who, chief, essence, governor, nature, senior
کیا
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: کیا (پسر) (فارسی) (تلفظ: kiyā) (فارسی: کيا) (انگلیسی: kiya)
معنی: پادشاه، حاکم، فرمانروا، ( به مجاز ) سرور و بزرگ، عزت، سلطان، والی، ( به مجاز ) حرمت، آبرو، ( اَعلام ) عنوان بعضی از حکام و رؤسای طبرستان و گیلان در قدیم، پادشاه سلطان
معنی: پادشاه، حاکم، فرمانروا، ( به مجاز ) سرور و بزرگ، عزت، سلطان، والی، ( به مجاز ) حرمت، آبرو، ( اَعلام ) عنوان بعضی از حکام و رؤسای طبرستان و گیلان در قدیم، پادشاه سلطان
(تلفظ: kiyā) (در قدیم) پادشاه ، سلطان ، حاکم ، فرمانروا ، والی ؛ (به مجاز) سرور و بزرگ ؛ (به مجاز) حرمت ، عزت ، آبرو ؛ (در اعلام) عنوان بعضی از حکام و رؤسای طبرستان و گیلان در قدیم.
فرهنگ فارسی
بزرگ، صاحب، خداوند، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوانکیایی:بزرگی، فرمانروایی
( اسم ) ۱ - پادشاه . ۲ - حاکم والی ( مطلقا ) . ۳ - حاکم والی طبرستان و گیلان از بزرگان گیلان و مازندران ( خصوصا ) توضیح این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند کیاهراسی معاصر غزالی . ۴ - بزرگ سرور .
( اسم ) ۱ - پادشاه . ۲ - حاکم والی ( مطلقا ) . ۳ - حاکم والی طبرستان و گیلان از بزرگان گیلان و مازندران ( خصوصا ) توضیح این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند کیاهراسی معاصر غزالی . ۴ - بزرگ سرور .
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - بزرگ ، سرور. ۲ - پادشاه ، حاکم . ۳ - مرزبان ، پهلوان .
لغت نامه دهخدا
کیا. ( ص ، اِ ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. ( برهان ). به معنی پادشاه بزرگ. ( آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ. ( ناظم الاطباء ). پادشاه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ازکیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه.
شکوه تخت کیان وارث ممالک جم
که تاج و مرز کیان را شهنشه است و کیا.
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی.
زین نیز بتر باشدشان نابه نوایی.
کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی.
بس که ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست.
کز بکافرق است بی حد تا بکا.
حاضرم اینک اگر مردی بیا.
ازکیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه.
خاقانی.
|| مجازاً به معنی عموم حکام و فرماندهان آمده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). حاکم و والی مطلقاً. ( فرهنگ فارسی معین ) :شکوه تخت کیان وارث ممالک جم
که تاج و مرز کیان را شهنشه است و کیا.
شمس فخری ( از انجمن آرا ).
|| بعضی سادات گیلان را نیز که سلطنت گیلان بوده کیا و کارکیا می خوانده اند تا به جایی رسیده که به حاکم و رئیس ده نیز کیا اطلاق می نموده اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). حاکم و والی طبرستان و گیلان. از بزرگان گیلان و مازندران ( خصوصاً ). توضیح آنکه این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند «کیاهراسی » معاصر غزالی. ( فرهنگ فارسی معین ). لقب عام امرای مازندران. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مازندرانی و گیلکی کیا ( بزرگ ، بزرگ ناحیه ) که مخصوصاً به طبقه ای از سادات زیدی طبرستان اطلاق شود. کردی ، کیا ( دهخدا ). ژابا این کلمه را از فارسی «کتخدا» می داند. ( حاشیه برهان چ معین ) : چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 82 ).
کار مدد و کار کیا نابه نوا شدزین نیز بتر باشدشان نابه نوایی.
منوچهری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
امروز کیا بوسه دهد بر لب دریاکز دست شهنشاه بدو یافت رهایی.
منوچهری.
|| مرزبان. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12 ). مرزبان را نیز گویند که زمین دار باشد یعنی پادشاه کوچک. ( برهان ). مرزبان و زمین دار. ( ناظم الاطباء ). || پهلوان را هم می گویند. ( برهان ) ( غیاث ). پهلوان. ( ناظم الاطباء ). || سرور. بزرگ. ( فرهنگ فارسی معین ). خواجه. آقا. سید. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بس که ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست.
فرخی.
حاصل آنکه تا بدانی ای کیاکز بکافرق است بی حد تا بکا.
مولوی.
برجهید و بانگ برزد کای کیاحاضرم اینک اگر مردی بیا.
مولوی.
بعد از آن از بانگ زنبورهواکیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین ) :
ازکیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه .
|| مجازاً به معنی عموم حکام و فرماندهان آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا). حاکم و والی مطلقاً. (فرهنگ فارسی معین ) :
شکوه تخت کیان وارث ممالک جم
که تاج و مرز کیان را شهنشه است و کیا.
|| بعضی سادات گیلان را نیز که سلطنت گیلان بوده کیا و کارکیا می خوانده اند تا به جایی رسیده که به حاکم و رئیس ده نیز کیا اطلاق می نموده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). حاکم و والی طبرستان و گیلان . از بزرگان گیلان و مازندران (خصوصاً). توضیح آنکه این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند «کیاهراسی » معاصر غزالی . (فرهنگ فارسی معین ). لقب عام امرای مازندران . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مازندرانی و گیلکی کیا (بزرگ ، بزرگ ناحیه ) که مخصوصاً به طبقه ای از سادات زیدی طبرستان اطلاق شود. کردی ، کیا (دهخدا). ژابا این کلمه را از فارسی «کتخدا» می داند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی .
کار مدد و کار کیا نابه نوا شد
زین نیز بتر باشدشان نابه نوایی .
امروز کیا بوسه دهد بر لب دریا
کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی .
|| مرزبان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). مرزبان را نیز گویند که زمین دار باشد یعنی پادشاه کوچک . (برهان ). مرزبان و زمین دار. (ناظم الاطباء). || پهلوان را هم می گویند. (برهان ) (غیاث ). پهلوان . (ناظم الاطباء). || سرور. بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ). خواجه . آقا. سید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بس که ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست .
حاصل آنکه تا بدانی ای کیا
کز بکافرق است بی حد تا بکا.
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا.
بعد از آن از بانگ زنبورهوا
بانگ آب جو نیوشی ای کیا.
از اذانت جمله آسودیم ما
بس کرم کردی شب و روز ای کیا.
بهتر از وی صدهزاران دلربا
هست همچون ماه در شهر ای کیا.
جهد می کن تاتوانی ای کیا
در طریق انبیا و اولیا.
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا.
خصم تشبه کند به شخص تو لیکن
سفله نگرددکیا به کسوت ملهم .
|| به معنی صاحب و خداوند نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). حاکم و رئیس ده . (انجمن آرا) (آنندراج ). در ترکیب آید: ده کیا (دهخدا). کارکیا (سرکار و مصدر امور). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
خواهی که نزل جان دهدت ده کیای دهر
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه .
همه ملک موقوف و موقوف ملک
همه ده کیاآن و ده بی کیا.
کمال الدین اسماعیل (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| به معنی پاکیزه ولطیف هم گفته اند. (برهان ). پاکیزه و لطیف و پاک . (ناظم الاطباء). رجوع به «کی » شود. || زبردست . (ناظم الاطباء). || نگهبان و حارس . (ناظم الاطباء). || به معنی دهقان هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). || چهار طبایع. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). طبایع را نیز گویند که برودت وحرارت و رطوبت و یبوست باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مصحف «کیان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || هر یک از عناصر اربعه . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). به معنی عناصر اربعه گفته شده . (آنندراج ). معین در حاشیه ٔ برهان آرد: این ابیات مولوی را شاهد آورده اند :
جان چو شخص و این لباس تن بر او
جنبش ما را از او دان نه ز ما
همچنین هستی ّ عالم را ببین
چون لباسی دان بر او چار این کیا.
به معنی عنصر «کیان » است ، پس در شعر مولوی کیا به معنی پادشاه بزرگ (و فرمانروا) است و «چارکیا» لغةً چهار فرمانروا و مجازاً اصطلاح شده برای عناصر اربعه . مقایسه شود با چهار رئیس (عناصر اربعه ) - انتهی . و نیز در تعلیقات برهان آرد: حاشیه (یعنی شرح فوق ) چنین اصلاح شود، نظامی در لیلی و مجنون (ص 18) گوید :
تا درنگریم و راز جوییم
سررشته ٔ کار بازجوییم
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
کاین کاروکیایی از پی چیست
او کیست کیای کار او کیست ؟
و وحید در حاشیه نوشته : «کیای اولی طبایع است و عناصر و کیای دوم به معنی خداوند...»، نسخه بدل «کارکیایی » است . برهان در ذیل «کارگیا» هم آورده : «هر یک از عناصر اربعه را نیز گفته اند». (برهان چ معین ج 5 تعلیقات ص 238، 239). || در شواهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی بزرگی و جلال آمده است :
خطبه ٔ شاهان بگردد وآن کیا
جز کیا و خطبه های انبیا.
این همه دارند و چشم هیچکس
برنیفتد بر کیاشان یک نفس .
|| در «زفان گویا» به معنی نوعی از علک رومی آورده . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). و به لغت سریانی مصطکی را گویند و آن را به عربی علک رومی خوانند، و بعضی گویند علک رومی نوعی از مصطکی است . (برهان ). مصطکی . (ناظم الاطباء). || به معنی دهان هم به نظر آمده است که به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (ناظم الاطباء). || کار و عمل . (ناظم الاطباء).
- کار و کیا .رجوع به همین کلمه شود.
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه : الوندکیا. سطل کیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مزید مؤخر اسماء: حسن کیا. بوهاشم کیا. بوطالب کیا. (کتاب النقض ص 97).
ازکیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه .
خاقانی .
|| مجازاً به معنی عموم حکام و فرماندهان آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا). حاکم و والی مطلقاً. (فرهنگ فارسی معین ) :
شکوه تخت کیان وارث ممالک جم
که تاج و مرز کیان را شهنشه است و کیا.
شمس فخری (از انجمن آرا).
|| بعضی سادات گیلان را نیز که سلطنت گیلان بوده کیا و کارکیا می خوانده اند تا به جایی رسیده که به حاکم و رئیس ده نیز کیا اطلاق می نموده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). حاکم و والی طبرستان و گیلان . از بزرگان گیلان و مازندران (خصوصاً). توضیح آنکه این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند «کیاهراسی » معاصر غزالی . (فرهنگ فارسی معین ). لقب عام امرای مازندران . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مازندرانی و گیلکی کیا (بزرگ ، بزرگ ناحیه ) که مخصوصاً به طبقه ای از سادات زیدی طبرستان اطلاق شود. کردی ، کیا (دهخدا). ژابا این کلمه را از فارسی «کتخدا» می داند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 82).
کار مدد و کار کیا نابه نوا شد
زین نیز بتر باشدشان نابه نوایی .
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
امروز کیا بوسه دهد بر لب دریا
کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی .
منوچهری .
|| مرزبان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). مرزبان را نیز گویند که زمین دار باشد یعنی پادشاه کوچک . (برهان ). مرزبان و زمین دار. (ناظم الاطباء). || پهلوان را هم می گویند. (برهان ) (غیاث ). پهلوان . (ناظم الاطباء). || سرور. بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ). خواجه . آقا. سید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بس که ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست .
فرخی .
حاصل آنکه تا بدانی ای کیا
کز بکافرق است بی حد تا بکا.
مولوی .
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا.
مولوی .
بعد از آن از بانگ زنبورهوا
بانگ آب جو نیوشی ای کیا.
مولوی .
از اذانت جمله آسودیم ما
بس کرم کردی شب و روز ای کیا.
مولوی .
بهتر از وی صدهزاران دلربا
هست همچون ماه در شهر ای کیا.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 334).
جهد می کن تاتوانی ای کیا
در طریق انبیا و اولیا.
مولوی .
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا.
مولوی .
خصم تشبه کند به شخص تو لیکن
سفله نگرددکیا به کسوت ملهم .
قاآنی (از امثال و حکم ص 981).
|| به معنی صاحب و خداوند نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). حاکم و رئیس ده . (انجمن آرا) (آنندراج ). در ترکیب آید: ده کیا (دهخدا). کارکیا (سرکار و مصدر امور). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
خواهی که نزل جان دهدت ده کیای دهر
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه .
خاقانی .
همه ملک موقوف و موقوف ملک
همه ده کیاآن و ده بی کیا.
کمال الدین اسماعیل (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| به معنی پاکیزه ولطیف هم گفته اند. (برهان ). پاکیزه و لطیف و پاک . (ناظم الاطباء). رجوع به «کی » شود. || زبردست . (ناظم الاطباء). || نگهبان و حارس . (ناظم الاطباء). || به معنی دهقان هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). || چهار طبایع. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). طبایع را نیز گویند که برودت وحرارت و رطوبت و یبوست باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مصحف «کیان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || هر یک از عناصر اربعه . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). به معنی عناصر اربعه گفته شده . (آنندراج ). معین در حاشیه ٔ برهان آرد: این ابیات مولوی را شاهد آورده اند :
جان چو شخص و این لباس تن بر او
جنبش ما را از او دان نه ز ما
همچنین هستی ّ عالم را ببین
چون لباسی دان بر او چار این کیا.
به معنی عنصر «کیان » است ، پس در شعر مولوی کیا به معنی پادشاه بزرگ (و فرمانروا) است و «چارکیا» لغةً چهار فرمانروا و مجازاً اصطلاح شده برای عناصر اربعه . مقایسه شود با چهار رئیس (عناصر اربعه ) - انتهی . و نیز در تعلیقات برهان آرد: حاشیه (یعنی شرح فوق ) چنین اصلاح شود، نظامی در لیلی و مجنون (ص 18) گوید :
تا درنگریم و راز جوییم
سررشته ٔ کار بازجوییم
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
کاین کاروکیایی از پی چیست
او کیست کیای کار او کیست ؟
و وحید در حاشیه نوشته : «کیای اولی طبایع است و عناصر و کیای دوم به معنی خداوند...»، نسخه بدل «کارکیایی » است . برهان در ذیل «کارگیا» هم آورده : «هر یک از عناصر اربعه را نیز گفته اند». (برهان چ معین ج 5 تعلیقات ص 238، 239). || در شواهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی بزرگی و جلال آمده است :
خطبه ٔ شاهان بگردد وآن کیا
جز کیا و خطبه های انبیا.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 25).
این همه دارند و چشم هیچکس
برنیفتد بر کیاشان یک نفس .
مولوی .
|| در «زفان گویا» به معنی نوعی از علک رومی آورده . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). و به لغت سریانی مصطکی را گویند و آن را به عربی علک رومی خوانند، و بعضی گویند علک رومی نوعی از مصطکی است . (برهان ). مصطکی . (ناظم الاطباء). || به معنی دهان هم به نظر آمده است که به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (ناظم الاطباء). || کار و عمل . (ناظم الاطباء).
- کار و کیا .رجوع به همین کلمه شود.
|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه : الوندکیا. سطل کیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مزید مؤخر اسماء: حسن کیا. بوهاشم کیا. بوطالب کیا. (کتاب النقض ص 97).
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] بزرگ.
۲. صاحب، خداوند.
۳. پادشاه، حاکم، مرزبان.
۴. پهلوان.
۲. صاحب، خداوند.
۳. پادشاه، حاکم، مرزبان.
۴. پهلوان.
دانشنامه عمومی
(روستای خلار، استان فارس) کُیا؟ کجا؟ (گویش خلاری مرکب از بستکی و لاری و پهلوی است. این روستا در دو منزلی شمال غرب شیراز قرار دارد.)
کیا می تواند به یکی از معانی زیر اشاره داشته باشد:
کیا موتورز
کیا (شهبانو) همسر آخناتون، فرعون دودمان هجدهم مصر.
کیا لقب بعضی از شاهان در سلسله های مختلف. (مانند کیاییان گیلان)
صادق کیا زبان شناس و رئیس فرهنگستان دوم
کیا موتورز
کیا (شهبانو) همسر آخناتون، فرعون دودمان هجدهم مصر.
کیا لقب بعضی از شاهان در سلسله های مختلف. (مانند کیاییان گیلان)
صادق کیا زبان شناس و رئیس فرهنگستان دوم
wiki: طوطی سانان است با نام علمی Nestor notabilis که ساکن نیوزیلند می باشد. این پرنده تنها طوطی کوهستانی در دنیا است.کیاها به هوش و کنجکاوی مشهورند.
ویکی پدیای انگلیسی
ویکی پدیای انگلیسی
wiki: کیا (پرنده)
گویش مازنی
۱از خاندان های شهرستان کردکوی ۲پیشوند یا پساوندی که به همراه ...
بزرگ و شریف
/kiaa/ از خاندان های شهرستان کردکوی - پیشوند یا پساوندی که به همراه نام بزرگان، سرداران و سادات درست نیست می آمده است & بزرگ و شریف
پیشنهاد کاربران
یعنی گیاه. و اکر از این جهار یکی کم بوذ، کیا نرویذ و تخم، تباه شود. ( هدایة المتعلمین فی طب ص 14 )
در زبان لری بختیاری به معنی
چه کسانی
کیا وین بی::چه کسانی آمده بودند
Kea
چه کسانی
کیا وین بی::چه کسانی آمده بودند
Kea
حاکم، پادشاه. . .
بزرگ . .
نامی زیبا و ایرانی
مرزبان. . . . .
کلمات دیگر: