کلمه جو
صفحه اصلی

زمزم

فارسی به انگلیسی

zamzam

فرهنگ اسم ها

اسم: زمزم (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zamzam) (فارسی: زمزم) (انگلیسی: zamzam)
معنی: نام چشمه ای در نزدیکی کعبه، «آهسته آهسته»، ( اَعلام ) ) چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک می دانند، ) نام کتابی از مصنفات زرتشت، ( در ادیان ) دعایی که پیروان زرتشت هنگام عبادت یا غذا خوردن آهسته زیر لب می خوانند، چاهی است در مکه و معنی آن ' آهسته آهسته ' است

(تلفظ: zamzam) چاهی است در مکه و معنی آن ' آهسته آهسته ' است ؛ نام کتابی از مصنفات زرتشت ؛ (در ادیان) دعایی که پیروان زرتشت هنگام عبادت یا غذا خوردن آهسته زیر لب می‌خوانند.


فرهنگ فارسی

چاهی است در مکه واقع در جنوب شرقی کعبه بعمق ۲۴ متر . حاجیان از آن آب تبرکا نوشند .
آب بسیار، آب فراوان، نام چاهی درمسجدالحرام، دعای زرتشتیان هنگام شستن بدن یاغذاخوردن
( اسم ) ۱ - ترنم باهستگی . ۲ - دعائی که زردشتیان آهسته و زیر لب خوانند هنگام خوردن طعام و غیره ) زمزمه .
چاهی است نزدیک خانه کعبه شرفها الله

لغت نامه دهخدا

زمزم. [ زَ زَ ] ( اِ ) بمعنی آهسته آهسته است چه زم را آهسته گویند. ( برهان ). آهسته آهسته و باملایمت و مشفقانه. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگهای پارسی زم را بمعنی آهسته گرفته و زمزم را لغتاً بمعنی آهسته آهسته... دانسته اند. زم در اوستا و پهلوی بمعنی زمستان آمده... به کتب خاورشناسان راجع به واژه های اوستائی ، پهلوی ، اکدی ، سومری و آرامی رجوع شد زم بمعنی مذکور ( آهسته ) نیامده... ( از مزدیسنا چ 1 ص 254 متن و حاشیه ). رجوع به همین کتاب شود. || خوانندگی و ترنمی که به آهستگی کنندو زمزمه عبارت از آن است. ( برهان ). زمزمه. ( فرهنگ جهانگیری ). ترنم به آهستگی. ( فرهنگ فارسی معین ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را زمزمه کردن ادعیه و قسمت هایی از قرآن معنی کرده که معنی اخیر ناصواب است. و رجوع به دزی ج 1 ص 603 شود. || کلماتی باشد که مغان یعنی آتش پرستان در محل ستایش باریتعالی و پرستش آتش و هنگام بدن شستن و چیزی خوردن بر زبان رانند. ( برهان ). دعایی که زرتشتیان آهسته و زیر لب خوانند ( بهنگام خوردن و غیره ). ( فرهنگ فارسی معین ). و آن مترداف باژ است . در کتاب التاج منسوب به جاحظ آمده پادشاهان ساسانی هنگامی که طعام ایشان حاضر می شدبر آن زمزمه می کردند و کسی به حرفی سخن نمی گفت تا بلند شود و اگر بسخن گفتن ناچار می شد بجای آن به اشاره غرض و مقصود خود را می فهماند... ( حاشیه برهان چ معین ). کلماتی که مغان در حین آتش پرستی و پرستیدن آن آهسته بزبان رانند. ( فرهنگ رشیدی ). کلماتی باشد مغان را در ستایش ایزد تعالی و هنگام پرستش آتش و شستن بدن و خوردن غذا آهسته بر زبان رانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و کلماتی چند که مغان در محل ستایش باریتعالی و هنگام شستن بدن و خوردن چیزی بر زبان آرند. ( ناظم الاطباء )... ابوریحان بیرونی زمزم را چنین تفسیر کرده است : «و سروش اول من امر بالزمزمة و هو الایماء بالغنة لا بکلام مفهوم و ذلک انهم اذا صلوا و سبحوا اﷲ وقدسوه ، تناولوا الطعام فی وسط ذلک فلایمکنهم الکلام وسط الصلوة فیهمهون و یشیرون و لایتکلمون و هذا علی مااخبرنی به آدرخوراالمهندس » ؛ یعنی سروش نخستین کسی بود که به زمزمه امر کرد وآن عبارتست از اشاره ای که لب بسته ادا شود نه با گفتار مفهوم و این امر از آن رو است که چون ایشان ( زردشتیان ) نماز گزارند و تسبیح خدا کنند و او را ستایش نمایند در این میان طعام تناول کنند، ناگزیر ایشان رامیسر نگردد که در میان نماز سخن گویند، پس همهمه کنند و اشاره نمایند و سخن نرانند. این روایت را من ازآذرخورای مهندس شنیده ام. مؤلف بیان الادیان نویسد: «مغان بوقت طعام خوردن واجب دانند». باید یادآوری کرد که زمزمه کردن پیش از غذا معمول بوده نه در وسط طعام ( چنانکه ابوریحان و مؤلف بیان الادیان نوشته اند )،چنانکه میدانیم از زمان بسیار قدیم ایرانیان را عادت بر این بود که در وقت غذا ساکت باشند و سخن نگویند. این را تا چند سال پیش از این زرتشتیان رعایت می کردند. دعاهایی که بزبان پازند یا بزبان پارسی در آغازو انجام بسیاری از قطعات به آواز معمولی خوانده میشود، ولی ادعیه کوچک پازند یا پارسی که در میان بندهای اوستائی می آید باید آنها را باژ گرفت و یا به عبارت دیگر زمزمه کرد. ( مزدیسنا چ 1 ص 356 ) :

زمزم . [ زَ زَ ] (اِ) بمعنی آهسته آهسته است چه زم را آهسته گویند. (برهان ). آهسته آهسته و باملایمت و مشفقانه . (ناظم الاطباء). در فرهنگهای پارسی زم را بمعنی آهسته گرفته و زمزم را لغتاً بمعنی آهسته آهسته ... دانسته اند. زم در اوستا و پهلوی بمعنی زمستان آمده ... به کتب خاورشناسان راجع به واژه های اوستائی ، پهلوی ، اکدی ، سومری و آرامی رجوع شد زم بمعنی مذکور (آهسته ) نیامده ... (از مزدیسنا چ 1 ص 254 متن و حاشیه ). رجوع به همین کتاب شود. || خوانندگی و ترنمی که به آهستگی کنندو زمزمه عبارت از آن است . (برهان ). زمزمه . (فرهنگ جهانگیری ). ترنم به آهستگی . (فرهنگ فارسی معین ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را زمزمه کردن ادعیه و قسمت هایی از قرآن معنی کرده که معنی اخیر ناصواب است . و رجوع به دزی ج 1 ص 603 شود. || کلماتی باشد که مغان یعنی آتش پرستان در محل ستایش باریتعالی و پرستش آتش و هنگام بدن شستن و چیزی خوردن بر زبان رانند. (برهان ). دعایی که زرتشتیان آهسته و زیر لب خوانند (بهنگام خوردن و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ). و آن مترداف باژ است . در کتاب التاج منسوب به جاحظ آمده پادشاهان ساسانی هنگامی که طعام ایشان حاضر می شدبر آن زمزمه می کردند و کسی به حرفی سخن نمی گفت تا بلند شود و اگر بسخن گفتن ناچار می شد بجای آن به اشاره غرض و مقصود خود را می فهماند... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلماتی که مغان در حین آتش پرستی و پرستیدن آن آهسته بزبان رانند. (فرهنگ رشیدی ). کلماتی باشد مغان را در ستایش ایزد تعالی و هنگام پرستش آتش و شستن بدن و خوردن غذا آهسته بر زبان رانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و کلماتی چند که مغان در محل ستایش باریتعالی و هنگام شستن بدن و خوردن چیزی بر زبان آرند. (ناظم الاطباء)... ابوریحان بیرونی زمزم را چنین تفسیر کرده است : «و سروش اول من امر بالزمزمة و هو الایماء بالغنة لا بکلام مفهوم و ذلک انهم اذا صلوا و سبحوا اﷲ وقدسوه ، تناولوا الطعام فی وسط ذلک فلایمکنهم الکلام وسط الصلوة فیهمهون و یشیرون و لایتکلمون و هذا علی مااخبرنی به آدرخوراالمهندس » ؛ یعنی سروش نخستین کسی بود که به زمزمه امر کرد وآن عبارتست از اشاره ای که لب بسته ادا شود نه با گفتار مفهوم و این امر از آن رو است که چون ایشان (زردشتیان ) نماز گزارند و تسبیح خدا کنند و او را ستایش نمایند در این میان طعام تناول کنند، ناگزیر ایشان رامیسر نگردد که در میان نماز سخن گویند، پس همهمه کنند و اشاره نمایند و سخن نرانند. این روایت را من ازآذرخورای مهندس شنیده ام . مؤلف بیان الادیان نویسد: «مغان بوقت طعام خوردن واجب دانند». باید یادآوری کرد که زمزمه کردن پیش از غذا معمول بوده نه در وسط طعام (چنانکه ابوریحان و مؤلف بیان الادیان نوشته اند)،چنانکه میدانیم از زمان بسیار قدیم ایرانیان را عادت بر این بود که در وقت غذا ساکت باشند و سخن نگویند. این را تا چند سال پیش از این زرتشتیان رعایت می کردند. دعاهایی که بزبان پازند یا بزبان پارسی در آغازو انجام بسیاری از قطعات به آواز معمولی خوانده میشود، ولی ادعیه ٔ کوچک پازند یا پارسی که در میان بندهای اوستائی می آید باید آنها را باژ گرفت و یا به عبارت دیگر زمزمه کرد. (مزدیسنا چ 1 ص 356) :
نوان اندرآمد به آتشکده
نهادند گاهی به زر آزده
نهاده بدو نامه ٔ ژند و است
به آواز برخواند موبد درست ...
بزرگان بر او گوهر افشاندند
بزمزم همی آفرین خواندند.

فردوسی .


پس ایزدگشسب آنچه اندرز بود
به زمزم همی گفت و موبد شنود.

فردوسی .


جهاندار بگرفت باژ مهان
به زمزم همی رای زد در میان .

فردوسی .


فرودآمداز اسپ و برسم بدست
به زمزم همی گفت و لب را ببست .

فردوسی .


چو کشکین بخوردند می خواستند
زبانها به زمزم بیاراستند.

فردوسی .


شهنشاه چون زمزم آراستی
دگر برسم موبدان خواستی .

فردوسی .


یکی ژند و است آر با برسمت
به زمزم یکی پاسخی پرسمت ...
به زمزم بدو گفت برگوی راست
که تا موبدان موبد اکنون کجاست .

فردوسی .


تا موبد... و دین داران وزهاد خلوت سازد و به طاعت و زمزم نشیند. (نامه ٔ تنسر، تاریخ طبرستان ).

زمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) چاهی است نزدیک خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد) (از برهان ). و بمعنی آب آن چاه نیز آمده . (آنندراج ). نام چشمه یا چاهی است نزدیک کعبه که با سودن پای اسماعیل پسر ابراهیم صلوات اﷲ علیهما بر زمین بگشاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از برکت تو دولت تو گشت پدیدار
از پای سماعیل پدید آمد زمزم .

فرخی .


بسان چاه زمزم است چشم من
که کعبه ٔ و حوش شد سرای او.

منوچهری .


یکی چون چشمه ٔ زمزم ، دوم چون زهره ٔ ازهر
سیم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بویحیی .

منوچهری .


اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن ویکی شوراب چه زمزم .

ناصرخسرو.


وز بیم تشنگی قیامت همیشه تو
در آرزوی قطرگکی آب زمزمی .

ناصرخسرو.


زمزم اگر ز ابها چه پاکتر است
پاکتر از زمزم است ازار مرا.

ناصرخسرو.


این ناخوش و خوار و همچو خونست
وآن خوش و عزیز همچو زمزم .

ناصرخسرو.


به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.

(از کلیله و دمنه ).


او کعبه ٔ علوم و کف و کلک مجلسش
بودندزمزم و حجرالاسود و مقام .

خاقانی .


کعبه ٔ ما طرف خم ، زمزم ما درد خام
مصحف ما خط جام ، سبحه ٔ ما نام صبح .

خاقانی .


چند یاد کعبه و زمزم کنی خاقانیا
باده ده کز کعبه آزاد و ز زمزم فارغیم .

خاقانی .


ای جنت انس را تو کوثر
وی کعبه قدس را تو زمزم .

خاقانی .


هر آن کس کو از این یک جرعه نوشید
مر او را کعبه و زمزم نباشد.

عطار.


آب انگور نکو خور، که مباح است و حلال
آب زمزم نخوری بد، که حرامت باشد.

ابن یمین .


چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.

عرفی .


طوف و سعی حرم عشق نیاورده بجای
تشنه ٔ زمزم آن چاه زنخدان گشتم .

نظیری (از آنندراج ).


- امثال :
به چاه زمزم شاشیدن ؛ برای کسب شهرت عملی قبیح مرتکب شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زمزم آتش فشان ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). زمزم رسن ور. (فرهنگ رشیدی ).
- زمزم افشان ؛ اشک ریزان . گریه کنان :
مصطفی کعبه ست و مهر کتف او سنگ سیاه
هر کس از بحر کف او زمزم افشان آمده .

خاقانی .


تا خیال کعبه نقش دیده ٔ جان دیده اند
دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده اند.

خاقانی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمزم افشاندن ؛ یعنی گریه کردن . (فرهنگ رشیدی ). بانگ زدن و گریه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب قبل و ترکیب زمزم فشان شود.
- زمزم رسن ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمزم فشان ؛ زمزم افشان . اشک ریزان :
نظاره در تو چشم ملایک ، که چشم تو
دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده .

خاقانی .


رجوع به ترکیبهای زمزم افشان و زمزم افشاندن ، معجم البلدان ، حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 288، 296، عقد الفرید و عیون الاخبار، نزهة القلوب ج 3، تاریخ اسلام ص 30، 45، مزدیسنا، الموشح و امتاع ، تاریخ گزیده ، مجمل التواریخ و القصص و دزی ج 1 ص 603 شود.

زمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) نام کتابی است از مصنفات زردشت . (برهان ). کتابی است از تصانیف زردشت . (فرهنگ رشیدی ). نام کتابی است از مصنفات زردشت پیغمبر عجم و آن را «است » نیز گویند. مصراع : «به زمزم همی گفت لب را ببست »، فقیر مؤلف گوید در این معنی تأمل است چه بامعنی سوم یکی می نماید که آهسته به زمزم حرفی زد یا دعائی خواند و خاموش شد... (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فصل چهاردهم از کتاب مقدس زند. (ناظم الاطباء). مسعودی در مروج الذهب چ قاهره ص 18 گوید: «و هو (زردشت ) نبی المجوس الذی اتاهم بالکتاب المعروف بالزمزمه عند عوام الناس و اسمه عندالمجوس بستاه (= اوستا) ظاهراً نظر به اینکه اوستا را به معنی زمزمه می خواندند، این نام بدان اطلاق شد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بدیهی است که این قول (قول مسعودی ) اشتباه است چه هیچیک ازبیست ویک نسک اوستای عهد ساسانی چنین نامی نداشته و امروز نیز هیچکدام از قطعات اوستا و هیچیک از دعاهای مزدیسنان بزبان پازند، چنین نامی ندارد. همین اشتباه موجب شده است که فرهنگ نویسان ایرانی زمزم را نام کتابی از مصنفات زرتشت بدانند. (مزدیسنا چ 1 ص 255).


زمزم . [ زَ زَ ] (ع ص ، اِ) شتر گردن دراز. (ناظم الاطباء). نام ناقه ای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ماء زمزم ؛ آب بسیار . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


زمزم . [ زِ زَ ] (اِخ ) موضعی است به خوزستان از نواحی جندیشاپور و لفظی است عجمی . (از معجم البلدان ). بر وزن درهم نام موضعی به خوزستان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زمزم . [ زِ زِ ] (ع اِ) جماعت شتران شش ساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زمزمه شود.


زمزم . [ زُ م َ زِ ] (اِخ ) چاه زمزم . (ناظم الاطباء). رجوع به زَمزَم (اِخ ) شود.


فرهنگ عمید

۱. دعایی که زردشتیان هنگام شستن بدن یا غذا خوردن در ستایش خدای تعالی می‌خوانند: ◻︎ چو کشکین بخوردند می ‌خواستند / زبان‌ها به زمزم بیاراستند (فردوسی: ۸/۱۵۲).
۲. زمزمه.


۱. دعایی که زردشتیان هنگام شستن بدن یا غذا خوردن در ستایش خدای تعالی می خوانند: چو کشکین بخوردند می خواستند / زبان ها به زمزم بیاراستند (فردوسی: ۸/۱۵۲ ).
۲. زمزمه.
نوعی پارچه.

نوعی پارچه.


دانشنامه عمومی

زمزم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
چاه زمزم
زمزم (شرکت)

دانشنامه آزاد فارسی

زَمْزَم
زَمْزَم
چاهی مقدس در مکه، به عمق ۴۲ متر، روبه روی حجرالاسود، در جنوب شرقی بنای کعبه. در روایات اسلامی آمده است که جبرئیل آن را پدید آورد تا هاجر و فرزندش، اسماعیل، از تشنگی هلاک نشوند و از همین رو به آن هزیمۀ جبرئیل گویند. آب آن نه کم می شود و نه متعفن می گردد. حاجیان آب آن را برای تیمن و تبرک و شفای بیماران با خود می برند. در عهد جاهلیت، در درگیری های قومی، قبیلۀ جرهم چاه را پر کردند، اما بعدها عبدالمطلب دوباره آن را احیا کرد. اکنون این چاه در مکه است و آب آن از طریق شبکۀ لوله کشی به مصرف آشامیدن اهالی آن جا می رسد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زمزم یکی از چاههای معروف مکه می باشد.
زَمْزَم چاهی معروف کنار کعبه است.

کاربرد زمزم در فقه
از آن در باب طهارت و حج سخن گفته‏اند.

احکام زمزم در فقه
← احکام زمزم در طهارت و حج
...

[ویکی شیعه] زمزم، چاهی مشهور واقع در مسجدالحرام در فاصله ۲۱ متری شرقِ کعبه است. این چاه، بنابر روایات، در آغاز، چشمه ای بوده که به لطف خداوند برای حضرت اسماعیل جاری شده است. پیامبر اکرم (ص) آب آن را برترین آب های زمین و شفابخش خوانده است.
این چاه در آغاز، منبع تأمین آب مکه بود و پس از آن چاه ‏های دیگری در مکه و اطراف آن ایجاد شد. این آب همواره نزد مردم مکه قِداسَت و اهمیت فراوانی داشته است. آنان مردگان خود را با آب زمزم غسل می‏ دادند و خود مقید به استفاده و نوشیدن از آن بودند. در حال حاضر آب آن توسط پمپ از طریق لوله کشی به زائرین می رسد و بسیاری از آن ها این آب را به عنوان سوغات با خود می برند.
عبدالمطلب نام این چشمه را زمزم گذاشته است.

[ویکی نور] زمزم نوشته محمدتقی رهبر، مشتمل بر پنج مقاله درباره پیشینه چشمه زمزم در مکه است که پیش از آن در فصلنامه «میقات حج» و اکنون در قالب کتاب منتشر شده است .
کتاب، مشتمل بر یک مقدمه و پنج بخش است که مطالب هر بخش در ضمن چند عنوان مطرح شده است. نویسنده در نگارش کتاب از منابع روایی و تاریخی قدیم و جدید استفاده کرده است.
پیوند زمزم و کوثر، عنوان اولین فصل از کتاب است. پیوندی است میان زمزم و کوثر که یکی در زمین و جوار کعبه جای دارد و دیگری در بهشت برین قرار گرفته است... باری، اگر زمزم با درخشش زیبایی که در کتاب حج دارد، نام ابراهیم و اسماعیل و مادر موحدی چون هاجر را تداعی می کند و یادآور پایداری آن منادیان توحید در اعماق تاریک تاریخ است، کوثر تذکار نام محمد(ص) و علی(ع) و شجره طیبه نبوی و علوی است که در آن سرزمین پاک روییده... .
برای چاه زمزم، به جز نام مشهور آن، نام های دیگری در کتب لغت و حدیث و سیره آورده اند که در اینجا مشهورترین آنها را می آوریم: ابن منظور در «لسان العرب» گوید: زمزم را یازده نام است که عبارتند از: «زمزم»، «مکتومه»، «مضنونه»، «شباعَه»، «سُقیا»، «الرَّواء»، «رکضة جبرئیل»، «هزمة جبرئیل»، «شفاء سقم»، «طعام طعم» و «حفیرة عبدالمطلب» .
روایات متواتر و تأیید مورخان، تاریخچه چشمه زمزم را به دوران حضرت ابراهیم و اسماعیل(ع) می رسانند. بااین حال، نویسنده به شعری از خویلد بن اسد بن عبدالعزی که پیشینه زمزم را به عهد آدم(ع) رسانده اشاره کرده و آن را تنها منبع این دیدگاه می داند .

[ویکی حج] زمزم، نام مشهورترین چاه آب مسجدالحرام است که در فاصله حدود 21 متری شرقِ حجرالاسود واقع شده و در آغاز، چشمه ای بوده که به اعجاز الهی برای حضرت اسماعیل(ع) و هاجر جاری شد و می توان سرآغاز تاریخ شهر مکه و تجدید بناى خانه کعبه را، جوشش زمزم دانست.
سال های متمادی، آب مورد نیاز مردم مکه، از همین چاه تامین می شد، تا اینکه، نشانه های زمزم از بین رفت و رفته رفته این چاه ناپدید شد. پس از مدتی طولانی، سقایت و آب رسانی خانه خدا به دست پدربزرگ پیامبر(ص)، عبدالمطلب رسید و او در خواب هاتفی را دید که مکان چاه زمزم را به وی نشان می داد، او نیز چاه را حفاری کرد و بار دیگر آب آن جوشید.
آب زمزم، همواره نزد مردم مکه قِداسَت و اهمیت فراوانى داشته است. پیامبر(ص) بیشتر از آب زمزم مى نوشیدند و آن را بهترین آب روى زمین دانسته اند. چاه زمزم در دوره های مختلف تاریخی، تعمیر و توسعه یافته و اکنون دهانه چاه ١/5 متر عرض، عمق آن 30 متر و فاصله اش تا کعبه ٢١ متر است. برای استفاده بیشتر زائران بیت اللّٰه، در اطراف صحن مسجدالحرام به وسیله لوله کشی، آب زمزم را به شیرها هدایت کرده اند، تا زائران از آن ها بنوشند.

پیشنهاد کاربران

زمزم به معنی زمزمه

داستان های ایرانی و داستان هایی درباره ایرانیان در روایات قدیم عربی

مسعودی در مروج الذهب خبری نقل کرده، خلاصهٔ آن این که: ایرانیان در قدیم به زیارت خانهٔ کعبه می رفته و به دور آن طواف می کرده اند و چون هنگامی که ساسان نی ای اردشیر بابکان به آنجا می رفته بر چاه اسماعیل نیز زمزمه می کرده و ایرانیان دیگر نیز در آنجا چنین می کرده اند. به همین سبب آن چاه را �زمزم� نامیده اند. مسعودی شعری را هم که به گفتهٔ او در �قدیم الزمان� شاعری در همین زمینه سروده بدین گونه نقل کرده:

زمزمت الفرس علی زمزم و ذاک فی سالفها الاقدام

و گوید که ایرانیان در قدیم اموال و جواهر هم به کعبه هدیه می داده اند و ساسان ابن بابک دو آهوی زرین و مقداری جواهر و چند شمشیر و طلای بسیار به کعبه هدیه کرده بود که آن ها را در چاه زمزم دفن کرده بودند. ( ۵۵ )

گردآوری اوستا

گردآوری اوستا توسط ساسانیان به اردشیر بابکان و اقدامات قاطعانهٔ وی نسبت داده شده است. وی نسخهٔ اصلی کتاب نامبرده را در بایگانی سلطنتی نگه داشته و از آن، دو نسخهٔ دیگر تهیه نمود که یکی را در آرشیو مرکزی، تحت نظارت مسئولان گنجینه های پادشاهی و دیگری را دریکی از مراکز دینی بزرگ کشور ( کنجِ شاپیگان - شایگان ) نگه داری کردند�. ( خدادادیان، ۱۳۸۳، ۱۵۰۸ )

زمزم : /zamzam/ زمزم ( عربی ) 1 - �آهسته آهسته�؛ 2 - ( اَعلام ) 1 ) چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی کعبه، که زائران آب آن را متبرک می دانند؛ 2 ) نام کتابی از مصنفات زرتشت؛ 3 - ( در ادیان ) دعایی که پیروان زرتشت هنگام عبادت یا غذا خوردن آهسته زیر لب می خوانند. اسم زمزم مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است.

زمهریر : جایی بسیار سرد نزدیک به انتهای کره ٔ هوا و این لفظ مرکب است از زم و هریر بمعنی سرمای سخت کننده ، چه زم بمعنی سرمای سخت و هریر بمعنی کننده باشد که فاعل است . ( برهان ) ( انجمن آرا ) . جای بسیار سرد. ( فرهنگ فارسی معین ) . جای بسیار سرد که نزدیگ به انتهای کره ٔ هوا می باشد. ( ناظم الاطباء ) . سرمایی است که بدان کافران را عذاب خواهند کرد و مقام آن در وسط کره ٔ هواست و کره ٔ هوا تحت کره ٔ ناراست و فوق کره ٔ ارض . . . ( از غیاث ) ( از آنندراج ) . || ماه . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . گویند آن قمر است در لغت طی و منه :
و لیلة ظلامها قد اعتکر
قطعتها و لا زمهریر ماظهر.
؟ ( از اقرب الموارد )

زمهریر
لغت نامه دهخدا
زمهریر. [ زَ هََ ] ( ع اِ ) سختی سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . سرمای بسیار سخت و شدت سرما. ( فرهنگ فارسی معین ) . سرمای سخت . ( غیاث ) ( شرفنامه ٔ منیری ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( السامی فی الاسامی ) . سرمای سخت . برودت عظیم . باد سرد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : متکئین فیها علی الارآئِک ِ لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً. ( قرآن 13/76 ) .

بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.
فردوسی .


تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.
فردوسی .


بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر.
فردوسی .


جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی .
منوچهری .


خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد.
ناصرخسرو.


ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم .
ناصرخسرو.


روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر.
سنائی .


آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر.
سوزنی .


از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر.
سوزنی .


حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر.
سوزنی .


نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زاده ٔ خلیفه نباشم گدای نان .
خاقانی .


آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی .
خاقانی .


باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد.
خاقانی .


ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش .
نظامی .


شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده .
نظامی .


چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر.
نظامی .


دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر.
مولوی .


ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی .


این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
مولوی .

زم : سرمای سخت ، سردی
زم : آهسته
زمزم : آهسته آهسته

زمزم : ( اصطلاح خیاطی ) :به نوعی از پارچه و قماش نخی گفته می شود . پارچه زمزم از انواع پارچه های سبک است .
زم یک واژه ی آرامی به معنی بِایست ؛ و معادل امروزی آن واستا . که تکرار آن می شود واستا واستا . ایست! ایست!.

زمزم : زمزم نام چشمه ای که به خاطر دعای مادر حضرت اسماعیل ( ع ) در مکه نمایان شد.


کلمات دیگر: