نور یا پیمانه ای که اطفای حرارت آفتاب بدان توان کرد : ز خاکی که از سایه ات یافت آب توان ساخت پیمان. آفتاب . ( کلیم ) یا پیمانه بر سر کشیدن . یکباره شراب خوردن هم. پیاله را سر کشیدن : دامن صحبت مده از کف که دوران بهار نیست چندانی که گل بر سر کشد پیمانه را. ( صائب ) یا پر شدن پیمانه.۱- مالا مال شدن پیاله لبریز گشتن جام .۲- رسیدن مرگ فرا رسیدن اجل مردن : خصم را پیمانه پر شد زود زود هم حسام او دروگر هم سنانش . ( کمال اسماعیل ) یا پر شدن پیمانه از جایی . سیر آمدن از توقف در آنجا : دگر پر شد از شام پیمانه ام کشید آرزومندی خانه ام . ( سعدی ) یا پر کردن پیمانه.۱- پر کردن جام شراب . ۲- پر کردن مکیال . ۳- بسر آمدن چیزی ( عمر و غیره ) : بدوزخ برد مدبری را گناه که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه . ( سعدی )
هر چه بدان چیزی پیمایند

حجمی از نوشیدنی الکی که حاوی مقدار مشخص و معینی از الکل است متـ . پیمانۀ معیار standard drink


فرهنگ معین

(پَ یا پِ نِ ) (اِمر. ) ۱ - ظرفی برای اندازه گیری غلات ، مایعات و ... ۲ - جام شراب . ۳ - مجازاً، شراب ، نوشیدنی .

لغت نامه دهخدا

پیمانه. [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. ( برهان ). منا. صاع. صواع. کیله. معیار. عدل.مکیل. مکیله. مقلد. ( منتهی الارب ). صوع. مده. کیل. مکیال. قفیز. ( دهار ). صاحب انجمن آرا آرد: پیمانه بسبب تفاوت امکنه و ازمنه متفاوت است و تغییرپذیر ولیکن در عرب به این ترتیب مضبوط است : مکوک ، پیمانه ای است که آن سه کیلجه و کیلجه یک من و هفت ثمن من و من دورطل است و رطل دوازده اوقیه و اوقیه یک استار و دو ثلث استار و استار چهار مثقال و نیم و یک مثقال یک درهم و سه سبع درهم و درهم شش دانق و دانق دو قیراط ودو طسوج و طسوج دو حبه است و حبه سدس ثمن درهم که جزوی است از چهل و هشت جزو درهم - انتهی :
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو نه پیمانه بجا نه قفیز.
کسائی.
گر ترا دسترس فزونستی
زر بپیمانه می ببخشی و من.
فرخی.
کم بینک پیمانه و ترازو
هر گز نشود پاک ز آب زمزم.
ناصرخسرو.
پیمانه این چرخ را همه نام
معروف به امروز و دی و فردا.
ناصرخسرو.
خرد پیمانه انصاف اگر یک بار بردارد
بپیمایدمر آن چیزی که دهقان زیر سردارد.
ناصرخسرو.
جز سخته و پیموده مخر چیز که نیکوست
کردن ستد و داد به پیمانه و میزان.
ناصرخسرو.
و پیمانه راست داشتن ترازو. ( مجمل التواریخ و القصص ).
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
قدم پیمانه نطق جهان پیمای او آمد.
خاقانی.
پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد.
خاقانی.
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب می گلهای خندانش.
خاقانی.
مانده ترازوی تو بی سنگ ودُر
کیل تهی گشته و پیمانه پُر.
نظامی.
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ.
سعدی.
بکوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم بپیمانه بود.
سعدی.
سندری ؛ پیمانه بزرگ. سندره ؛ نوعی از پیمانه بزرگ. سدیس ؛ نوعی از پیمانه. قباع ؛ پیمانه بزرگ. ( منتهی الارب ). قسطاس ؛ پیمانه بزرگ. ( دهار ). من ؛ پیمانه ای است. مکوک ؛ پیمانه ای که در آن یک و نیم صاع گنجد. کرّ؛ پیمانه خواربار که مر اهل عراق راست. جمم ؛ آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری. جمام ؛ پرکردن پیمانه را تا سر. پیمانه سر برآورده بعد پُری. مدی ؛ پیمانه شامیان و مصریان. جمجمه ؛ نوعی از پیمانه است. جم ؛ پر کردن پیمانه را تا سر. جراف ؛ نوعی از پیمانه. کیل غُذارم ؛ پیمانه تخمینی. غور پیمانه ای است مقدار دوازده سخ ، مراهل خوارزم را. غراف ؛ پیمانه ای است بزرگ. قسط پیمانه ای که نیمه صاع باشد. مختوم ؛ پیمانه صاع. خطر؛ پیمانه کلان برای غله. ( منتهی الارب ). || جام. پیاله باده خوری. رطل. ( دهار ). مدة. ( منتهی الارب ). قدح شرابخواری. ( برهان ). ناطل. ( زمخشری ) ( منتهی الارب ). آوند شراب :

پیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ). صوع . مده . کیل . مکیال . قفیز. (دهار). صاحب انجمن آرا آرد: پیمانه بسبب تفاوت امکنه و ازمنه متفاوت است و تغییرپذیر ولیکن در عرب به این ترتیب مضبوط است : مکوک ، پیمانه ای است که آن سه کیلجه و کیلجه یک من و هفت ثمن من و من دورطل است و رطل دوازده اوقیه و اوقیه یک استار و دو ثلث استار و استار چهار مثقال و نیم و یک مثقال یک درهم و سه سبع درهم و درهم شش دانق و دانق دو قیراط ودو طسوج و طسوج دو حبه است و حبه سدس ثمن درهم که جزوی است از چهل و هشت جزو درهم - انتهی :
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو نه پیمانه بجا نه قفیز.

کسائی .


گر ترا دسترس فزونستی
زر بپیمانه می ببخشی و من .

فرخی .


کم بینک پیمانه و ترازو
هر گز نشود پاک ز آب زمزم .

ناصرخسرو.


پیمانه ٔ این چرخ را همه نام
معروف به امروز و دی و فردا.

ناصرخسرو.


خرد پیمانه ٔ انصاف اگر یک بار بردارد
بپیمایدمر آن چیزی که دهقان زیر سردارد.

ناصرخسرو.


جز سخته و پیموده مخر چیز که نیکوست
کردن ستد و داد به پیمانه و میزان .

ناصرخسرو.


و پیمانه راست داشتن ترازو. (مجمل التواریخ و القصص ).
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
قدم پیمانه ٔ نطق جهان پیمای او آمد.

خاقانی .


پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد.

خاقانی .


گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب می گلهای خندانش .

خاقانی .


مانده ترازوی تو بی سنگ ودُر
کیل تهی گشته و پیمانه پُر.

نظامی .


غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ .

سعدی .


بکوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم بپیمانه بود.

سعدی .


سندری ؛ پیمانه ٔ بزرگ . سندره ؛ نوعی از پیمانه ٔ بزرگ . سدیس ؛ نوعی از پیمانه . قباع ؛ پیمانه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ). قسطاس ؛ پیمانه ٔ بزرگ . (دهار). من ؛ پیمانه ای است . مکوک ؛ پیمانه ای که در آن یک و نیم صاع گنجد. کرّ؛ پیمانه ٔ خواربار که مر اهل عراق راست . جمم ؛ آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری . جمام ؛ پرکردن پیمانه را تا سر. پیمانه ٔ سر برآورده بعد پُری . مدی ؛ پیمانه ٔ شامیان و مصریان . جمجمه ؛ نوعی از پیمانه است . جم ّ؛ پر کردن پیمانه را تا سر. جراف ؛ نوعی از پیمانه . کیل غُذارم ؛ پیمانه ٔ تخمینی . غور پیمانه ای است مقدار دوازده سخ ، مراهل خوارزم را. غراف ؛ پیمانه ای است بزرگ . قسط پیمانه ای که نیمه ٔ صاع باشد. مختوم ؛ پیمانه ٔ صاع . خطر؛ پیمانه ٔ کلان برای غله . (منتهی الارب ). || جام . پیاله ٔ باده خوری . رطل . (دهار). مدة. (منتهی الارب ). قدح شرابخواری . (برهان ). ناطل . (زمخشری ) (منتهی الارب ). آوند شراب :
گر جور کرد یار دگر بار سوی او
میخواره وار از سر پیمانه ها شدم .

ناصرخسرو.


عاقل شیردلی باده مگیر
حیض خرگوش به پیمانه مخور.

خاقانی .


گفت دو پیمانه کمتر ای عمو
تا روی آزاده چون من کو به کو.

عطار.


بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم .

سعدی .


زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد.

حافظ.


مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه .

حافظ.


صاحب انجمن آرا گوید که از شعر ذیل اوحدی بر می آید که پیمانه بزرگتر از قدح باشد :
عاشقان دردکش را دردی میخانه ده
از قدح کاری نیاید بعد ازین پیمانه ده .

اوحدی .


دردق ؛ پیمانه ای است می را. سقایه ؛ دورق ؛ پیمانه ٔ شراب . فیهج ؛ پیمانه ٔ من . (منتهی الارب ). || مجازاً، خود شراب . (فرهنگ نظام ) :
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ .

فرخی .


آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت .
|| نزد صوفیه چیزی را گویند که در وی مشاهده ٔ انوار غیبی کنند و ادراک معانی یعنی دل عارف . (کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند.
۲. ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب.
۳. (تصوف ) چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند، دل عارف: مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ: ۸۵۰ ).
۴. [قدیمی] ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند: پیمانهٴ نفت.

دانشنامه عمومی

پیمانه ظرفی است که برای اندازه گیری مایعات و موادغذایی خشک در آشپزی بکار می رود. معمولاً این اندازه گیری به عنوان یک واحد رسمی در پخت وپز استفاده می شود. این نوع اندازه گیری برای دقت در بکار بردن دستور غذا است و به عنوان یک واحد اندازه گیری برای فروش موادغذایی بکار نمی رود.
کشورهای مختلف از پیمانه های متفاوتی استفاده می کنند. هیچ توافق بین المللی ای در مورد حجم یک پیمانه وجود ندارد و یک پیمانه گنجایشی از ۲۰۰ تا ۲۸۴ میلی لیتر ممکن است داشته باشد. پیمانه برای اندازه گیری گرم نیست زیرا وزن مواد مختلف با وجود حجم یکسان با یکدیگر متفاوت است.
در اتحادیه کشورهای همسود مانند کانادا، استرالیا، نیوزیلند، شبه قاره هند، آفریقای جنوبی، ...) و آمریکای لاتین و لبنان یک پیمانه ۲۵۰ میلی لیتر گنجایش دارد. این مقدار با ۱۶ قاشق غذاخوری استاندارد (گنجایش ۱۵ میلی لیتر) برابراست.
یک پیمانه در کشور آمریکا ۲۴۰ میلی لیتر گنجایش دارد.

پیمانه (رباعی خیام). پیمانه رباعی از خیام نیشابوری است. وزن این رباعی «مفعول مفاعیل مفاعیل فعل» می باشد.

پیمانه (واحد). پیمانه ظرفی است که برای اندازه گیری مایعات و موادغذایی خشک در آشپزی بکار می رود. معمولاً این اندازه گیری به عنوان یک واحد رسمی در پخت وپز استفاده می شود. این نوع اندازه گیری برای دقت در بکار بردن دستور غذا است و به عنوان یک واحد اندازه گیری برای فروش موادغذایی بکار نمی رود.
کشورهای مختلف از پیمانه های متفاوتی استفاده می کنند. هیچ توافق بین المللی ای در مورد حجم یک پیمانه وجود ندارد و یک پیمانه گنجایشی از ۲۰۰ تا ۲۸۴ میلی لیتر ممکن است داشته باشد. پیمانه برای اندازه گیری گرم نیست زیرا وزن مواد مختلف با وجود حجم یکسان با یکدیگر متفاوت است.

پیاله ی شراب


دانشنامه آزاد فارسی

پِیْمانِه (modulus)
در ریاضیات، وقتی تفاضل دو عدد صحیح x و y بر عدد صحیح m قابل قسمت باشد، می گویند x با y هم نهشت به پیمانۀ m است و می نویسند (پیمانه m) x≡ y. در این حالت، m را پیمانۀ این هم نهشتی می نامند. ۱۲ و ۷ هم نهشت به پیمانۀ ۵ اند، زیرا ۵ = ۷ -۱۲ که بر ۵ قابل قسمت است.

فرهنگستان زبان و ادب

{drink} [اعتیاد] حجمی از نوشیدنی الکی که حاوی مقدار مشخص و معینی از الکل است متـ . پیمانۀ معیار standard drink

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پیمانه به نوعی وسیله سنجش گفته می شود و در ابواب مختلف فقهی مثل تجارت کاربرد زیادی دارد.
در گذشته پیمانه یکی از ابزار سنجش و اندازه‏گیری برخی اشیاء بوده و انواع زیادی داشته است. برخی انواع آن در روایات برای تحدید و تعیین اندازه بعضی چیزها آمده است که فقها به تبع آن، در تعریف و بیان مقدار آن پیمانه‏ها در عصر صدور روایات، در فقه سخن گفته‏اند مانند صاع، مُدّ رطل و کُر.

در این مقاله به احکام کلّی پیمانه‏ها ـ قطع نظر از خصوصیات هر یک ـ که از آن به مناسبت در بابهای زکات، تجارت و قضاء سخن رفته، اشاره می‏شود.


اجرت پیمانه در زکات
هرگاه اخراج زکات، منوط به پیمانه کردن مال باشد در اینکه اجرت پیمانه کردن بر عهده مالک است و یا از زکات پرداخت می‏شود، اختلاف است، قول نخست، فتوای بیشتر فقها است.


معلوم بودن پیمانه در تجارت
از شرایط عوضین در داد و ستد، معلوم بودن آن است؛ از این‏رو در کالای پیمانه‏ای باید با پیمانه متعارف میان مردم اندازه‏گیری شود و اگر با پیمانه ناشناخته نزد مردم، پیمانه شود، معامله باطل است.

در داد و ستد کالای پیمانه‏ای، اجرت پیمانه کردن کالا ـ درصورت توقّف تحویل آن بر پیمانه کردن ـ بر عهده فروشنده و اجرت پیمانه کردن بهای پیمانه‏ای با خریدار است.

پیمانه کردن مواد غذایی که به جهت خوردن، انبار می‏شود و یا از آن خارج می‏گردد مستحب است؛ زیرا موجب برکت می‏گردد.

کسی که نسبت به پیمانه کردن آشنایی کامل ندارد مکروه است این کار را بر عهده بگیرد. از برخی، حرمت آن نقل شده است. البتّه عدم آشنایی اگر موجب زیاد گرفتن یا کم دادن شود، بدون شک حرام است.


حقوق کسی که کارش پیمانه بیت المال است
...

واژه نامه بختیاریکا

پِینا

جدول کلمات

کیل, مکیال, صاع, ساغر, قدح

پیشنهاد کاربران

هر چیزی که پیمودنی و اندازه پذیر باشد.

پیمانه : در زبان ترکی به سهم "پای " گفته می شود . و و پیمانه ظرفی بوده که با آن به افراد سهم داده می شد و یا برای تقسیم غلات از آن استفاده می شد . در اصل پیمانه یا "پای مانه" یعنی ظرف سهم دهی و تقسیم کننده سهم و یا ظرفی که با آن سهم افراد داده می شد .

شربت

جرعه. غمجه. مقداری که توان آشامید از مایعی :
جهانی کجاشربت آب سرد
نیرزد بر او دل چه داری به درد .
فردوسی.
بر آن نهادند که. . . شربتی از این [ از شراب ] بدو دهند تاچه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی از این. . . دادند. . . گفتند: دیگر خواهی ، گفت : بلی ، شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن. . . آمد و گفت یک شربت دیگر بدهید. . . پس شربت سوم بدو دادند. ( نوروزنامه ) . اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. ( سندبادنامه ص 253 ) . هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی ، ظاهر صورت او منعکس شدی. ( سندبادنامه ص 251 ) . خواهم که جمله ٔ آب این دریا را که در پیش ماست به یک شربت بخوری. ( سندبادنامه ص 305 ) .
شبانگاه آمدی مانند نخجیر
وز آن حوضه بخوردی شربتی شیر.
نظامی.
شه چونان پاره ٔ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید.
نظامی.
. . . سر در بیابان نهاد. . . تا تشنه و بیطاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربت آبی به پشیزی همی آشامیدند. ( گلستان سعدی ) .
ما به یک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خورده اند؟

مکیال. . .


کلمات دیگر: