صریر
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
صداي غوک دراوردن , شکوه وشکايت کردن , غژغژ کردن , صداي لولا ي روغن نخورده , جيرجيرکفش , جيغ وفرياد شکيدن (مثل جغد يا موش) , با صداي جيغ صحبت کردن , با جيغ وفريادافشاء کردن , جير جير
فرهنگ اسم ها
اسم: صریر (پسر) (عربی) (تلفظ: sarir) (فارسی: صَریر) (انگلیسی: sarir)
معنی: آواز، صدا، ( در قدیم ) صدایی که از قلم در وقت نوشتن ایجاد می شود، صدایی که از در هنگام باز و بسته شدن بر می خیزد
معنی: آواز، صدا، ( در قدیم ) صدایی که از قلم در وقت نوشتن ایجاد می شود، صدایی که از در هنگام باز و بسته شدن بر می خیزد
فرهنگ فارسی
بانگ بر آوردن، فریادکردن، صدای قلم بوقت نوشتن
۱ - ( مصدر ) فریاد کردن بانگ سخت بر آوردن . ۲ - ( اسم ) آواز قلم به وقت نوشتن . ۳ - آواز آب دوک در ( به وقت باز کردن و بستن ) ملخ نعلین .
۱ - ( مصدر ) فریاد کردن بانگ سخت بر آوردن . ۲ - ( اسم ) آواز قلم به وقت نوشتن . ۳ - آواز آب دوک در ( به وقت باز کردن و بستن ) ملخ نعلین .
فرهنگ معین
(صَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) فریاد کردن . ۲ - (اِ. ) آواز قلم به وقت نوشتن .
لغت نامه دهخدا
صریر. [ ص َ ] ( ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن. || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی. || سرمازده شدن گیاه. ( منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شتر و محمل و آنچه بدان ماند. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) بانگ قلم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). آواز قلم که بوقت نوشتن برآید. ( غیاث اللغات ) :
گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید که قلم بقوت رانند تا صریر آرد و نبشتن ایشان را حشمت بود. ( نوروزنامه ).
از وزیران مشرق و مغرب
بصریر قلم گرفت سریر.
بصریر قلم کند تصویر.
نسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.
تاج ده اردشیرتخت نه اردوان.
صهیل ابرش تازی میانه هیجا.
زو صریر قلم تیر به جوزاشنوند.
خنیاگر زن ، صریردوک است
تیر آلت جعبه ملوک است.
که همی جنبد بتندی از حصیر.
|| بانگ در. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). آواز در بوقت بستن و گشادن. ( غیاث اللغات ) :
گفته با زایران صریر درت
مرحبا مرحبا در آی در آی.
وی ز صریر درت پاسخ سائل نعم.
صریر در شاه ایران نماید.
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید که قلم بقوت رانند تا صریر آرد و نبشتن ایشان را حشمت بود. ( نوروزنامه ).
از وزیران مشرق و مغرب
بصریر قلم گرفت سریر.
سوزنی.
صورت عقل را به دارالملک بصریر قلم کند تصویر.
سوزنی.
لشکر عادند و کلک من چو صرصر از صریرنسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.
خاقانی.
وی بصدای صریر خامه جان بخش توتاج ده اردشیرتخت نه اردوان.
خاقانی.
صریر خامه ٔمصری میانه توقیعصهیل ابرش تازی میانه هیجا.
خاقانی.
کوس ماند به کمان فلک اما عجب آنک زو صریر قلم تیر به جوزاشنوند.
خاقانی.
|| آواز. آواز آب. آواز دوک : خنیاگر زن ، صریردوک است
تیر آلت جعبه ملوک است.
نظامی.
وهم آن کز مار باشد آن صریرکه همی جنبد بتندی از حصیر.
مولوی.
همچنین تا برسید بر کنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد و صریرش بفرسنگ همی رفت. ( گلستان ).|| بانگ در. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). آواز در بوقت بستن و گشادن. ( غیاث اللغات ) :
گفته با زایران صریر درت
مرحبا مرحبا در آی در آی.
ابوالفرج رونی.
ای ز سریر زرت گنبد باهل حقیروی ز صریر درت پاسخ سائل نعم.
خاقانی.
چو راوی خاقانی آوا برآردصریر در شاه ایران نماید.
خاقانی.
از صریر در او چار ملائک به سه بعدپنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
خاقانی.
|| بانگ ملخ. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ): دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 436 ). آن نواحی از دبیب عقارب و صریر جنادب خالی گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 213 ). || بانگ محمل و مانند آن. ( منتهی الارب ). || آواز نعلین. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ).فرهنگ عمید
۱. صدایی که از قلم نی به وقت نوشتن برمی آید.
۲. [مجاز] آواز، صدا.
۲. [مجاز] آواز، صدا.
پیشنهاد کاربران
بانگ قلم
کلمات دیگر: